علیرضا خمسه از زندگی کاری و بابا پنجعلی می گوید
علیرضا خمسه
بعضی آدمها هستند که باید به احترامشان کلاه از سر برداشت و تمامقد برایشان ایستاد؛ نمونه این بعضیها
علیرضا خمسه است، مردی که به پهنای صورت لبخند میزند و با وجود اینکه هنوز از بیعدالتی و نامهربانی
دلش میگیرد و به قول خودش موتور گازوییلیاش کم میآورد، اما هنوز سعی دارد جهان پیرامونش را مهمان یک لبخند
کند.
او میگوید این شادی ارثیه پدری اوست و تمام تلاشش را میکند تا دیگران را به سهم خودش شاد کند.
با بابا پنجعلی سریال پایتخت در مورد انقراض نسل مردان فداکار و حرف زدیم و او برایمان گفت چه نسخهای
پیچیده تا بابا پنجعلی به محبوبترین پیرمرد تلویزیون بدل شود.
با ما همراه شوید.
نسل مردهای وفادار منقرض شده
با اینکه سالها از درگذشت لیلا گذشته اما هنوز پنجعلی از او یاد میکند و عشقش در ذهن او
کمرنگ نشده؛ همین موضوع باعث شده بعضیها بگویند این همه آدم زنده، چرا بابا پنجعلی آنها را نمیبیند و هنوز
عاشق لیلاست؟ برخی دیگر هم این موضوع را به وفاداری او نسبت میدهند و میگویند او جزو نسل مردان وفادار
منقرض شده است که بعد از فوت همسرش هنوز او را فراموش نکرده و درگیر اوست؛ شاید آن عده حق
دارند(باخنده)، به هر حال این موضوع نشان میدهد مردان قدیم به یار دیرینه خود دلبستگی همیشگی دارند؛ چیزی که در
نسل جدید کمتر یافت میشود.
مازندران پر از بابا پنجعلی است
برای من پیدا کردن الگوهایی نظیر بابا پنجعلی کار سختی نبود چراکه
در استان مازندران پیرمردهایی نظیر بابا پنجعلی را بهوفور میتوان پیدا کرد.
در مازندران به قدری نمونههای مختلف از بابا پنجعلی دیدم که رسیدن به این نقش را برایم راحت کرد؛ هرچند
شرایط بازی در این نقش مشکلات خاص خودش را دارد چراکه او ضمن داشتن کهولت سن در یک جمع اکتیو،
بسیار آرام و کمحرف بود.
به هر حال گذاشتن عینکی با آن قطر، دید مرا از بین میبرد و به خاطر استفاده از لثه، حرف
زدن و غذا خوردن برایم بسیار دشوار میشود اما با این حال در حین بازی در این نقش سعی میکنم
از کنار این موانع عبور کنم و با تمرکز بیشتر صرفا سعی در ارائه بازی خوب داشته باشم.
فیل بابا پنجعلی هم یاد هندوستان افتاد
فیل بابا پنجعلی در پایتخت چهار یاد هندوستان افتاد.
او به نوعی قصد تجدیدفراش دارد، هرچند وقتی موضوع ازدواج را مطرح میکند با عکسالعملهای متفاوتی مواجه میشود اما همچنان
روی تصمیمش پافشاری دارد.
شاید ازدواج برای فردی مانند باباپنجعلی که هنوز شیفته خیال لیلاست تا حدی مسکن باشد.
بابا پنجعلی چطور موقعیتها را گل میکند
دیالوگگفتنهای بابا پنجعلی شرایط خاص خودش را دارد چراکه او در
قیاس با سایر شخصیتها کمتر حرف میزند.
اما موضوعی که در این میان وجود دارد، این است که ما سعی کردیم برای بیشتر دیده شدن پنجعلی وسوسه
نشویم و دیالوگهای او را اضافه نکنیم؛ بلکه سعی کنیم شرایط را طوری برای او بچینیم که او کمتر حرف
بزند اما صحبتهایش تاثیر خودش را روی مخاطب بگذارد؛ درواقع دیالوگهای محدود این نقش زائیده موقعیتها و رخدادهای صحنه بود؛
بنابراین من بهعنوان بازیگر برای هر صحنه، دیالوگ از پیش نوشته شده در اختیار نداشتم و باید مانند یک فوتبالیست
همیشه آماده بودم، ببینم توپ کی به من میرسد و من با این توپ چطور میتوانم گل بزنم.
تمام دیالوگهای نقش بابا پنجعلی در چنین شرایطی شکل گرفتهاند و من حواسم به موقعیتهایی که برایم ایجاد میشد، بود
و به این فکر بودم که چطور گل بزنم.
چطور بابا پنجعلی را باور کردم
بازی کردن شخصیت بابا پنجعلی ساده نیست چراکه او شخصیت ایستایی دارد
و برخلاف من که آدم پرجنبوجوشی هستم، مدام در سکون به سر میبرد، کم حرف میزند و بیشتر درگیر درونیات
خودش است اما برای اینکه این نقش را باورپذیر بازی کنم، سعی کردم قالبهای کلیشهای را کنار بزنم.
در وهله اول او را باور کنم چون اگر در جایگاه نقش خود قرار نگیری و صرفا آن را بازی
کنی که تماشاگر آن را باور نمیکند! بازیهایی که انجام میدهی، اول باید برای خودت قابل باور باشد.
بابا پنجعلی هم ابتدا برای خود ما قابل باور شد و بعد آن را اجرایی کردیم.
کودکی من چطور گذشت
من در خیابان پامنار، در یک خانواده مذهبی و سنتی بزرگ شدم.
پدرم معمار بود و مادرم خانهدار است.
قبل از من فرزندان پدر و مادرم فوت میشدند و همین موضوع باعث شد برای تولدم استرس زیادی داشته باشند
اما من این تابو را شکستم و اولین فرزندی در خانواده بودم که پشت مرگ را به خاک مالید.
دوران کودکیام حال و هوای خاص خودش را داشت؛ چراکه در نسل من کار کردن برای بچهها موضوعی عادی بود
به همین خاطر در ایام تابستان هر سال شغلی را تجربه میکردم.
از ۱۳ سالگی همراه دو پسرخالهام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم، نمایشهایی را درخانهمان راه انداختیم، پرده میزدیم و
بلیت میفروختیم.
وقتی تصمیم گرفتم وارد حرفه بازیگری شوم، پدرم چون خودش اهل ذوق بود مانع نشد اما مادرم چون خیلی مذهبی
بود تا زمانیکه متوجه نشد بازیگری چیست و چرا میخواهم بازیگر شوم، مخالف بود اما بعد که فهمید هدف ما
خیر است یکی از مشوقهای کارهایم شد.
یک شاخه گل در بیابان
همیشه هدفم از انتخاب بازیگری، برآورده کردن خواستههایم بوده و اعتقاد و باوری
که به اثربخشی اجتماعی کارم داشتهام.
من از طریق کارم که بازیگری کمدی است، فکر میکردم میتوانم روی جامعهام تاثیر داشته باشم و با نمایش اشتباهات
مردم به شکل کمدی، باعث شوم این رفتارهای غلط بهتدریج تصحیح شوند.
بعدها به مرور فهمیدم این کار مانند یک شاخه گل در بیابان است که به تنهایی جواب نمیدهد؛ همپای برنامههای
تئاتر و سینما باید نظامهای آموزشی، تربیتی و خانوادگی هم دچار تحول شوند که این اتفاق نیفتاد و به این
ترتیب شما کمکم ناامید میشوید چون ما آمدهایم مردم را عوض کنیم حالا خودمان هم همان کارها را میکنیم؛ در
خانواده عصبانی میشویم، در رانندگی مثل دیگران از کوره در میرویم، در برخورد با رفتارهای غیرمنطقی، اشتباه عمل میکنیم و
بعد میبینیم که درنهایت مثل بقیه شدهایم؛ نهتنها اثر نگذاشتهایم که اثر هم گرفتهایم.
حکایت وامهای خانوادگی ما
یکی از چیزهای که من به آن میبالم، حفظ کردن بافت سنتی اعضای خانواده و فامیل است.
ما خانواده وابستهای هستیم و همه تلاشمان را به کار میبندیم که سبک زندگی شهری بین ما فاصله ایجاد نکند؛
به همین خاطر با وجود همه گرفتاریها و شلوغیها سعی میکنیم ماهی یکی، دوبار به بهانه شام و ناهار دورهم
جمع شویم.
ضمن اینکه یک صندوق خانوادگی هم تشکیل دادیم که وام میدهیم.
این صندوق به قول قدیمیها هم فال است، هم تماشا؛ چون هم باعث جمع شدن افراد خانواده میشود و هم
گرهای از مشکلات مالی افراد باز میکند.
تاثیر روانشناسی روی بازیگری
من فارغالتحصیل رشته روانشناسی هستم اما هیچگاه فرصتی برایم پیش نیامده که بخواهم در این زمینه فعالیتی داشته باشم؛
روانشناسی برای من صرفا به ابزاری بدل شده برای کار هنر و اینکه از اطلاعات و دانش آن برای خلق
شخصیتها استفاده کنم.
به هر حال وقتی بازیگری نسبت به علم روانشناسی شناخت داشته باشد، راحتتر میتواند نقشهایش را پیدا کند و به
آن میزان از شناختی که مد نظرش است، برسد.
دلشورههای پدر بودن
آرزوی هر پدر و مادری این است که برای بچههایش بهترین باشد، اما بین آرزو
و عمل به این خواسته فاصلهای بس طولانی وجود دارد.
خداوند به من دو دختر داده که سر کردن با آنها برایم یکی از بهترین تفریحات زندگی است.
وقتی صدای خنده آنها در خانه میپیچد، ناخودآگاه احساس آرامش عمیق، توام با شادی مرا فرا میگیرد.
شاید برایتان جالب باشد که باتوجه به فاصله سنی دخترانم، گاهی که برای دختر کوچکترم خرید میکنم، ناگهان از گرانی
عجیبی که در شرایط کنونی بر جامعه حاکم است، متعجب میشوم.
میبینم در گذشته چقدر راحتتر برای دختر بزرگم خرید میکردم و با خودم میگویم نکند خداییناکرده این گرانی روی کیفیت
زندگی خانوادهها و رابطه بین پدرها و فرزندانشان تاثیر بگذارد.
سالم بودن دخترانم، مهمتر از بازیگر شدنشان است
هیچوقت برای دخترانم خطمشی را مشخص نکردم که در آینده
چهکاره شوند.
من دوست دارم در خانوادهام شخصیتهای سالم وجود داشته باشند؛ به همین خاطر همیشه به آنها گفتم به ندای قلبشان
گوش دهند.
بهنظر من یک زن با شخصیت سالم، میتواند خانهدار خوبی باشد اما یک زن با شخصیت ناکامل و نپخته اگر
بازیگر خوبی هم باشد شاید فقط برای حرفهاش مفید باشد، نه برای خانواده.
حرفه اهمیتی ندارد؛ ممکن است شخصی کارگر، کفاش یا نانوا با روحیات متعادل باشد که خیلی بهتر است تا اینکه
بازیگری خوب اما پرخاشجو و عصبی باشد به همین خاطر همیشه دوست داشتم فرزندانی سالم تحویل اجتماع دهم.
من چارلی چاپلین ایرانی نیستم
برایم جالب است که بعضی افراد به من میگویند تو چارلی چاپلین ایران
هستی.
مردم دوست دارند مدام معادلسازی کنند و بگویند فلانی به فلانی شباهت دارد ولی نمیتوان این نکته را در نظر
گرفت که هر کسی خودش است؛ آن هم نابغهای مانند چاپلین که از نظر من تکرارنشدنی است.
من فکر میکنم خداوند هر فردی را با ویژگی منحصربهفرد خودش میآفریند به همین خاطر شما نمیتوانید دو نفر را
پیدا کنید که به معنای واقعی در خلقوخو شبیه هم باشند؛ حتی این اتفاق در مورد دوقلوها هم رخ نمیدهد
ولی با تمام این تفاسیر نمیتوانم منکر این موضوع شوم که این قیاس برای من شیرین و جذاب است.
طنز، ارثیه خانوادگی ماست
روحیه طنزم را از پدرم به ارث بردم.
ایشان همینطور شوخ، مجلسآرا و طناز بودند.
من هم سعی کردم در این زمینه میراثدار خوبی برای او باشم.
من آدم شادی هستم.
نگاهم به جهان شادمانه است و این شادی در واقع در من نهادینه شده است.
به نظرم شاد بودن و خندیدن حق همه آدمهاست به همین دلیل همیشه در زندگیام سعی کردم سهمی هرچند کوچک
در این راه داشته باشم.
مجله زندگی ایده آل