شنبه, ۲۱ مهر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

علی زند وکیلی از زندگی شخصی و آهنگ های مورد علاقه اش می گوید !

اشتراک:
علی زند وکیلی از زندگی شخصی و آهنگ های مورد علاقه اش می گوید ! مهارت های زندگی
علی زندوکیلی علی زند وکیلی، خواننده جوان محبوب این روزها از عادت هایی که هنگام موزیک بازی دارد، می گوید. علی زندوکیلی خواننده جوانی است که در گروه های زیادی کار کرده؛ از گلبانگ و طلوع گرفته تا دارکوب و دنگ شو، اما موفقیتی که الان دارد را مدیون تئاتر «ترانه های قدیم» محمد رحمانیان […]

علی زندوکیلی

علی زند وکیلی، خواننده جوان محبوب این روزها از عادت هایی که هنگام موزیک بازی دارد، می
گوید.

علی زندوکیلی خواننده جوانی است که در گروه های زیادی کار کرده؛ از گلبانگ و طلوع گرفته تا دارکوب و
دنگ شو، اما موفقیتی که الان دارد را مدیون تئاتر «ترانه های قدیم» محمد رحمانیان است.
زندوکیلی در آن تئاتر ترانه های نوستالژیک را بازخوانی کرده بود و هیمن هم باعث شد که بازخوانی آهنگ های
قدیمی به اصلی ترین قسمت از مسیر حرفه ای او تبدیل شود.
هواداران علی زندوکیلی شبیه به خود او از سفر به گذشته و شنیدن آهنگ های قدیمی لذت می برند و
با این مدل آهنگ ها خاطره بازی می کنند.
البته زند وکیلی خودش هم نوستالژی باز است و بخش زیادی از وقتش را هنگام گوش به یک اثر موسیقی
یا خواندن یک شعر در فانتزی می گذارند.

فانتزی هایی از جنس تاریخ، همان طور که در این گفت و گو هم چندبار به آن اشاره می
کند، او برای لذت بردن از یک شعر یا یک موزیک قبل از هر چیزی سعی می کند خود را
در دوران اثر تصور کند و با حال و هوای خواننده، آهنگساز و حتی کسی که ماجرایش در طول آهنگ
روایت می شود انس بگیرد.
شاید همین موضوع باعث می شود وقتی صدای زندوکیلی را می شنویم، فارغ از بعد تخصصی موزیک با نبض احساسی
آهنگ همراه شویم و از جاری شدن در لحظه های ناب یک داستان عاشقانه لذت ببریم.

گفت و گویی با این خواننده انجام دادیم و با او سری به فانتزی ها و نوستالژی هایش زدیم
تا ببینیم حال خود علی زندوکیلی بیشتر با چه آهنگ هایی خوش می شود و اصلا چگونه باید آهنگ های
سنتی و فولکلور را بشنویم تا بتوانیم بیشترین لذت را از آنها ببریم.

* چه حماسی، چه شاد، چه غمگین

موزیک علی زندوکیلی با اینکه موزیک شادی نیست، اما حال آدم را خوب می کند، یک جورهایی راه خودش را باز می کند وسط زندگی آدم و تاثیرش را می گذارد. این حال خوب از کجا می آید؟

اگر از لحاظ تخصصی بخواهیم نگاه کنیم، انرژی کلام و انرژی فاصله ها هستند که همیشه با درون آدم یکی
می شوند.
من معتقدم وقتی کلمات و حس خوب در یک خواننده یا آهنگساز یا ترانه سرا جوشش داشته باشد، می تواند
آن ارتباط خاص را با مخاطب ایجاد کند.
حالا چه حماسی باشد، چه شاد و چه غم و اندوه داشته باشد.
گرفتن انرژی اصوات و کلمه و داستان و ماجرایی که در آن موجود است جای کار دارد و می تواند
این دلنشینی را به وجود بیاورد.
امروز برای من دیگر کلام مهم است، ملودی مهم است و حالی که می توانم از هردوی اینها بگیرم و
با خودم یکی کنم و به مخاطبم ارائه بدهم تاثیر خودش را خواهدگذاشت.

چه طور به این حس و حال می رسید؟

من خودم وقتی موزیک هم گوش می دهم بیشتر درگیر کلمه می شوم.
درگیر داستانی که پشت یک آهنگ موجود است، مثلا آهنگ به سوی تو، وقتی گوش می کنم اولین چیزی که
به ذهنم می رسد این است که این ترانه از چه ذهنی بیرون آمده، شخصی که این آهنگ روایت حال
اوست چه کسی بوده، حس و حالش چه بوده.
برای یک خواننده بسیار مهم است که با آهنگ زندگی کند، خود من برای بازخوانی این آهنگ هایی که تاالان
ساخته ام قبل از هر چیزی باید درگیر آهنگ شوم.

این درگیری که می گویم یعنی بتوانم تصویر و رنگ و بعد آن را بگیرم.
بارها برای همه ما اتفاق افتاده که بخواهیم یک رمان بخوانیم یا یک شعر یا یک کتاب اما حالش نیست
اما گاهی اوقات هم با یک تلنگر و اتفاق حال خوب ایجاد می شود.
مثلا ممکن است شما راوی یک شعر برای من باشید یا اصلا یک داستانی را یک نفر تعریف کند.
وقتی آن اتفاق بیفتد آن جذابیت ایجاد شود و دیگر کار تمام است.

* میل زیاد به آهنگ های نوستالژیک

اکثر کارهای شما بازخوانی آهنگ های قدیمی است؟ چون آن حس خوب را گرفته اید و حالا می خواهید منتقل کنید؟

من از کودکی همیشه سعی می کردم بر احساسم تکیه کنم، در ملودی و شعر هم همین اتفاق می افتد.
حساس آدم درگیر می شود و هیچ حسی نمی تواند پنهان بماند.
هیچ روشی نیست که بتوان با آن مخاطب را فریب داد و حس خوبت را بد منتقل کنی یا برعکس،
اگر حست خوب باشد نتیجه کار هم حتما خوب است.
همین چیزها باعث می شود که یک اثر ماندگار باشد، در بازخوانی ها هم سعی می کنم خودم را ببرم
در آن دوران و در آن موقعیت قرار بگیرم.

جای ترانه سرا یا آهنگساز و حالم را با آنها یکی کنم، چون اگر دقت کنید اکثر آهنگ های
قدیمی حالشان خوب است؛ کارهایی مثل مرا ببوس، بردی از یادم، مرغ سحر، الهه ناز و…
؛ خیلی هم جالب است که اثر این کارها ماندگار شده اند؛ یعنی به قول شما با اینکه کارهای غمگینی
هستند اما آن قدر حالشان خوب است که برای ما آن جذابیت و اتفاق را رقم می زنند.

این موزیک ها از همان ابتدا این قدر خوب بوده اند یا کمی هم بخاطر گرد زمانی است که رویشان
نشسته؟

من اعتقاد دارم این آهنگ ها دوره خودشان گرفته، امروز شاید ما اصلا آن خاطرات را تخریب کنیم.
خیلی ها هستند که شاید اصلا موافق بازخوانی های من نیستند یا اصلا دوست ندارند که خاطراتشان را علی زندوکیلی
خراب کند؛ البته من همیشه سعی کرده ام هم حال افرادی که برای بار اول این موسیقی را ساخته اند
و نوشته اند و خوانده اند باشم.
معتقدم کارهای خوب همیشه حاصل یک همدرد بودن و همراه بودن و هم پیمان بودن است.
مثلا شعر حافظ که هنوز هم این قدر تاثیرگذار و جذاب است در زمان خودش شاید دنیاگیر نشده بود اما
در همان زمان هم تاثیرش را روی خیلی ها گذاشته بود.

* موزیک هایی که حال من را خوب می کنند

حال خودتان با چه موزیکی معمولا خوب می شود؟

من
ربنای استاد شجریان همیشه حالم را خوب می کند.
هر وقت حالم خراب است ربنای استاد شجریان را گوش می دهم و فوری حس خوبی می گیرم، یک این
و دیگری اذان موذن زاده اردبیلی.
در همین محل کارم دو بار در روز صدای موذن زاده اردبیلی را می شنوم، هنگام ظهر و هنگام غروب.

اینها موسیقی هایی است که واقعا حالم را خوب می کند.
خیلی از قطعه ها هستند که بنا به شرایط و موقعیت ممکن است تاثیر بگذارند اما این دو در هر
شرایطی و در هر حالی شنیدنشان برایم لذتبخش است.

چرا؟ چه خاصیتی در این اصوات هست؟

نمی دانم واقعا چرا، خیلی هم قدیمی هستند.
خیلی ها قبل از من با این صداها زندگی کرده اند.
این دو تا را اگر هر روز چندین بار هم گوش بدهم سیر نمی شوم و لذت می برم.
غیر از اینها معمولا موسیقی های بی کلام گوش می کنم، مثل کارهای ونجلیز، کیتارو، یانی و…
خیلی زاد هستند بستگی به حالم دارد اما معمولا موسیقی هایی که الهام بخش و امیدبخش هستند را دوست دارم.
موسیقی ای که تشویق می کند آدم را به زندگی و تلاش کردن.

امروز به نظرم خیلی مردم و مخصوصا نسل جدید کم انگیزه و ناامید شده اند و اصلا به این جور
موسیقی ها نیاز دارند.
فکر می کنم موسیقی ای را باید گوش کنیم که در آن تصویرهای قاطعی وجود داشته باشد.
تصویرهای روشنی از زندگی و در جریان بودن آن.
به قول پدرم «زمانی همه چیز را تمام شده بدان که لحظه مرگ رسیده است، وگرنه تا دم مرگ می
توانی به بهترین شکل زندگی کنی.»

* آهنگی که من ۲۰۰هزار بار شنیدم

تشریفات خاصی هم دارید برای گوش دادن
به موزیک؟

نه من در ماشین موزیک گوش می دهم.
در گوشی با هدفون خیلی وقت ها، اگر صفحه موسیقی داشته باشم، در گرامافون می گذارم و گوش می دهم.
اما بستگی به موسیقی اش هم دارد؛ مثلا کارهای استاد بنان را دوست دارم تنها بشنوم و خودم را درگیر
کار کنم.
دقیقا مثل حافظ خوانی، من وقتی حافظ می خوانم، خودم را در زمان حافظ تصور می کنم و جایی که
آن شعر را گفته است.

آثار فاخر را باید تنها گوش کرد، در جایی که سکوت محض است.
خود من همیشه سعی می کنم به بُعد واقعی موزیک پی ببرم و بفهمم که آن جاذبه از کجا می
آید و چه حسی درون یک اثر زنده است که من از آن سیر نمی شوم؟ چه دلیلی دارد که
من وقتی کاروان استاد بنان را تاکنون ۲۰۰ هزار دفعه گوش داده ام، باز هم دوست دارم همین الان بگذارم
و بشنوم ولی شاید یک موزیکی را که دو سال پیش دوست داشته ام الان دیگر برایم جذابیتی ندارد.

به نتیجه هم رسیدید که ماندگاری این آثار از کجا ناشی می شود؟

اگر من امروز بخواهم یک اثر را
تولید کنم نباید حواشی عالم هنر من را درگیر کند.
شهرت و ثروت و…
امروز خیلی از هنرمندها اول درگیر آن حواشی می شوند.
استاد نصیریان در روز بزرگداشتش حرف جالبی زد.
می گفت: «من اولین کاری را که رفتم بازی کردم، کار آقای مهرتاش بود و من نقش یک شخصی را
داشتم که یک شمع را باید از اول تا آخر دستم می گرفتم.
ما ساعت ۸ اجرا داشتیم و من از ساعت ۳٫۵ در تئاتر شهر بودم که بروم تمرین کنم.» یک واژه
خوبی به کار بردند به اسم دل سپردن، ما دلمان را به کار نمی سپاریم.

این بزرگانی که کار دلنشین تحویل می دادند، دلشان را سپرده بودند، عمرشان را گذاشته بودند پای این کار،
وقت صرف کرده بودند.
من خدا را شکر می کنم که چنین رزومه ای دارم.
برای خود من هم تئاتر محمد رحمانیان خیلی مهم بود.
ما دو پارت اجرا می کردیم و در هر نوبت باید هشت قطعه را اجرا می کردم بدون هیچ توقفی
و ما شاید این را صد شب اجرا کردیم ولی من خسته نمی شدم، عشقم این بود که بیایم و
دوباره بخوانم یا اینکه همه چیز تکراری بود صحنه تکراری بود، موزیک، ماجرا، همه چیز ولی من واقعا لذت می
بردم و آن قدر عاشق این کار هستم که اگر الان هم بیایند و بگویند صد شب دیگر اجرا کنیم،
باز هم با اشتیاق این کار را انجام خواهم داد.
این آثار هم همین هستند، یک مهر و خلوص نیتی درش هست که خیلی کم در آثار امروزی می بینیم
و این است که کار را ویژه می کند.

* من یک شیرازی هستم

شیرازی بودن هم فکر کنم در این قضیه بی تاثیر نیست.
شیرازی ها آدم های خوشحالی هستند.

آنکه صددرصد تاثیر دارد.
البته من که از ۱۴- ۱۳ سالگی تهران زندگی می کنم ولی در آینده این تصمیم را دارم که حتما
به شیراز برگردم.
در آنجا یک مزرعه ای چیزی داشته باشم و برای خودم حال کنم با زندگی.

* موزیکی که من توصیه می کنم بشنوید

موزیکی که چند وقت اخیر زیاد گوش می دهم موسیقی «پس از
باران» با صدای فریدون پوررضاست که واقعا هم کار خوبی است.
ولی شاید مهم ترین نکته ای که اکثر آهنگ های حال خوب کن دارند، این باشد که جزو نوستالژی افراد
است و یک خاطره ای با آن موسیقی در ذهنشان ساخته اند و گوش دادن موسیقی برایشان یادآور آن خاطره
است.

* چرا بازگشت به عقب؟

در این میان که همه گروه های موسیقی سعی می کنند یک چیز نو به
موزیک اضافه کنند، حالا با انواع تلفیق یا هر چیز دیگری، چرا شما یک جور بازگشت به عقب دارید در
آهنگ هایتان؟

من فکر می کنم روند گذشته ما روند صحیح تری بوده.
چرا حافظ هنوز بعد از قرن ها آثارش برای من مقدس است و یک بیتش من را یک ماه درگیر
می کند و جادو می کند.
ببینید جادویی بودن یک اثر و جاودانه بودنش به راحتی به دست نمی آید ولی امروز می بینیم چقدر همه
راحت همه چیز را فراموش می کنند.
خیلی وقت ها می بینیم که یک خواننده یک آهنگش یا یک آلبومش خوب است و فوری مطرح می شود
و راه برایش هموار می شود، اما معیار این خوب بودن چیست؟

به نظرم این خوب بودن را در
آهنگ های قدیمی بهتر و بیشتر می توان دید، آثاری که برایشان زحمت کشیده شده، در گذشته وقتی که صرف
یک اثر می شده، خیلی بیشتر بوده است و تاثیرگذاری اش هم در تاریخ بسیار قابل توجه تر بوده است.
مثل اینکه ما می گوییم آقای گل نراقی تکرارنشدنی است در موسیقی با اثر مرا ببوس یا آقای قوامی با
توای پری کجایی.
اینها خواننده هایی هستند که خیلی کم کار بوده اند ولی جایگاه شان ثابت است.

همیشه اسم داریوش رفیعی، تاج اصفهانی و قمرالملوک وزیری در موسیقی هست.
این خیلی مهم است که ما آن دوره این همه خواننده داشتیم و همه شان هم ماندگار شدند.
ولی امروز خواننده های دهه های مختلف یکدیگر را نمی شناسند؛ مثلا دهه هفتادی ها، دهه پنجاهی ها و حتی
دهه شصتی ها را نمی شناسند.
ممکن است این خواننده چند تیتراژ معروف هم خوانده باشد اما کلا فراموش شده است.
این به این خاطر است که در زمان گذشته ارزشی که باید، برای کار قائل می شدند و آن حال
خوب شکل می گرفته.

برای مثال من خودم حافظ را عجیب دوست دارم و روزی نیست که یک شعر حافظ نخوانم.
حافظ مثل پیری است که در زندگی به من درس می دهد.
استاد شجریان هم همیشه می گویند «حافظ همه زندگی من است»، چرا این قدر حافظ برای ما ارزشمند است و
چرا تفأل می زنیم به حافظ؟ شب یلدا هست، در سفره هفت سین هست، در بزم ها و محافل مختل
شعرخوانی هست و در خیلی موقعیت های دیگر از حافظ مدد گرفته می شود.
چون این آدم تفکر ویژه و یک رندی خاصی داشته که امروز این جاودانگی را برایش به ارمغان آورده است.

یعنی حال خوب دوران خودش را داشته؟

امروز من وقتی آدم ها را ضعیف می بینم، دلم می سوزد، با
وجود تکنولوژی این قدر هم مریضی زیاد شده است.
سرطان و ام اس و…
ما وقتی در تاکسی می نشینیم درصد بیشتر مکالمه های ما ناامیدکننده است.
موج مثبت در زندگی مان وجود ندارد.
البته بی تقصیر هم نیستند و می بینیم که در شرایط فعلی جامعه ما ناامیدی زیاد شده و رخوت اشاعه
پیدا کرده و این را فکر می کنم که در دوره های دقیم چقدر همه چیز بهتر بوده، در دوره
نادرشاه افشار در دوره کریم خان با اینکه تکنولوژی وجود نداشته اما می بینیم که طرف ساعت ها روی اسب
می نشسته و خم به ابرو نمی آورده است.

ناامیدی وجود نداشته، انگار برای زندگی می جنگیدند.
خود کریم خان در شهر خودش زمانی که می دید شهر سوت و کور است، به وزیرانش گفته بروید ببینید
مردم چه مشکلی دارند.
بگویید، بزنند و بکوبند و شادی کنند، نگذارید شهر خاموش بماند.
کریم خان جزو پادشاهانی بوده که دوست داشته همیشه حال مردم خوب باشد.

* شعرهایی که من زمزمه می کنم

سعی می کنم شعر زیاد بخوانم، من همیشه سعی می کنم برنامه حافظ
خوانی داشته باشم، هر روز بدون استثنا.
جدیدا هم درگیر سهراب شده ام؛ سعدی و خیام و فردوسی و بقیه را سعی می کنم مطالعه کنم و
برنامه می ریزم برای مطالعه اینها.
بین کارهای سعدی مثلا آن غزل دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم/ دلی بی غم کجا
جویم که در عالم نمی بینم/ دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید/ دمم با جان برآید چون
که یک همدم نمی بینم…
را خیلی دوست دارم و همیشه با خودم زمزمه می کنم و در ذهنم تصویرسازی می کنم ماجرا را.
همیشه به خودم می گویم اگر روزی یک شعر بخوانی و اعتقاد پیدا کنی به این راه و روشی که
این شاعران داشته اند، می تواند در کارت تاثیر ویژه ای بگذارد.

نکته ای که در شما بیش از همه چیز به چشم می آید، همین شیفتگی به نوستالژی است که در
موزیک شما هم به خوبی قابل مشاهده است.
این شیفتگی از کجا شکل گرفته؟

من خودم عاشق قدیم هستم، گاهی با خودم می گویم که کاش در دوره
کریم خان زندگی می کردم، ما از طرف پدری از خاندان کریم خان زند هستیم و مادربزرگ مادری ام هم
دختر یک خان بختیاری بوده است.
این علاقه به تاریخ در من شکل گرفته، خاله مادر من هر وقت من را می بیند می گوید: وای
الان دوباره علی می آید می خواهد من را سوال پیچ کند.
خیلی برای خودم جالب است این سرگذشت ها و ماجراها.
همه نیاکان من آدم های بزرگی بوده اند همه اسب سوار و شجاع، آدم هایی که اعتقاد خاصی به زندگی
شان داشته اند و خیلی هم مردم دار بوده اند و با اینکه هزار تا مشکل داشته اند اما حالشان
همیشه خوب بوده و به زندگی اعتقاد داشته اند.

* چرا تم موسیقی ما غمگین است؟

انگشت اتهام به سمت شما نشانه می رود که زمان هایی مثلا در
حال تقلید بد، مخصوصا در قسمت بازخوانی و اصالت موسیقی را دست کاری می کنید، شما خودتان با این موافقید؟

ببینید من نه موافقم نه مخالف.
این به سلیقه بستگی دارد.
ما نمی توانیم مخالف سلیقه مردم باشیم یا موافق سلیقه مردم باشیم، اگر من بخواهم خودم را با سلیقه همه
هماهنگ کنم امکان پذیر نیست، سلیقه مردم ایرانی مثل غذاها است، هم قرمه سبزی دوست دارد هم خورشت قیمه دوست
دارد همه چی دوست دارد و من نمی توانم این سلیقه را زیر سوال ببرم.
یا حتی صددرصد با آن موافق باشم.
اگر من بخواهم شبیه به تمام بزرگان گذشته بخوانم خودم را زیر سوال برده ام.

چرا باید این کار را بکنم.
من ترجیح می دهم مخالفت را بپذیرم ولی این را نمی پذیریم که علی زندوکیلی شبیه کسی باشد.
من سعی می کنم خودم را جای ترانه سرا و آهنگساز بگذارم اما با حس و حال خودم.
خیلی ها شاید خوششان نیاید، بگویند این اچرا این مدلی می خواند این نفس های بی خودی و…
اما همین شرایط است که علی زندوکیلی را جدا می کند.

اینکه شما را بیشتر به کارهای بازخوانی بشناسند برایتان سخت نیست؟

واقعیت را بخواهم بگویم نه، مهم این است که
امروز علی زندوکیلی کارهایی را انجام داده است که شنیده می شوند، دیشب به من زنگ زدند و گفتند آقا
در این برنامه استیج دارند آهنگ تو را اجرا می کنند، گفتم کدام آهنگ، گفتند فقط دعا کن، این کار
یک کاری است که نوع ملودی اش اصلا یک ملودی خاص است و ایرانی نیست خیلی.
برای من جالب بود این همه خواننده، این همه آهنگ ساز چرا رفته کار من را انتخاب کرده و می
خواند که حامد نیک پی هم اسم برده بود.

فکر می کنید آن قسمت شاد موسیقی ما مهجور مانده و می توانیم موسیقی ایرانی خوشحال داشته باشیم؟

موسیقی ایرانی
ما نشات گرفته از موسیقی نواحی است.
موسیقی ای که از موسیقی کردها، موسیقی لرها، موسیقی آذری ها، خراسانی ها، شمالی ها، جنوبی ها و…
گرفته شده است.
من وقتی می روم در قومیت ها می گردم می بینم هم موسیقی عزا دارند هم موسیقی عروسی و شادی.
همراه با آن موسیقی فرهنگ رقصشان هم وجود دارد.
رقص های مختلفی که از قدیم بوده.
هنوز هم لرهای بختیاری در عروسی هایشان با همان مقام هایی که هر دفعه در عروسی ها اجرا می شود
می رقصند و زندگی می کنند و برایشان جذابیت دارد.

من خودم وقتی این نوع رقص ها را می بینم یک هیجان خاصی دارم، با خودم می گویم چرا
نباید باشد همچین چیزهایی، خودمان مگر موسیقی روحوضی نداشتیم؟ چرا نباید باشد وقتی خود عارف و شیدا هم کلی کار
اینجوری و شش و هشت ساخته اند که حتی متنش هم متن خوشحالی بوده، من اعتقاد دارم که باید باشد،
چرا باید رقص را حذف کرد؟ رقص یک هنر است و باید در کنار موسیقی قرار بگیرد.

مجله خوشحالی

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
مهارت های زندگی
بیشتر >
ترک اعتیاد