مهدی فخیم زاده از زندگی کاری و شخصی اش می گوید !
سالها حضور در عرصه بازیگری و فیلمسازی از او یک استاد به تمام معنا ساخته است ولی شاید گاهی نشود
کاری را که به حواشی ورود کرده است به راحتی کنترل کرد.
مهدی فخیمزاده حدود هشت ماه پیش شروع به ساخت سریال «فوق سری» کرد که مانند خیلی از کارهای قبلیاش
کاری پلیسی بود ولی در اواسط کار بارها و بارها این کار به حاشیه رفت و به مشکلات مالی برخورد
و حتی تهیهکننده کار تغییر کرد و در نهایت هم این کار که اصلا قرار نبود یک سریال نوروزی باشد،
به دلیل نداشتن سریالی درخور از سوی شبکه اول سیما به سریال نوروزی این شبکه تبدیل شد.
اما این پایان حواشی این کار و مهدی فخیمزاده نبود! ممیزی و تغییراتی که هنگام پخش در کار صورت
گرفت باعث شد تا فخیمزاده حتی بیانیهای صادر کند و این سریال را ساخته خودش نداند! حال صحبتهای فخیمزاده درباره
این کار، حواشی آن، تفکرات و ذهنیات او از بازیگری و کارگردانی و در نهایت ورزش و موسیقی که جزئی
لاینفک از زندگی اوست، بسیار جذاب و خواندنی است.
دلگیر از ممیزی و تغییر
دلخوری من از پخش سانسور شده کار به این برمیگردد که بعد از این همه سال کار ساختن برای
تلویزیون قطعا میدانم به چه حریمهایی نزدیک نشوم اما هنگام پخش کار و آن هم در حالی که حین ساخت
کار ناظر سازمان و ناجا در صحنهها حضور داشتند باز هم کار دچار جرح و تعدیل لحظهای میشد.
یکسری دیالوگها را تغییر دادند بعضی صحنهها را به شکلهای مختلف و دلایلی عجیب حذف کردند و حتی تا پای
تغییر کادر هم جلو رفتند.
خب، این مسائل در مجموع از حس کار شما کم میکند.
هر دیالوگی که نوشته شده یا هر سکانسی که فیلمبرداری شده قطعا با فکری از پیش تعیین شده انجام
گرفته و حالا تغییرات سلیقهای آقایان بهراحتی کار را از روح اصلیاش جدا میکند.
من آدم تازهکاری در حرفهام نیستم یا تازهوارد تلویزیون نشدهام که سازوکار فیلم ساختن برای این مدیوم را بلد نباشم.
حالا بعد از این همه سال همکاری چنین تغییرات غیرمعقولانهای باعث رنجش من میشود.
کارهای پلیسی متفاوت
در کارهای پلیسی که ساختهام موضوع مورد نظرم پرداختن به مواد مخدر و معضلات آن بود.
البته در هر یک از آنها به همین موضوع با شکلی متفاوت نگاه کردم؛ یعنی شباهتی بین آنها در نوع
داستان وجود ندارد.
محور آدمهای اصل قصه و مشکلی که مورد نظر داستان بود تغییر کرده و من هر بار از زاویه جدیدی
به آن نگاه کردم و سعی کردهام یک کار پلیسی ساده نباشد.
کارهایم سر و شکلی تازه دارند و هر بار یک آدم با اتفاق خاص وجود دارد که داستان بر اساس
آن شکل میگیرد.
جدی بدون نیت خنداندن
قرار نبود این سریال کاری کمدی باشد.
نمیدانم چرا قبل از پخش این ذهنیت ایجاد شد.
شاید به این علت که قرار بود کار برای ایام نوروز پخش شود.
البته همیشه در این کارها تلاقی شخصیتها و موقعیتها باعث ایجاد لحظات مفرحی میشود که در این کار هم همینطور
بود اما اساس کار کمدی نبود و قصد اولیه ما هم این نبود که مخاطب را بخندانیم؛ مثلا در مورد
شخصیتها با آدمهایی روبهرو بودیم که کاملا جدی بودند و هیچیک از آنها کاریکاتوری نبودند یا شخصیتی شوخ نداشتند که
مخاطب از حضورشان بخندد.
کارهایی که در مناسبتهای خاص پخش میشوند همیشه یک پیشداوری در ذهن مخاطب ایجاد میکنند که انگار شرطی شدهاند با
نوع خاصی از سریال یا فیلم روبهرو شوند.
فرمول جذب مخاطب
من کار را برای تماشای عده کثیری از مردم میسازم و هدف من راضی بودن مخاطب عام است.
تلویزیون ساختاری برای عام دارد و همه آن را تماشا میکنند.
شما باید کاری را ارائه دهید که ذائقه خیلیها را راضی کند و این اصلا کار سادهای نیست چون شما
نمیتوانید هیچوقت صددرصد مطمئن باشید کاری که میسازید مورد اقبال عمومی واقع شود.
به تجربه این را متوجه شدهام که چه چیزهایی به موفق شدن کار کمک میکند اما باز هم نمیتوانید بگویید
وجود همین عوامل تضمینی برای موفقیت عمومی کارتان در مقیاس وسیع است.
قورباغه فوقسری
تغییر نام کارها چیز عجیب و تازهای نیست.
اتفاقا یکی از چیزهایی که شاید باعث شد مخاطب انتظار کار کمدی داشته باشد عنوان اولیه کار بود.
برای همین نام کار را از قورباغه و قناری تغییر دادیم.
در خود سریال اشارهای به این عنوان هم شد که نگاه ما به این مساله بود که آدمها در عین
شباهتهای ظاهری چقدر در باطن میتوانند دور از هم باشند ولی ما متاسفانه بیشتر اوقات تنها از روی ظاهر قضاوت
میکنیم.
البته این را هم بگویم که هنگام آمادهسازی فیلمنامه عنوان کار همان فوق سری بود.
بعد تغییر کرد و در نهایت دوباره به همان فوق سری برگشت.
تجربه ژانرهای مختلف
نمیدانم چرا میگویید من کارگردانی تاریخیساز یا پلیسیساز هستم چون واقعا اینطور نبوده و اگر کارنامه
کاری مرا نگاه کنید طیف گستردهای از ژانرها را کار کردهام.
مضمونی که در این سالها به جز کارهای تاریخی همیشه مد نظرم بوده خانواده است که حالا ممکن است در
کاری کمدی مانند «همسر» باشد یا در درامی روانشناختی مانند «همنفس» یا مقوله مهاجرت مانند «مسافران مهتاب».
اگر مرا با کارهای پلیسیام میشناسید شاید بهخاطر این است که نسبت به سایر کارگردانها بیشتر به این ژانر پرداختهام
و به نوعی کارهای قویتری ساختهام که در ذهن مخاطب مانده است.
استفاده درست از امکانات
ضعف کارهای پلیسی یا هر کار دیگری را لزوما کمبود امکانات ساخت نمیدانم بلکه نوع
نگاه کارگردان به آن کار و نوع قصه است؛ مثلا زمانی که من پرده آبی کار میکردم چند نفر دیگر
هم آن را تجربه کرده بودند اما چون نگاه من به این تروکاژ حرفهایتر بود و میخواستم آبکی نباشد خب
برای مخاطب جذابتر هم درآمد.
مهم این است که شما از امکاناتی که دارید چگونه استفاده میکنید.
درست است که در کارهای پلیسی که داشتم همیشه از همکاری نیروی انتظامی برخوردار بودم اما اگر بلد نبودم از
این امکانات استفاده کنم آنها را هدر میدادم و کار ضعیفی مانند کارهایی میساختم که باعث خنده مخاطب شود.
انتخاب مثبت و منفی
من هیچوقت نقشها را دستهبندی نمیکنم چون اینطور دستهبندیها از طرف بازیگرانی صورت میگیرد که
دوست ندارند نقشهای منفی را انتخاب کنند چون فکر میکنند روی کریر کاری آنها تاثیر میگذارد و به دلیل تضاد
عاطفی و شخصیتی که اینطور نقشها دارند، آنها سعی میکنند این طور نقشها را بازی نکنند.
شما در کل کارهای تاریخی و کلاسیک نگاه کنید نقشهایی که جای کار دارد، نقشهایی است که به هر حال
بار تضاد عاطفی و شخصیتی دارد؛ مثلا «مکبث» نقشی است منفی ولی هر کسی آرزو دارد که بتواند این نقش
را بازی کند یا حتی «اتللو».
شما اگر میبینید که این فضای نقش منفی و مثبت در بچههاست به خاطر تماشاگر و دستمزد است.
من که بازیگر حرفهای نبودم حتی در کارهای خودم هم بین رُلها مثلا رُل منفی برداشتم.
فکر نمیکنم از «نمکی» در «مسافران مهتاب» آدم معصومتر و مثبتتری وجود داشته باشد یا در «تشریفات».
برای من ملاک این است که رُل جای کار داشته باشد؛ مثلا خودم شخصیت «عمرسعد» را در «تنهاترین سردار» داشتم
و از نظر تاریخی و کاراکتری این شخصیت را میشناختم ولی در «مختارنامه» نگاه آقای میرباقری کاملا متفاوت بود با
نگاهی که من به «عمرسعد» داشتم.
فکر کردن به محبوبیت
به نظر من وقتی بازیگری فقط به ایفای نقش فکر می کند، اصلا نمیتواند به
مثبت و منفی بودن بیندیشد، فقط به بار نقش فکر میکند.
به اینکه این نقش چقدر توان دارد و تا چه حدی میتواند با آن وارد چالش شود.
اگر به محبوبیت فکر کنی، آنوقت باید به نقش منفی و مثبت هم فکر کنی چون باید به تماشاگر هم
فکر کنی و اینکه کار در نقش مثبت همراه است با محبوبیت و محبوبیت مصادف است با کار بیشتر و
دستمزد بیشتر و آن زمان بازیگر نقش منفی را پس میزند؛ مثلا آقای فتحعلی اویسی در نقشهای منفی بسیار عالی
بازی کردند مثل «ولایت عشق» نقش «جابربنضحاک» یا در «میرزاکوچکخان» نقش بسیار زیبایی داشت ولی آن محبوبیت و آن تعدد
کار را که فتحعلی اویسی بعدها در نقشهای کمدی پیدا کرد، نداشت.
این دلیلی است که بازیگر ممکن است جا بزند.
اگر بازیگران به این موضوعات فکر نکنند، آنوقت به سمت نقشهایی میروند که با آن وارد چالش میشوند.
بدترین نقش من
دغدغه اصلی من محبوبیت نیست.
بدترین رُلی که من بازی کردم نقشی است در «میراث من جنون»؛ نقش یک آدم بیمار و فوقالعاده خطرناک.
هنوز هم این فیلم استفاده میشود و در دانشکدهها آن را پخش میکنند.
چند وقت در یک مرکز روانشناسی برای دانشجوها پخش شد.
آن نقش خیلی جای کار داشت و من بازی کردم.
تصمیمی ۱۶ ساله
حقیقتش این است که قبل از مختارنامه نزدیک ۱۶ سال بود جلوی دوربین کسی نرفته بودم.
حدود ۱۶ سال قبل از آن مجموعه به دلایلی با خودم فکر کردم که در کاری بازی نکنم و سعی
کنم فقط در کارهای خودم بازی کنم؛ آن هم اگر نقشی بود که البته این اتفاق در همه کارهایم رخ
نداد و در همه کارهایی که ساختهام، بازی نکردم.
یکی از دلایلی که بازی کردن در کارهای دیگران را کنار گذاشته بودم این بود که صاحب سلیقهای در کارگردانی
شده بودم و وقتی سر صحنه کار میرفتم از سلیقه خودم در کارگردانی دچار معضل میشدم و ممکن بود که
آن سبک کار با سلیقه من جور نباشد.
خون دامنگیر تکرار
علاقهمندی من بیشتر به کارهای روز و کارهای اجتماعی است.
بهطور عامیانه میگویند که خون دامن آدم را میگیرد…
شما دست به هر کاری که بزنید دنبالتان میآید.
من واقعا کار تاریخی جزو برنامههای زندگیام نبود ولی وقتی پیش آمد خیلی از کارهای تاریخی که در تلویزیون انجام
شد غیر از «امامعلی (ع) » و «مختارنامه» آمدند سراغ من.
آخرین کار هم «حضرترسول (ص) » بود که حتی آقای لاریجانی اصرار داشتند که این کار ساخته شود و اول
صحبت از این بود که از تولد حضرت تا بعثت ساخته شود که بعثت تا فتح مکه را مصطفی عنقا
ساخته بود، سپس گفتند از تولد تا بعثت، از بعثت تا فتح مکه و از فتح مکه تا رحلت باید
ساخته شود و من گفتم این به عمر من کفاف نمیدهد که بخواهم این سریال را بسازم که حتی با
آقای جعفریان هم قرارداد بسته شد و تحقیقات شروع شد ولی وقتی که آقای لاریجانی رفت و کمی سیاستهای سازمان
دچار دگرگونی شد، دیگر من هم گفتم نه!
به خاطر آن دو کار تاریخی که انجام شده بود دائم
پیشنهاد میآمد.
در مورد کارهای پلیسی هم به همین شکل بود؛ البته با یک تبصره، اینکه من بعد از انقلاب اولین فیلمی
که سال ۵۸ ساختم یک فیلم جنایی بود به اسم «میراث من جنون» که تم پلیسی نداشت ولی تم جنایی
دادگاهی داشت.
ولی شرایط سینما دگرگون شد و سینما رفت به سمت سینمای عرفانی و سینمای خاص.
رهایی گروگان چیه؟!
در سال ۷۹ بعد از «ولایت عشق» آقای قالیباف من را خواستند و گفتند که
یک کار در مورد پلیس داشته باش.
ایشان کار پلیسی از من ندیده بود، گفتم که «کار تبلیغاتی بلد نیستم انجام بدهم»، گفتند «نمیخواهم که کار تبلیغاتی
باشد، مردم تصور میکنند که ما همان آژانهای ۵۰ سال پیش هستیم و بزهکارها و تبهکارها هم همان آفتابهدزدهای ۵۰
سال پیش هستند.
میخواهم پلیس حال حاضر و شرایط حال حاضر را به مردم نشان بدهی.»
خودم من هیچ چیزی نمیدانستم.
از اتاق سردار قالیباف به اتاق سردار رویانیان که آن زمان فرمانده ۱۱۰بودند رفتم که طبقه پایین ساختمان ناجا بود.
وقتی وارد اتاق شدم دیدم که یک تابلوی بزرگ آنجا هست که مثلاً در کرمانشاه ساعت ۱۰ به کلانتری فلان
زنگ زدند که موردی را گزارش بدهند و در دفتر ایشان ثبت میشود.
بعد رفتیم به مرکز رهایی گروگان…
گفتم رهایی گروگان چیه؟! گفتند یک گروهی تعلیم دیده شدهاند برای رهایی گروگان.
گفتم مگه گروگان میگیرند؟!! دیدم چه آدمهای ورزیده و آمادهای هستند.
بعد کمکم پروندههای مختلف را دیدم و آن موقع بود که خودم با پلیس آشنا شدم.
نمایش اقتدار پلیس
معمولاً ما با پلیس کاری نداریم؛ مگر اینکه برای عدم سوءپیشینه بخواهی بروی کلانتری که الان
هم دیگر از کلانتری جدا شده است.
یا زمانی که اموالت را ببرند میروی کلانتری یا خودت اهل بردن مال مردم باشی میبرنت کلانتری.
از نظر ما مردم عادی، پلیس همین افسرهای رانندگی هستند که ما را در خیابان جریمه میکنند.
خود من هم خیلی در جریان کارهای پلیسی نبودم؛ رفتیم، تحقیق کردیم و شروع کردیم.
«خواب و بیدار» هم در اصل برای تلویزیون نبود چون کل هزینهاش را آقای قالیباف و نیروی انتظامی تقبل کرده
بودند و اصلا تلویزیون در جریان ساخت این مجموعه نبود.
ما کار را ساختیم و تمام شد و آقایان بردند برای تلویزیون نشان دادند و با هم به توافق رسیدند
که ۵۰ درصد را تلویزیون بدهد و کار پخش شود.
انصافاً هم «خواب و بیدار» به خوبی توانست اقتدار پلیس را نشان بدهد.
ماجرای لگد بازیگری
تا الان سعی کرده ام که تیپ بازی نکنم یا اینکه هر شخصیتی را که قرار
است بازی کنم، کاراکترش کنم؛ حتی اگر تیپ ظاهری خاصی داشته باشد.
گاهی اوقات تا لگد به من نخورد به هیچوجه بازی نمیکنم، چه در کار دیگران، چه در کار خودم؛ مثلا
در فیلم «همسر»، وقتی این کار را میساختم علاوه بر اینکه سرمایهگذار ۵۰درصد این فیلم هم خودم بودم، نویسنده سناریو
و کارگردان هم بودم؛ در نتیجه امکان بازی کردن رُل همسر را که مهدی هاشمی بازی کرد داشتم، ولی بازی
نکردم برای اینکه فکر کردم که این رُل به من نمیخورد و با من جور در نمیآید.
چون فیلمنامههای کارهایم را خود مینویسم از همان ابتدا میفهمم که کدام رُل به من میخورد؛ حتی اگر قرار
نباشد آن را بازی کنم؛ مثلا میترسیدم نقش «اصغر کپک» را بازی کنم نه به خاطر اینکه این رُل به
من نمیخورد بلکه از این میترسیدم که فشار زیادی به من وارد شود و نتوانم به خوبی هم به کارگردانی
و هم به بازی برسم؛ به خاطر اینکه کار اول و تجربه اولم در این زمینه بود، پس تصمیم گرفتم
که بیرون باشم ولی میدانستم که میتوانم این نقش را بازی کنم.
سراغ آقای مرحوم فتحی رفتم، سراغ آقای بهزاد فراهانی رفتم ولی هر کدام به دلیلی نشد و در نهایت خودم
نقش «اصغر کپک» را بازی کردم.
ولی چنانچه رُل به من نمیخورد به هیچ وجه بازی نمیکردم.
در «بهار در پاییز»، «تپش» یا کارهای دیگری که ساختم هم همینطور بود؛ بنابراین وقتی احساس کنم رُل به من
نمیخورد بازی نمیکنم.
مثلاً در «تنهاترین سردار» نمیخواستم نقش «شمر» را بازی کنم ولی چون هیچکس راضی نمیشد این نقش را بازی کند
و همه نسبت به این نقش گارد میگرفتند، خودم نقش را بازی کردم.
از بوکس تا کشتیکچ
بعضیها فکر میکنند من با کشتیکچ وارد سینما شدم و…
راستش ورزش برای من همیشه یکی از اصول اولیه و مهم زندگی بوده است.
شروع این کار را هم مدیون برادرم هستم که سالهاست فوت شدهاند.
با ایشان ورزش را به شکل کار با وزنه شروع کردم و بعد هم جذب بوکس و هنرهای رزمی شدم.
هنوز هم ورزش در زندگی هر روزه من جاری است.
جدای از مساله سلامتی که قطعا بسیار مهم است ورزش به بازیگر کمک میکند تا همیشه بدنی آماده داشته باشد
و بتواند بهتر کارش را ارائه بدهد.
دوراهی سینما و تلویزیون
کمکار شدنم در سینما واقعا دلیل خاصی ندارد چون تا میخواهم بروم برای سینما کار
کنم یک کار در تلویزیون پیشنهاد میشود و البته دلیل دیگرش هم شاید این است که من یکمقدار انرژی زیادی
دارم و دو ماه کار کردن در یک کار سینمایی جوابگوی انرژی من نیست ولی مثلا در سریال «خواب و
بیدار» یک سال سر کار بودیم، «ولایت عشق» دو سال و نیم زمان برد.
همین کار «فوق سری» چند ماه متوالی فیلمبرداری داشتیم.
این نوع کارها بیشتر با انرژی من سازگار است.
از طرف دیگر شرایطی که در سینما وجود دارد باعث میشود که من بیشتر در تلویزیون کار کنم؛ شما یک
فیلم سینمایی میسازید و دو سال باید منتظر اکرانش بمانید، تورمی که پشت فیلم هست و کمبود سالنی که داریم،
باعث این امر میشود ولی در تلویزیون اینگونه نیست و کاری که ساخته میشود خودبهخود میرود برای نمایش.
گیتار و موسیقی
بخش مهمی از آنچه امروز به عنوان کار به آن رسیدهام با تلاش و تجربه به
دست آمده؛ من تحصیلات نمایشی کاملی ندارم و مثلا شاید عجیب باشد که بدانید مدرک دانشگاهی من ادبیات فرانسه است
اما هنر همیشه در خون من و یکی از بزرگترین علائق من بوده و حضورم در کنار بزرگان این رشته
باعث شده این کار را نه به شکل آکادمیک بلکه کاملا تجربی یاد بگیرم.
حتی در مورد موسیقی هم با اینکه میتوانم گیتار بزنم هرگز آموزش ندیدهام.
هرچه را دوست داشتم انجام دادم و با سختی و تلاش تجربه کسب کردم.
موسیقی اگرچه برایم جذاب است اما آنطور نیست که بگویم از خواننده خاص یا سبک خاصی خیلی خوشم میآید.
دور از اجتماع به ناچار
رفتن به جاهای عمومی را دوست دارم اما برایم کار خیلی راحتی نیست؛ مگر
آنکه مجبور باشم؛ مثلا برای ورزش کردن امکانات آن را در خانه و محل کارم آماده کردهام و انجام میدهم
چون واقعا برایم سخت است که به باشگاه بروم.
حالا هم که با وجود گوشیهای دوربیندار و صفحههای اجتماعی شما تکان بخورید همه متوجه میشوند.
حضور با حس ناامنی
من به یک اصل معتقد هستم و آن اینکه یک هنرپیشه تا وقتی که رُلی را
قبول نکرده، حق دارد در مورد رُل و نقشش صحبت کند، اینکه بازی میکنم یا بازی نمیکنم و اینکه این
نقش چه مشکلاتی دارد و…
ولی وقتی قبول کرد و قرارداد بست و رفت سرکار باید دربست در خدمت کار باشد و اگر نظری هم
دارد نظرش را بدهد ولی این انتظار را نداشته باشد که حتما مورد قبول واقع شود.
این اصول من است.
خود من هم که میرفتم سر کار دیگران دقیقا همینطور بودم.
اما از زمانیکه صاحب سلیقه شدم این کار را کنار گذاشتم که در مقابل دوربین دیگران حضور داشته باشم چرا
که حضورم به عنوان کارگردان در صحنه به خصوص برای بچههای کمتجربهتر مشکلاتی پیش میآورد.
همیشه بین یک تهیهکننده و کارگردان مشکلاتی به وجود میآید؛ حضور من سر صحنه نوعی ناامنی ایجاد میکرد؛ گاهی این
تصور سر صحنه به وجود میآمد که حالا این آلترناتیو بعدی است و اگر کارگردان و تهیهکننده به مشکل برخورد
کنند، ممکن است این کار را به من واگذار کنند و کارگردان را از پروژه جدا کنند.
مجله زندگی ایده آل