قسمت دوم گفتگوی جالب با ناصر ملک مطیعی در مورد زندگی خصوصیش
ناصر ملک مطیعی
امیرعباس واسعی، محمد محب زندی: قیصر در سینمای ایران یک فیلم جریان ساز است؛ فیلمی که موج نوی سینمای ما
را پدید آورد.
قیصر غیر از سازنده اش دو نماد دارد؛ یکی بهروز وثوقی و دیگری ناصر ملک مطیعی…
همان که یکی از برادران آب منگل وقتی به نامردی و به ضرب دشنه ای از پشت او را از
پای در می آورد، با طعنه ای آمیخته به ترس می گوید: «فرمون، فرمون که می گفتن این بود؟! بله
خانم ها و آقایان، فرمون فرمون که میگن اینه؛ جناب ناصرخان ملک مطیعی.»
شما در کلاس داوری کشتی شرکت کرده و درجه ملی گرفتید. یعنی می توانستید به راحتی داور بین المللی کشتی شوید که البته به خاطر سینما دنبال کار نرفتید ولی چطور اصلا سراغ داوری رفتید؟
– ببین من کشتی را
خیلی دوست داشتم ولی بعد از اینکه در ۲۱ سالگی با ولگرد در سینما مشهور شدم، به خاطر الزامات این
رشته و به اجبار کشتی گرفتن را کنار گذاشتم تا مبادا گوش یا بینی ام بشکند و شانس ادامه بازیگری
را از دست بدهم.
بعد دیدم دوری از کشتی برایم سخت است، رفتم و داور شدم.
البته این ترس من هم ماجرایی داشت و بی دلیل نبود.
من در یک مسابقه خوردم به «ابوالقاسم رایگان» که هم دوره من است و بعدها کشتی نویس و داور مشهوری
شد.
من شگردم در کشتی فن «تندر» بود و در یک لحظه که فن زدم، ابوالقاسم روی دستم هوار شد و
دستم شکست.
خیلی ترسیدم و دیگر ادامه ندادم.
تا مدت ها دستم در گچ بود و نمی توانستم فیلم بازی کنم.
بعد دیدم دلم برای کشتی تنگ می شود و نمی توانم دور باشم.
رفتم پیش آقای کیومرث ابوالملوکی که استاد ما در دانشسرا بود.
دانشسرای تربیت بدنی مربی و مدرسانی چون ابوالملوکی یا صائیم اریکان داشت که اولین مربی تیم ملی کشتی ایران بود.
آنها معرفی کردند به یک کلاس که از همه شهرستان ها آمدند و من آنجا قبول شدم و درجه داوری
گرفتم.
ظاهرا یک بار هم در مسابقات قهرمانی کشور به شکل کاملا رسمی قضاوت کرده اید که خاطره جالبی هم دارید!
– بله.
سال ها از حضور من در سینما می گذشت و به قول معروف در اوج شهرت بودم که برای تماشای
مسابقات قهرمانی کشور به رشت رفتم.
همانطور که گفتم من تمام مسابقات مهم داخلی و بین المللی را می رفتم از نزدیک تماشا می کردم.
من را در سالن شناختند و خیلی احترام گذاشتند.
ناگهان آقایان معروفخانی و نیکخو که از دوستان من و مسئولان وقت فدراسیون بودند، آمدند و گفتند بیا یک کشتی
را قضاوت کن! من از نظر جسمانی خب آماده بودم چون مرتب ورزش می کردم ولی مدت ها بود که
در کلاس های داوری شرکت نکرده و در کشتی هم که می دانید، قوانین و مقررات سال به سال تغییر
می کند و باید مدام به روز باشید.
خلاصه، کشتی منصور مهدیزاده دوست صمیمی خودم و قهرمان جهان در مقابل یوسف نژاد از کرمان بود.
منصور رفت سراغ کت کشی، فنی که قوانین می گوید از یک حدی اگر بالاتر بکشی، خطاست و داور سوت
می زند.
در همان لحظه مغز من هنگ کرد.
هر چی فکر کردم که آن حد چقدر است، یادم نیامد! البته بعدا فهمیدم مثلا ۶۰ درجه به بالا خطاست،
خلاصه به منصور همان روی تشک گفتم: «منصور جون، کت رو ول کن و یه فن دیگه بزن!» او هم
خندید و چیزی نگفت.
لحظه ای بعد که حریف را خاک کرد، پا را در سگک قفل کرد و رو به من گفت: «این
خوبه؟ مشکلی نداری؟» خلاصه منصور آبرویم را خرید!
اولین ورزشکاری که الگوی شما بود چه کسی است؟ البته زمانی که نوجوان بودید و سنی است که بچه ها عکس قهرمانان شان را به دیوار می زنند.
– خب خیلی گذشته ولی آن زمان محمد خاتم و حسین سروری
در همه رشته ها عالی و کاپیتان بودند.
بعدها «محمود بیاتی» که از کودکی با هم می رفتیم امجدیه و توپ جمع می کردیم، خودش شد قهرمان تیم
ملی و دیگر سایر دوستانم هم خود قهرمان شدند و مشهور.
از خارجی ها چه؟ در غیاب تلویزیون و روزنامه و در کل رسانه، آیا از قهرمانان خارجی کسی را می شناختید؟
– خیر.
اصلا در ایران خود ورزش را خیلی ها نمی شناختند و دنبال نمی کردند.
در دهه سی تازه ارتباطات ایجاد شد و تیم های ما می رفتند و تیم هایی از شوروی و ترکیه
و سایر کشورها می آمدند که مثلا می گفتند فلان بازیکن آنها خیلی خوب است ولی مثل الان نبود که
مشخصات همه را بدانیم.
می دانم کسی که ۶۵ سال در عرصه ورزش و سینما در مقام یک سوپر استار، محبوب یک ملت بوده، قطعا دوستان فراوانی دارد. شاگردان زیاد، هم دوره ای ها و بعد، قهرمانان نسل های بعدی که عاشق ناصر ملک مطیعی شده اند. می دانم که اسامی بسیاری در این موارد از ذهن می رود یا از قلم جا می ماند ولی باز مجبورم بپرسم دوستان صمیمی شما که رفت و آمد با آنها داشتید، چه کسانی بودند؟
– خب خودتان گفتید که نمی شود نام برد.
بسیاری از دنیا رفته یا خارج از ایران زندگی می کنند.
مثلا می روم ونکوور کانادا و یکی می آید و آشنایی می دهد و یادم می آید که شاگردم در
دبیرستان بوده ولی از بین کسانی که الان حضور ذهن دارم و از نسل های قدیم تا امروز، از نادر
افشار و کوزه کنانی و بیانی و قلیچ تا پروین و حجازی و بعدتر علی دایی و کریم باقری و
خداداد عزیزی و افشین پیروانی، احمدرضا عابدزاده، محمد خاکپور و علی کریمی و اغلب قهرمانان کشتی از عباس جدیدی و
حمید سوریان تا بهرام مشتاقی و والیبال که به من لطف داشته و دارند.
مصطفی عرب که کاپیتان تیم ملی شد، دوست صمیمی ام بود.
یا بیاتی که از بچگی بزرگ شدیم، غلامحسین نوریان همکارم و معلم ورزش بود.
ایرج عرفان همین طور.
در دانشسرا محمود حریری همکلاسم بود که برگشت به اصفهان و سپاهان را تاسیس کرد.
عبدالرضا موزون هم اتاقی ام بود که شد داور بین المللی و اولین دربی تاریخ را سوت زد.
یک مژدهی داشتیم که رییس تربیت بدنی رشت و شمیران بود و الان ونکوور زندگی می کند.
در دبیرستان با برومند، شکیبی، فاخری و عراقی در یک تیم بودیم.
نصرت رامش گلر شاهین و جمشید فوزی هم بودند.
اصلا مگر می شود اسم همه را برد؟ اگر از الان تا فردا بنشینی و من اسامی را به یاد
بیاورم، صد صفحه می شود و ۲۴ ساعت می گذرد اما اسامی تمام نخواهد شد! درست مثل محبت عزیزانی چون
صدرالدین کاظمی و اکبر فیض به من یا بزرگی بزرگانی چون محمدرضا طالقانی و بهرام افشارزاده.
گفتید خیلی از مسابقات را از نزدیک تماشا می کردید.
بهترین خاطره شما از مسابقات ورزشی کدام است؟
– مسابقه فینال جام ملت های ۱۹۶۸ آسیا در امجدیه که بین
ایران و اسرائیل بود.
من در اوج شهرت از ساعت ها قبل رفتم روی سکوها نشستم و آن شب بعد از پیروزی تیم ملی
مثل همه مردم در جشن ها شرکت کردم.
آن زمان واقعا مردم عاشق فوتبال بودند و تفریح دیگری نداشتند.
خاطره خوب دیگرم مسابقات جهانی ۱۹۵۹ تهران در کشتی آزاد بود که تختی و حبیبی قهرمان شدند.
من ۸ ساعت در سالن جیغ می زدم! حبیبی اوغان و بالاوادزه دو قهرمان بزرگ را در یک روز ضربه
کرد.
تختی هم همه حریفانش را ضربه کرد.
یادش بخیر.
تا کی ورزش می کردید؟
– تا پنج، شش سال پیش پیاده روی و شنا می کردم ولی دیگر شناسنامه
مانع شد! من چه بخواهم چه نخواهم در ۸۶ سالگی دیگر امکان برخی فعالیت ها را ندارم.
یادش بخیر تا همین چند سال پیش که در ونک زندگی می کردیم، هر روز صبح با کدخدازاده پیاده می
رفتیم تا ظهیرالدوله و بر می گشتیم.
بهترین خاطره ورزشی شما؟
– برای خودم وقتی در پارک هتل در سال ۱۳۲۹ مدال فتح قله دماوند را به
عنوان جوان ترین ورزشکار به من دادند.
برای دیگران نیز وقتی در المپیک ها با خیال راحت از این که کسی اینجا من را نمی شناسد، کنار
قهرمانان رشته های مختلف آنقدر برای پیروزی ایران فریاد می کشیدم که صدایم می گرفت.
البته وقتی هم حق قهرمانی از کشورم را می خوردند، خیلی ناراحت می شدم ولی کاری از دستم ساخته نبود.
شما در ۹۶ فیلم بند سینمایی نقش اصلی ایفا کردید.
خودتان ورزشکار بودید و مردم نیز ورزش دوست.
چرا هیچ وقت یک فیلم ورزشی بازی نکردید؟ پیشنهادی داشتید یا نه؟ اگر داشتید چرا نپذیرفتید؟
– هرگز پیشنهادی نشد
و برای خودم نیز سوال بود که چرا نویسندگان، سراغ قصه های ورزشی نمی روند.
البته آن زمان خیلی کمبودها و محدودیت ها داشتیم.
بعدها در اواخر دهه چهل و پنجاه نیز چند فیلم ورزشی ساخته شد ولی به من پیشنهادی نکردند.
شاید به این دلیل که آن قدر ورزشی ها وارد سینما شدند که دیگر نیازی به من نبود! البته من
در فیلم «دوقلوها» دو نقش را بازی می کردم که یکی جوانی فوتبالیست و موفق بود و دیگری دست و
پا چلفتی که بعد در موقعیت جای شان با هم عوض می شد ولی فیلمی با محوریت ورزش و قصه
ورزشی نداشتیم.
چرا قهرمانان ورزشی که به سینما آمدند، به جز مرحوم فردین، بقیه ناموفق بودند.
– لنز دوربین خیلی بی رحم است و به کسی رحم نمی کند.
اول اینکه مثل هر شغل و تخصصی اگر بلد نباشی، محو خواهی شد و به جایی نمی رسی.
اینکه من در رشته ای اتخصص دارم و مشهورم، دلیل نمی شود که بتوانم در تمام کارها بدرخشم.
فرض کنید من نوعی بروم خوانندگی کنم، خب وقتی آن تخصص را ندارم و بلد نیستم، معلوم است که موفق
نمی شوم.
البته به نظر من و به جز فردین، ورزشکاران دیگری هم بودند که در سینما درخشیدند، مثلا ملاقاسمی که با
خودم هم بازی کرد.
منظور درخششی در سطح شما یا آرتیست اول یا حداقل معادل همان شهرت ورزشی قبلی آنهاست.
– خب ببین، بازیگری شاید در وهله اول ساده به نظر برسد ولی قلق و تکنیک و هزار فوت و
فن دارد تا مردم تو را در قالب نقش بپذیرند.
یک کشتی گیر یا فوتبالیست وقتی به سینما می آید و نقش مثلا یک مکانیک را می گیرد، باید دیگر
آن قهرمان نامدار نباشد و کاملا در قالب مکانیک فرو برود، طوری که مردم او را باور کنند.
اما خب طبیعی است که قرار نیست همه، استعداد همه کاری را داشته باشند.
سینما یک هنر یا فن یا صنعت است که الزامات خود را دارد.
شما برای ورود شاید بتوانی با شهرت یا روابط وارد شوید و کارت راه بیفتد ولی وقتی رفتی جلو دوربین
دیگر خودت هستی و توانایی هایت و اگر نتوانی، خیلی زود سینما تو را کنار می گذارد.
من دیگر سوالی ندارم، در مورد هر چه دوست دارید صحبت کنید و من نپرسیده ام، بفرمایید.
– می خواهم ا زامیر یاوری تشکر کنم.
کاپیتان سابق تیم ملی بوکس که یاور و همراه صمیمی تمام ورزشکاران و قدیمی هاست.
ما ماهی یک بار در کارخانه او جمع می شویم و دور هم ناهار می خوریم و از حال هم
مطلع می شویم.
او در حقیقت نقش فدراسیون قدیمی ها را دارد که همه را جمع می کند و به همه کمک می
رساند.
کسانی که در سراسر ایران و جهان پراکنده شده اند و از هم خبر ندارند.
مثلا یکی در ونکوور و یعقوبی در قزوین.
به لطف امیر ما یکدیگر را می بینیم.
میرقوامی، ملاقاسمی و …
بوکسورها و وزنه بردارها و …
از برادران مشحون، به خصوص محمود نیز بسیار متشکرم که دوستان خوبی برایم هستند و از همه کسانی که شاید
اسم شان را فراموش کردم نیز پوزش می خواهم و به کهولت سن من ببخشند.
به امید سلامتی برای همه هموطنانم و آرزوی موفقیت برای جوانان برومند وطنم در تمام عرصه ها.
نویسندگی
من عاشق نوشتنم و دستی بر قلم هم داشتم.
خاطراتم را نیز شروع کردم و چهارصد صفحه ای نوشتم ولی بعد دیگر…
خلاصه ماند و همیشه نویسندگی و شغل خبرنگاری را خیلی دوست داشتم.
اگر ورزشی نویس می شدم، خیلی موفق بودم!
استعدادیاب
سال ها پیش رفته بودم خبر ورزشی.
آنجا جواد نکونام را که جوانی در ابتدای راه بود دیدم و همانجا به همراهان و دوستان گفتم فوتبالیست بزرگی
می شود.
شاید اگر معلم ورزش می ماندم خیلی بیشتر می توانستم به ایران و جوانان کشورم خدمت کنم چون همیشه استعدادیاب
خوبی بودم و این را از اساتیدم چون نصیری، سکاکی، رهبری و ابوالملوکی دارم.
قیصر
آخرش این دو برادر یکدیگر را ندیدند! همیشه فکر می کنم چرا این خان دایی نگذاشت چاقو را بردارم
و بروم حساب این برادران آب منگل را برسم تا هم خودم کشته نشوم و هم قیصر به زحمت نیفتد
و از کار و زندگی اش در آبادان بازنماند!
بهروز وثوقی
من شخص شما را می شناسم و دوست دارم،
ولی اگر هر کس دیگری نیز از طرف شما می آمد بلادرنگ قبول می کردم که در خدمتش باشم.
می دانید چرا؟ چون شب عید با آن کار بزرگ تان دل من و خیلی ها را شاد کردید.
من برای بهروز وثوقی خوشحال شدم.
او شایسته مطرح شدن دوباره بود و لیاقت و حقش در این سینما و جامعه ایران خیلی خیلی بیشتر از
این هاست.
عادت کرده بودم هر وقت اسم بهروز را بشنوم بغض کنم چون جایش خیلی خالی است ولی شما این تابو
را شکستید و باز عکس او را روی جلد دیدم.
جای بهروز در غربت نیست.
این مملکت برای رسیدن بهروز وثوقی به این جایگاه خیلی هزینه کرده و حالا تجربیات و داشته های او باید
خرج جوانان همین آب و خاک شود.
من هر وقت با او صحبت می کنم، در عمق صدایش و برق نگاهش دلتنگی برای وطن را حس می
کنم.
مردم نیز هنوز بعد از چهل سال هر وقت مرا می بینند از بهروز می پرسند و واقعا جوابی برای
این سوال ندارم که چرا بهروز نباید در وطنش باشد؟! او مثل برادرم است.
ما دیگر فرصتی برای یافتن دوستان جدید نداریم و آرزویم این است که برگردد و با هم در ایران…
بهترین دوست
قبلا هم گفتم، ما دیگر فرصت دوست یابی نداریم.
هر چه هست از گذشته است و بدون تردید کسی برایم بهروز وثوقی نمی شود.
خدا رحمت کند فردین را.
حالا از ما سه دوست فقط بهروز برایم مانده و شاید باور نکنید او پشت ظاهر جدی چه شخصیت با
روحیه و شادابی دارد.
بهروز بسیار خوش محضر است و عاشق ایران و ایرانی.
بی دلیل نیست که مردم این قدر دوستش دارند و هر کس با من چهار جمله حرف می زند، دو
جمله اش از بهروز است.
آخرین بار دوستم را سال قبل در ترکیه دیدم و آرزو دارم او برگردد.
دیگران در نگاه ناصر
غلامرضا تختی
اسطوره ها را نمی شود در کلام تعریف کرد.
کلمات و لغات و جملات در مقابل بزرگی عده ای نارسا هستند.
غلامرضا فقط یک قهرمان بزرگ کشتی نبود.
او اسطوره مردانگی بود و هر چه از این و آن در مورد روح بلند و دل دریایی اش بشنوید،
ذره ای از آنچه بود را نمی توانید تصور کنید.
زمانی که من سوپراستار سینما بودم و برای هر فیلم ۲۰ هزار تومان دستمزد می گرفتم و زمین دور میدان
آزادی متری ۲ ریال بود، به تختی ۱۰۰ هزار تومان برای بازی در فیلم حسین کرد پیشنهاد شد.
به خود من گفتند برو او را راضی کن چون همه می دانستند چقدر با هم رفیق هستیم.
تختی دوستی گلفروش داشت که مغازه اش سر همین چهار راه ولیعصر فعلی بود.
عصر آن روز رفتم سراغش، همین طور جلوی مغازه قدم زدیم و من برخلاف میلم مسئله را مطرح کردم.
چرا؟ چون می دانستم سینما بی رحم است و تختی نباید به سرنوشت بلور دچار شود.
آدمی به آن عظمت و بزرگی در سینما تبدیل شد به فردی درجه چندم و نمی خواستم برای تختی هم
این اتفاق بیفتد.
خلاصه، به هر شکل بود گفتم.
خندید و زد روی شانه ام و با همان لحن داش مشدی همیشه گفت: «نوکرتم، من اهل این حرفام؟!» ۱۷
دی ۱۳۴۶ را هرگز فراموش نمی کنم.
سیل جمعیت به سمت ابن بابویه در حرکت بود و من زیر درختی ایستاده بودم و از دور به تابوت
نگاه می کردم.
برای اولین و آخرین بار در آن سال ها مردم از کنارم گذشتند و کسی مرا ندید.
یعنی تختی آن قدر بزرگ بود که در آن روز، مردم دیگران را نمی دیدند.
محمد علی فردین
رفیق صمیمی من، دوست عزیزم، نمی دانم او زود رفت یا من دیر کرده ام.
من با حسین نوری خیلی رفیق بودم و حسین شوهر خواهر فردین بود.
این جوری با هم رفیق شدیم.
تفریحات و علایق ما هم یکسان بود.
هر سه اهل کوه و ورزش و سینما.
روی هم تختی به من گفت بین تمام ورزشی ها استعداد هنری فردین از همه بیشتر است.
وقتی با او رفیق شدم فهمیدم پدرش بازیگر بوده و خودش نیز تجربه بازیگری دارد.
فردین وقتی وارد سینما شد کاری کرد که نه از عهده من بر می آمد و نه دیگری.
او هنر «لیپ سینک» را به نحوی شگفت آور به نام خود سند زد، طوری که من و بهروز هرگز
نقش هایی که باید لب خوانی می کردی قبول نکردیم و دیگران هم که آزمودند، در مقایسه با فردین نزد
افکار عمومی مغلوب شدند.
فردین روی قله ای از محبوبیت ایستاد که کل سینما را بالا کشید.
پرویز قلیچ خانی
یک نابغه.
هر کجای زمین می ایستاد بهترین بود و کیفیت بازی اش هرگز تغییر نمی کرد.
یک دهه در بالاترین سطح ایستاد و هرگز افت نکرد.
علی پروین
سلطان پروین ستون فوتبال ماست و از نظر اخلاق و مردم داری نیز الگویی برای همه.
ناصر حجازی
از بهترین دروازه بان های ما.
شخصا ارتباط خانوادگی با او نداشتم ولی مثل بقیه از تحسین کنندگانش بودم.
خدا رحمتش کند.
تیمور غیاثی
از رفقای خوبم که در المپیک مونیخ پشت نرده های ورزشگاه آنقدر به تنهایی تشویقش کردم که صدایم
یک هفته در نمی آمد.
او برای تمرین به آلمان زیاد می رفت و آنجا خیلی یکدیگر را می دیدیم.
همسرش نیز از قهرمانان بزرگ وطن ماست و وقتی در بازی های آسیایی ۱۹۷۴ طلا گرفت و رکورد شکست، خیلی
خوشحال بودم.
عبدالله موحد
تا ظهور سوریان تکرار نشدنی بود.
عبدالله یک ورزشکار به تمام معنی بود که در تعداد زیادی از رشته های ورزشی در سطح ملی عالی بود.
بسکتبال، والیبال، شنا، ژیمناستیک، سوارکاری و …
دارنده ۶ طلای پیاپی جهان و المپیک که جای او هم خالی است.
البته هر وقت به تهران می آید یکدیگر را می بینیم ولی او هم مثل بهروز.
چرا جوانان این مرز و بوم از درک تجربیاتش باید محروم باشند؟
حافظه طلایی مرد قلب طلا
آق مهدی پاشنه
طلای سینما را باید مرد قلب طلایی هنر هفتم نامید را که قلب پاکی دارد و بد کسی را نمی
گوید و برای همه خوب می خواهد.
اگر مصاحبه امیرعباس واسعی با ناصرخان سینما را با دقت بخوانید، متوجه می شوید حافظه این مرد هم مثل خودش
و قلبش، طلایی است و از هفت دهه قبل چیزهایی را با ذکر جزییات به یاد می آورد که باورکردنی
نیست.
ماهنامه ورزش و تصویر