علی مصفا از زندگی و کارهای جدیدش میگوید + عکس او با خانواده اش
علی مصفا
یک سوال همیشه درباره علی مصفا وجود دارد.
این که علی مصفا شبیه فیلم هایی است که بازی می کند یا در فیلم هایی که بازی می
کند همیشه نقش هایی شبیه به هم دارد؟ واقعیت این است که خارج از پلان و صحنه، علی مصفا همان
علی مصفایی است که در « برج مینو» و «لیلا» و «گذشته» و حالا هم در «خانه ای در خیابان چهل
و یکم» می بینیم.
لباس پوشیدنش همان است که در فیلم ها بوده.
آرایش صورتش همان است و لحن حرف زدنش هم همان.
وقتی از خودش پرسیدیم که چقدر همه جا شبیه خودتانید؟! گفت چه ایرانی دارد؟ گفت و گو با علی مصفا
به بهانه بازی در فیلم «خانه ای در خیابان چهل و یکم» در سکانس های فیلم متوقف نماند و رفت
به گذشته و روحیه بازیگری مرد محجوب و به قول خودش خجالتی سینمای ایران.
خانه ای در خیابان چهل و یکم
کارگردان: حمیدرضا قربانی
نویسنده: آزیتا ایرایی
بازیگران: مهناز افشار، علی مصفا، سهیلا رضوی، سارا بهرامی
تهیه کننده: سیدمحمود رضوی
محصول:
ایران-۱۳۹۵
مدت زمان: ۱۰۰ دقیقه
خلاصه فیلم
دعوای دو برادر، باعث قتل یکی از آن ها می شود.
این آغاز بحران است.
برادر قاتل می گریزد اما مادر راضی اش می کند خود را به دست قانون بسپارد.
مادر این خانواده و دو عروسش که در سه طبقه یک خانه زندگی می کنند سعی دارند هرکدام به تنهایی
بار مشکلات پیش آمده در زندگی شان را به دوش کشند.
آقای مصفا! از سال ۱۳۷۰ که اولین بازی تان را در فیلم امید کردید، ۲۵ سال می گذرد. به رغم این همه سال بازیگری اما خیلی وقت ها گفته اید که از بازیگری رنج می برید و بازیگری سخت ترین کاری است که همیشه انچام می دهید. می خواهیم بدانیم واقعا ۲۵ سال است که علی مصفا در رنج مدام است؟
حس و حال آدم مدام تغییر می کند.
الان کمی بازیگری برایم راحت تر شده اما به هر حال بازیگری برای من کرا سختی است.
صادقانه بگویم، جلوی دوربین اصلا راحت نیستم؛ عذاب می کشم.
وقتی چیزی آدم را هدف می گیرد، آدم در مقابلش احساس ناامنی می کند.
دوربین چنین کارکردی را برای من دارد.
عذابم می دهد.
مثل آدم فضولی است که می خواهد به حریم خصوصی ام سرکشی کند.
تعارف می کنید؟
نه! واقعا هنوز هم سختم است که مقابل دوربین قرار بگیرم.
راستش، فکر می کنم جلوی دوربین قرار گرفتن برای همه سختب اشد.
واقعا بازیگری از نظر من کار جالبی نیست.
بازیگری خیلی وقت ها مثل نمایش بی شرم احساسات است، البته بازیگری خودم را می گویم، به کسی برنخورد.
اینکه به من بگویند در این صحنه قرار است گریه کنی اذیتم می کند.
هیچ آدمی دلش نمی خواهد ادای گریه کردن را درآورد یا اگر واقعا هم دارد گریه می کند، دوست ندارد
گریه اش را دیگران ببینند.
هیچ کس دوست ندارد به شکل اغراق شده ای جلب توجه بکند.
این ها من را اذیت می کند.
همیشه ته دلم می گویم مگر مجبوری بازی کنی.
خب بازی نکن، اما خب باز هم بازی می کنم.
مثل سیکارکشیدن می ماند.
بازی کردن مستلزم فاصله گرفتن از خود است. فکر می کنید از خودتان که دور می شوید، اذیت می شوید؟
برای من البته این طور نیست.
برای من لازمه اش نزدیک شدن به است.
این قدر به خودم نزدیک می شوم که حالم از خودم به هم می خورد و اصلا شاید همین آزارم
می دهد.
از این حرف ها که بگذریم شاید علت اصلی حس بد من به بازیگری این است که خجالتی هستم.
علت دیگرش هم این است که بازیگری و سینما کلا کار مضحکی است.
این که ما جمع می شویم دور هم که هر کسی ادایی دربیاورد و بعد نتیجه کار را به بقیه
بفروشیم مضحک است.
کار جالبی نیست.
یعنی بازیگری هنر نیست؟
هنر که هست؛ اما یک جور خاله بازی موجه هم هست.
اصلا سینما یک جور علافی موجه است.
همه علاف موجه اند.
اشتباهی گفتم همه، فقط خودم را می گویم.
خیلی جدی مشغول به علافی می شوم و تازه پولی هم بابتش می گیرم.
به هر حال، همین علافی برای من از جذابیت های اصلی سینماست.
یک بار درباره بازیگری گفته بودید که «گاهی به شکل زننده ای دوست دارم متفاوت باشم.» منظورتان را می
شود دقیق تر توضیح دهید؟
مطمئن نیستم درباره بازیگری این را گفته باشم، احتمالا منظورم فیلم سازی بوده.
به هر حال، طبیعتا همه می خواهند بازی شان متفاوت باشد از شکل های متداولی که بازیگری در کلیت آن
به خودش می گیرد.
بازیگری شکل های مشخصی پیدا کرده که به سختی می شود از آن ها فرار کرد.
آدم هر چقدر هم می خواهد خلاقیت داشته باشد، باز می بیند که قبلا این کارها را دیگران کرده اند
و فرم ناشناخته ای نبوده که او تازه کشفش کرده باشد و این هم تازه دلایل دیگری است که بازیگری
من را اذیت می کند.
به نظر می رسد اگر شما فرصت داشته باشید، می توانید پشت سر هم در مذمت بازیگری صحبت کنید.
بله! از دیگر جنبه های بد بازیگری این است که فرد بازیگر فقط تا حدی می تواند در پروسه خلاقیت
دخیل باشد.
آنقدری که فیلم نامه نویس و کارگردان در این مسئله دخیل هستند بازیگر نیست و بنابراین خلاقیت بازیگر محدود می
شود.
من متاسفانه نمی توانم آن طور که دلم می خواهد متفاوت باشم.
کارهایی که انجام می دهم در نهایت طیف محدودی را شامل می شود و نمی توانم خیلی از این طیف
خارج شوم.
به همین دلیل وقتی کارهای خودم را مرور می کنم آن چنان تفاوت چشمگیری میان شان نمی بینم.
انگار فقط یک کار بلدم و همان کار را هم می کنم.
فکر نمی کنم تا حالا در بازیگری کاری کرده باشم که با کارهای دیگرم خیلی فرق داشته باشد.
ممکن است از دید بیننده به چشم بیاید که جایی فرق داشته ام اما از نظر من نقش هایی که
بازی کرده ام خیلی فرقی ندارند.
پس شما فکر می کنید که به خلاقیت و حس متفاوت بودن تان با بازیگری پاسخ داده نمی شود؟
بله!
در بازیگری بیش تر از این دیگر به عقلم نمی رسد.
می دانم که توانش را ندارم.
من دوست دارم متفاوت باشم و فکر می کنم بیش تر در زمینه فیلم ساختن و سناریو نوشتن می توانم
این تفاوت را نشان دهم.
اما در این سال ها شما فقط دو فیلم ساختید؟
در همان دو فیلمی که ساختم تلاش کردم کارم متفاوت
باشد.
با این حسی که درباره فیلم هایی که بازی کردید پس معیار شما برای بازی در یک فیلم چیست؟ فیلم
نامه برای شما مهم است یا کارگردان یا تهیه کننده، یا همه عوامل دخیل هستند؟
در وضعیت فعلی که عموما
کارگردان ها فیلم ساز اول هستند و واقعا نمی دانی نتیجه کارشان چه خواهدشد، توجه من بیش تر روی فیلم
نامه می رود.
درباره کارگردان های شناخته شده اوضاع کمی فرق می کند، چون حتی اگر فیلم نامه راهم خیلی دوست نداشته باشم
به خودم می گویم حتما می خواهد کاری بکند که من نمی دانم یا می گویم حتما این برداشتی که
من دارم درست نیست.
ولی حتی در این مورد همیشه توجه اول من به فیلم نامه بوده و فیلم نامه باعث شده کاری را
قبول کنم یا نکنم.
جدا از فیلم نامه، خودِ نقش هم برایم مهم است؛ این که آیا می توانم نقش را بازی کنم یا
نه.
باید این تشخیص را خودم بدهم که از عهده نقش بر می آیم یا نه.
نمی توانم نظر کارگردان را بپذیرم که بگوید من کاری می کنم که تو بتوانی این نقش را دربیاوری.
وقتی تشخیص بدهم نمی توانم، طرف نقش نمی روم؛ چون باید برای درآوردن نقش زور بزنم و این زورزدن در
فیلم خودش را به شکل ادا یا اغراق نشان خواهدداد.
چند بار هم این اتفاق افتاده.
مثلا؟
مثلا «برج مینو» فیلمی بود که می دانستم این نقش به من نمی آید.
اما «برج مینو» یکی از متفاوت ترین و بهترین فیلم های حاتمی کیاست؟
کاری به فیلم ندارم، من از نقش
خودم در آن فیلم راضی نیستم.
دوستش ندارم.
سر آن فیلم به خودم گفتم از این جزم اندیشی که «حتما باید خودم تشخیص بدهم» دست بردار و خودت
را بسپار به کارگردان و گروه که دارند می گویند «می شود».
اما در نهایت فهمیدم که خودم درست فکر می کردم.
شما در آن فیلم خیلی خوب در نقش تان با شریفی نیا هماهنگ شدید.
شاید ایرادم هم همین بود.
گفتید که چند سالی است بیش تر با کارگردان های فیلم اولی کار می کنید.
انتخاب کارگردان های تازه کار و تازه نفس سینما دلیل خاصی دارد؟
علت مشخص اش این است که تعدادفیلم اولی
ها خیلی زیاداست.
قبل تر همه از کارکردن با فیلم اولی ها می ترسیدند ولی به نظر می رسد این ترس دیگر از
بین رفته.
شاید چون در فیلم های اول چندین مورد خیلی موفق داشتیم، همه گمان می کنند این فیلمی که می خواهند
با آن کار کنند هم از همان فیلم های موفق خواهدبود.
این را هم باید بگویم که من خودم دوره ای فیلم اولی بودم و می فهمم کارگردان فیلم اولی در
چه وضعیتی است.
کارگردان های فیلم اولی را درک می کنم(dot) گفت و گو با علی مصفا، به بهانه بازی در فیلم «خانه
ای در خیابان چهل و یکم»
فیلم اولی ها با خودشان تهیه کنندگان جدیدی هم به عرصه سینما آورده اند.
امروز هم که تهیه کنندگی و پولی که صرف ساخت فیلم می شود سوژه روز جامعه است.
به نظر شما بازیگر اصلا به این که پول تهیه یک فیلم از کجا می آید باید فکر کند؟ شما
خودتان به این مسئله فکر می کنید؟
خیلی وقت ها شده که در شروع کار آدم یک باره تصمیم می
گیرد با پروژه فاصله بگیرد به این دلیل که می فهمد آن پشت یک خبرهایی هست و اتفاق هایی افتاده
است.
اما در وضعیت نرمال و مطلوب این مسئله به بازیگر مربوط نمی شود و بازیگر نباید به این موضوع فکر
کند و از آن جایی که ماهیچ وقت در وضعیت نرمال نیستیم مجبوریم به این موضوع هم فکر کنیم.
اما چنان که اشاره کردم قاعدتا این مسائل به بازیگر مربوط نمی شود.
مثلا اگر شما جزو بازیگران سریال «شهرزاد» بودید، با توجه به مسائلی که پیش آمد، برای قسمت دوم حاضر می
شدید جلوی دوربین بروید؟
من به عنوان بازیگر اگر از اول متوجه می شدم قطعا سعی می کردم نروم اما
وقتی کاری را رفته ای و تا جایی هم پیش رفته دیگر سخت است که بگویی قسمت جدید را نمی
آیم.
سخت است چون تنها گذاشتن همکاران است.
«خانه ای در خیابان چهل و یکم» آخرین فیلمی است که شما در آنب ازی کردهاید.
فیلم را یک کارگردان به عنوان فیلم اول کارگردانی کرده.
فیلم نامه این فیلم چه ویژگی ای داشت که شما را برای ایفای نقش جذب خوش کرد؟
وقتی آقای حمیدرضا
قربانی طرح فیلم را برای من تعریف کرد موضوعش به نظرم جالب آمد.
موقعیت عجیبی بود و همین عجیب بودن موقعیت، پذیرفتن آن نقش را سخت می کرد.
اما وقتی آقای قربانی گفت که مبنای داستان واقعی است کمی قضیه فرق کرد.
یعنی داستان صرفا زاییده خیال پردازی فیلم نامه نویس نبود.
واقعی بودن داستان، من را به مبارزه می طلبید.
به خودم می گفتم که چقدر می توانی وضعیت را درک کنی و چقدر می تواند خودت را جای کسی
بگذاری که ناخواسته برادرش را کشته.
بازی در این موقعیت برای من جذاب بود؛ پس پذیرفتم.
فیلم درباره پسری است که مرتکب قتل غیرعمد برادرش می شود؛ و حالا مادر خانواده در موقعیت سختی در برابر
دو عروسش و بچه های آن ها و دو پسرش، یکی قاتل و یکی مقتول، قرار می گیرد.
هسته مرکزی داستان فیلم، چنان که گفتید، خیلی عجیب و جالب توجه است.
مادر در موقعیت سختی به لحاظ اخلاقی و انسانی قرار می گیرد؛ موقعیتی که به سختی می توان راه حلی
برای آن پیدا کرد و به یک دلیمای اخلاقی می ماند.
پشت دوربین درباره تصمیم سختی که مادر باید بگیرد بحث می شد؟
درگیری همه با فیلم نامه و در طول
ساخت فیلم این بود که تصمیم مادر درباره پسری که قاتل برادرش بوده باید چه باشد یا مثلا همسر یا
همسر برادر و کلا همه خانواده.
اتفاق خوبی که افتاد، از نظر من، این بود که قبل از شروع کار در این زمینه به قطعیت نرسیدیم
و کار را شروع کردیم.
بنابراین، این بحث مدام در جریان بود که درباره تصمیم مادر چطور باید قضاوت کرد و مادر چه تصمیمی باید
بگیرد که به واقعیت نزدیک تر باشد یا رفتار یا لحن هر یک از اعضای خانواده با دیگری چطور باید
باشد.
می گویم این اتفاق خوب بود چون زنده بودن این بحث در طول کار مانع از خواب رفتن حواس گروه
می شد و بازیگران را هوشیار نگه می داشت.
مادر تصمیم به قصاص پسرش می گیرد و البته تا زمانی که نوه اش به سن قانونی برسد، این قصاص
به تعویق می افتد.
به نظر شما آیا اخلاقی ترین رفتاری که این مادر در خانواده و در این موقعیت می توانست بگیرد همین
بود؟
اصلا عقلم نمی رسد.
موقعیت جوری است که نمی شود درباره اش قضاوت کرد.
یک دوراهی اخلاقی است.
این که مادر تصمیم گرفت سرنوشت قاتل را به برادرزاده اش (نوه خودش) واگذار کند به نظر من نشانه آزاداندیشی
اوست.
مادر حاضر نیست حق تصمیم گیری را از نوه اش سلب کند و امیدوار است که شاید با گذشت زمان
او هم آرام تر شود و تصمیم دیگری بگیرد.
بنابراین به نظر من تصمیم مادر خیلی فکر شده بود و همه جهات را دیده بود.
هم ازخودگذشتگی در تصمیم او وجود دارد و هم به این توجه شده که حق دیگری سلب نشود.
ولی در روند فیلم نقش مادر و مسئولیت سنگینی که برعهده گرفته به خوبی نشان داده نمی شود.
مادر اصلی ترین و سنگین ترین رنج را با خود دارد.
یک پسرش کشته شده و پسر دیگرش قاتل است.
به دو عروسش هم می گوید که شما هرکدام یک رنج دارید و من هر دو رنج را.
اما شدت رنجی که مادر می کشد در فیلم نشان داده نمی شود.
فکر نمی کنید نقش مادر با توجه به اتفاقی که افتاده و تصمیم بزرگی که باید بگیرد پرداخت کاملی در
فیلم ندارد؟
آقای قربانی به عنوان کارگردان از چیزی که در این فیلم پرهیز داشت افتادن در دام احساسات بود.
او سعی داشت هیچ جا در دام احساسات نیفتد و هیچ جا بیننده را در موقعیتی قرار ندهد که احساساتی
شود.
اما صحنه پایانی فیلم که برادرزاده با عموی قاتل مواجه می شود و با گریه و استیصال او را می
زند، اوج همراه کردن تماشاگر با احساسات است.
سوژه جوری است که یک جایی باید چنین اتفاقی بیفتد.
ولی آقای قربانی چنان که گفتم، با تاکید می خواست که بازیگران از هر جور احساساتی شدنی که ممکن است
به خاطر موقعیت قصه طبیعی باشد و در نتیجه اش از احساسات بیننده استفاده شود، پرهیز کنند.
از اسیر کردن مخاطب در دام احساسات پرهیز داشت.
شاید این پرهیز کارگردان باعث شده شما چنین برداشتی داشته باشید.
شاید کارگردان دلش می خواست هیچ قضاوتی شکل نگیرد.
این که این استراتژی به فیلم لطمه زده یا نزده من نمی دانم.
قضاوتش با من نیست.
شاید مثلا اگر من کارگردان بودم در لایه ای دیگر می رفتم.
اما می خواهم بگویم که کارگردان نمی خواست بیننده را دچار احساسات کند.
در پرداخت چنین سوژه ای می شد با تکیه بر دیالوگ های خوب وجه اجتماعی و روشنفکری فیلم را
پررنگ تر کرد و می شد همین طور که اتفاق افتاده داستان روی خط سیر آرامی پیش برود.
به هر حال، انتخاب کارگردان این بوده که وقایع را نمایش دهد و درک درونیات را از طریق تماشای وقایع
به بیننده واگذار کند.
می خواهید بگویید که قضاوت نکردن یکی از خصوصیات مدنظر کارگردان بوده.
اما نظر شخصی شما چیست؟ این نوع قضاوت نکردن درست است؟ اصلا می شود بدون قضاوت کردن زندگی کرد؟
من
اصولا با این موج «قضاوت نکنیم» که در فیلم ها راه افتاده موافق نیستم.
اتفاق دوست دارم قضاوت کنم، اما این را نباید اشتباه گرفت با شیوه ای از روایت که سعی می کند
با نگاه بی طرف به شخصیت های قصه امکان همراهی با همه آن ها را برای بیننده فراهم کند و
بدون این که بیانیه ای صادر کند، قضاوت و برداشت نهایی را به بیننده بسپارد.
بنابراین مظنورم از این که می گویم کارگردان دلش می نمی خواهد هیچ قضاوتی شکل بگیرد این است که می
خواهد بیننده هم حال مادر را بفهمد و هم حال برادری را که قاتل است و هم همسر برادری را
که کشته شده.
کارگردان دلش می خواهد فیلم بدون استرس و تاکید جلو برود.
می خواهد قضاوتی نباشد تا بیننده با همه کاراکترها همراه شود.
حمیدرضا قربانی که حالا اولین فیلمش «خانه ای در خیابان چهل و یکم» را ساخته زمانی دستیار اصغر فرهادی بوده.
به نظرتان این فیلم از وجود مختلف چقدر توانسته شبیه کارهای فرهادی نباشد؟
حتما یک چیزهایی در فیلم شبیه فیلم
آقای فرهادی هست.
حتی اگر آقای قربانی دستیار آقای فرهادی هم نبود، شاید این اتفاق می افتاد.
جریان فیلم سازی آقای فرهادی کلیت سینمای ایران را تحت تاثیر قرار داده؛ چه برسد به آقای قربانی که با
آقای فرهادی کارکرده و سعی می کند شیوه هایی را که آن جا یادگرفته در کار خودش اعمال کند.
هیچ ایرادی هم ندارد.
من هم که در مقام بازیگر با آقای فرهادی کار کردم، حتما سعی می کنم چیزهایی را که در کارکردن
با او یاد گرفتم در فیلم بعدی ام به کار ببرم.
این را من ایراد نمی بینم.
تکرار تکنیک هایی مثل قاب در قاب، مسئله راه پله، تکان های دوربین و…
در فیلم های فرهادی دیده می شود و در این فیلم هم تکرار می شود.
من با این دقتی که شما می بینید به قضیه نگاه نکرده ام.
اما آقای قربانی از اولی که می خواست فیلم را شروع کند با این هشدار مواجه بود که تو دستیار
اصغر فرهادی بوده ای و بنابراین در فیلمی که می سازی اولین صحبتی که هر کسی خواهدکرد این است که
کارت شبیه کارهای فرهادی شده است.
بنابراین دو انتخاب داشت؛ یا به سمتی برود که اصلا چنین تعبیری نشود یا کاری به این حرف ها نداشته
باشد و کار خودش را بکند.
آقای قربانی راه دوم را رفت.
کار خودش را کرد.
بنابراین به گمانم اگر شباهتی دیده می شود فکرشده و آگاهانه نیست.
به هرحال، آقای قربانی در دانش سینمایی اش مسیری را طی کرده و از جاهایی رد شده و این مسیر،
اثرات خودش را روی کارهای او می گذارد.
اصغر فرهادی، داریوش مهرجویی و…
آدم هایی هستند که همه مان از آن ها آموخته ایم.
این تاثیرات گاهی به حدی ناآگاهانه در فیلم وجود دارد که وقتی کسی فیلم را می بیند و به آن
اشاره می کند، کارگردان یا بازیگر متوجه می شوند که قبلا اصلا به آن فکر هم نکرده اند.
شما این را بد نمی دانید که در چند سال اخیر فیلم هایی ساخته شوند که تاثیر اصغر فرهادی
در آن ها مشهود باشد؟
این را می فهمم که شکل تاثیر گرفتن از کارگردان های مهم می توانند زننده
باشد.
اما تاثیر مثبت گرفتن، اشکالی ندارد.
متاثر از عباس کیارستمی هم زمانی تعداد زیادی فیلم ساخته می شد که داستانش توی ده و روستا می گذشت.
آن زمان فکر می کردم که شاید اگر آقای کیارستمی بعضی از این فیلم ها را ببیند حرص بخورد
و با خودش بگوید: «بسه دیگه! باید بروم دنبال این که یک چیز دیگری بسازم.» بعد از فیلم «جدایی نادر
از سیمین»، ما مواجه شدیم با سیل فیلم نامه هایی که سعی می کردند همان مسیر را طی کنند؛ یعنی
اصغر فرهادی را تکرار کنند.
امادرباره فیلم «خانه ای در خیابان چهل و یکم» این طور نیست.
شباهت هایی هم اگر هست، به نظر من از جنس تکرار نیست.
فرض کنید من فیلمی را کارگردانی کنم، قطعا اگر کارگردانی من ریشه یابی شود، به مدل داریوش مهرجویی می رسد.
خب، طبیعی است چون این مدلی است که من آن را می شناسم.
مدلی که من یاد گرفته ام این است.
هر کسی حق دارد درباره فیلمی که من ساختم قضاوت کند اما نمی تواند بگوید که من می خواسته ام
مدل مهرجویی را تکرار کنم.
من در آن محیط سینما را یاد گرفتم، و این البته شباهتی ایجاد می کند.
در چند فیلم آخری که بازی کردید نقش ها جوری تعریف شده که شما کاملا خود خودتان هستید.
همین علی مصفایی که الان این جا نشسته.
با همین چهره و بیان و لباس پوشیدن.
فکر نمی کنید دارید تکرار می شوید؟
چرا.
ابتدای گفت و گوی مان هم به این موضوع پرداختیم.
ولی شما می توانید از این تکرار خارج شوید.
نمی توانید؟
فکر می کنم قبلا هم به نابلدی خودم و محدودبودن طیف نقش هایی که از عهده ام ساخته
است اشاره کردم والبته بارها هم گفته ام که خودم را بازیگر نمی دانم اما همه این را یادشان می
رود.
با این حال، لزوما فکر نمی کنم که باید از شکلی که تا به حال داشته ام فاصله بگیرم.
فکر نمی کنم که شبیه بودن یک بازی به بازی دیگر ایرادداشته باشد.
خوب است اگر آدم بتواند مثل رابرت دنیرو بازی کند که هیچ نقش اش شباهتی به نقش دیگرش ندارد؛ ولی
وقتی نقشی که نوشته شده این بازی را می طلبد، چرا باید به شکل غیرطبیعی بخواهم تفاوت ایجاد کنم.
وقتی از بیرون نگاه می کنیم قضاوت شما درست است.
برای همین هم هست که دلم می خواهد بازی نکنم.
ولی خب مدتی می گذرد و کاری را قبول می کنم و روز پنجم که جلوی دروبین هستم به خودم
می گویم دوباره گول خوردم و این چه کاری است که من دارم می کنم.
اول گفت و گوی مان هم گفتم.
واقعا بازیگری را دوست ندارم.
دوست دارم فیلم نامه بنویسم.
فیلم بسازم.
ولی هر کاری می کنم که فیلم بازی نکنم نمی شود.
وقتی بازی ام در یک فیلم سر نمی گیرد، خوشحال می شوم.
البته گاهی هم احتیاج به پول دارم و راحت ترین راهی که می توانم از آن پول دربیاورم بازیگری است.
و برای همین، باز هم خطایم را تکرار می کنم.
همچنان که سه سال گذشته زیاد فیلم بازی کردم چون بدهی های زیادی داشتم که باید فکری برایش می کردم.
مشغول کار جدید هستید؟
مشغول نوشتن یک فیلمنامه هستم.
خودتان هم قرار است در آن بازی کنید؟
امیدوارم مجبور نباشم در فیلم خودم بازی کنم.
لذت بردن از کارگردانی این است که راحت پشت دوربین بنشینی و همه چیز را نگاه کنی و فرصت فکر
کردن داشته باشی و مشغولیت دیگری نداشته باشی.
در دفتر فیلم سازی شما و آقایان فردین صاحب زمانی و صفی یزدانیان فیلم هایی که ساخته می شود خیلی
شبیه هم هستند.
چرا فضاهای فیلم هایی که می سازید این قدر شبیه هم هستند؟
به نظر من مثل هم نیست.
واقعا شبیه هم نیستند.
قبول ندارید که حال و هوای سه فیلم«پله آخر»، «چیزهایی هست که نمی دانی» و «در دنیای تو ساعت چند
است؟» شبیه هم است؟
بیش ترین شباهتش این است که من و خانم حاتمی در همه شان بازی کردیم و
همین باعث می شود که خیلی ها فکر کنند شبیه هم هستند.
من شباهت دیگری نمی بینم.
ماهنامه اندیشه پویا