جمعه, ۱۳ مهر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

گفت و گو با بهروز بقایی در مورد زندگیش / او یک بار مرده است!

اشتراک:
گفت و گو با بهروز بقایی در مورد زندگیش / او یک بار مرده است! مهارت های زندگی
مصاحبه با بهروز بقایی بهروز بقایی که به تازگی با سفرنامه‌های خندوانه به تلویزیون برگشته بخش مهمی از خاطرات دهه شصتی‌هاست.با مجموعه‌هایی مثل همسران، دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا خیلی از ما خاطره ساختیم و وقت‌مان را پر کردیم.بهروز بقایی بعد از سال‌ها دوری از دلایل دوری‌اش برای ما گفت و اینکه چه اتفاقاتی […]

مصاحبه با بهروز بقایی

بهروز بقایی که به تازگی با سفرنامه‌های خندوانه به تلویزیون برگشته بخش مهمی از خاطرات دهه شصتی‌هاست.
با مجموعه‌هایی مثل همسران، دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا خیلی از ما خاطره ساختیم و وقت‌مان را پر کردیم.
بهروز بقایی بعد از سال‌ها دوری از دلایل دوری‌اش برای ما گفت و اینکه چه اتفاقاتی در این مدت برایش
افتاده است.
او شاعر هم هست و شعرهای عجیبی دارد و بخشی از آنها را برای‌تان خواهیم نوشت.
جالب است بدانید بهروز بقایی یک بار تا دم مرگ رفته و حرف‌های زیادی برای گفتن دارد(dot)

گفت و گو با بهروز بقایی در مورد زندگیش / او یک بار مرده است!

از خندوانه جدا شدم؛ از رامبد، نه

به دلایلی ادامه همکاری با برنامه خندوانه برایم میسر نبود.
نه اینکه با رامبد مشکلی داشته باشم اما شرایطی وجود داشت که ادامه همکاری را برای سفرنامه‌ها سخت کرده بود.
من رامبد را از خیلی سال قبل می‌شناسم و بسیار دوستش دارم.
ما در یک دایره بسته کار می‌کنیم و باز به هم می‌رسیم.
همیشه کار کردن با رامبد برایم خیلی خوشحال‌کننده است.

شش سال دوری از تلویزیون

خیلی جاها نوشته‌اند که دوری من از تلویزیون به خاطر بیماری بوده است.
اما واقعیت چیز دیگری است که بازگو کردن آنها را صلاح نمی‌دانم.
شش سال پیش به خاطر یک سری اتفاقات خیلی تحت فشار بودم و شاید به خاطر همین هم بود که
سکته کردم.
یادم می‌آید شب‌ها از ناراحتی و عصبانیت پنجاه کیلومتر در خانه قدم می‌زدم.
خیلی روزهای بدی بود.

چطور سکته کردم

در همان روزهای سخت و پر استرس بود که شب‌ها تئاتری را بازی می‌کردم به نام «هملت با سالاد
فصل».
کارگردان کار آقای هادی مرزبان بود.
شب یکی از اجراها سکته قلبی کردم و در ادامه سکته مغزی.
هر دوی این اتفاق با هم افتاد و باعث شد حتی مدتی قدرت تکلم نداشته باشم که به مرور زمان
بهتر شدم.

تجربه شیرین مرگ

بعد از سکته قلبی بود که مرگ را تجربه کردم.
وارد دالانی شدم که انتهای آن نور بود.
بی‌نهایت رنگین‌کمان اطرافم بود؛ نمی‌دانم چند میلیون تا و بویی را استشمام کردم که هیچ وقت تجربه نکرده بودم.
آنقدر آن بو خوب بود که یک جا گفتم همه عطرهای دنیا به پای آن نمی‌رسند.
هر چه از آن اتفاق می‌گذرد پرده‌ها بین من و آن اتفاق می‌آیند و من از آن ماجرا دور می‌شوم.
اما بعد از آن اتفاق معانی و جهان‌بینی من نسبت به زندگی تغییر کرد.
ارزش آدم‌ها و جمع‌ها را بیشتر می‌دانم.
از لحظات بهتر استفاده می‌کنم.
بعد از این ماجرا هیچ ترسی برایم از مرگ و آن طرف وجود ندارد.

«همسران» چه شد؟

یکی از عوامل مهم تولید چنین سریالی‌هایی مثل همسران مسعود رسام بود که حیف شد و در میان ما
نیست.
بیژن بیرنگ هم که از ارکان تولید آن سریال بود این روزها به شدت مشغول زندگی شخصی خود است و
زمانی برای کار ندارد.
تنها کسی هم که اینجا پا در هواست منم و می‌توانم کار کنم.

دنیای شیرین من

قرار بود «دنیای شیرین» در تمام ایران ادامه پیدا کند و همین طور جلو برویم؛ مثلا
دنیای شیرین جیران را بسازیم که برای ترک‌های عزیز بود یا مثلا دنیای شیرین صحرا که برای تمام قومیت‌ها و
شهرها قرار بود بسازیم.
اما شبکه کودک و مدیران آن با طرح ما موافقت نکردند و دیگر تیم ما از هم جدا شد و
امکان ادامه کار وجود نداشت.
الان هم برای کودکان کارهایی در تلویزیون می‌شود.
مثل همین خاله‌ها و عموهایی که می‌بینید اما خیلی کارهای بهتر از این می‌شود کرد.
ما با کودکان درست تا نمی‌کنیم.
کودکان غذای فرهنگی مفصل‌تری می‌خواهند.
کودکان را جدی نمی‌گیریم.
این تجربه در «خانه سبز» هم اتفاق افتاد و «سرزمین سبز» شکل گرفت.
البته به آن انسجامی که باید می‌رسید نرسید.
حرف از خانه سبز شد؛ خدا خسرو شکیبایی را بیامرزد.

مسابقه پول

یک مسابقه‌ای بین ما و دیگر کشورها اتفاق افتاده که مسابقه پول است.
چهار نعل داریم می‌دویم تا پول بیشتری در بیاوریم.
اینها اسبابی شده‌اند که ما از ذات خودمان دور شویم.
اگر توجه نکنیم چهار سال دیگر همدیگر را که هیچ خودمان را هم نمی‌شناسیم.
گاهی می‌بینم که آدم‌ها می‌خواهند از درآمد و فیش حقوقی هم سر در بیاورند تا بیشتر بدوند و از دوست
و همسایه بیشتر پول در بیاورند.
حالت بدتری هم دارد که گاهی عده‌ای دیگران را متوقف می‌کنند تا اینکه خودشان را بالا بکشند.

بهرنگ بقایی چه می‌کند؟

بهرنگ پسرم یک سال و خرده‌ای است که ازدواج کرده و تازه از فرانسه آمده
و در عرصه موسیقی فعال است.
بهرنگ فرزند دختر آقای مرتضی احمدی هم هست و قرار است کارهای زیادی بکند.

هنوز به قله نرسیدم

ما در نمایش می‌گوییم هر کس که وارد صحنه می‌شود دارای هدفی است و برای
رسیدن به هدف، عمل یا مجموعه‌ای از اعمال را انجام می‌دهد.
بازیگری موفق است که هدف و عمل صحنه را به یاد دارد و فراموش نمی‌کند.
بازیگری موفق است که برای رسیدن به هدف کمترین برخورد فیزیکی را با اشیا و موانع اطراف داشته باشد.
در زندگی هم همین است و من بد دنبال این هستم که کمترین موانع سر راهم قرار گیرد.
فکر می‌کنم هنوز به قله کارهایم نرسیدم و اوج موفقیت من در آینده اتفاق خواهد افتاد(dot)

گفت و گو با بهروز بقایی در مورد زندگیش / او یک بار مرده است!

تفریحات بقایی

شاید
فکر کنید که زیاد فیلم می‌بینم.
من قبل‌ها فیلم‌های زیادی دیده‌ام الان بیشتر می‌خوانم و می‌نویسم.
شعر می‌گویم و ترانه می‌گویم و مدام در حال خواندن و نوشتن هستم.
کمتر اتفاق می‌افتد که به سینما بروم.
حتی مدت زیادی است که در سینما هم بازی نکرده‌ام.
دوست ندارم پول مالک ذهن سینما باشد.
از فضای عدم صداقتی هم که هست رضایت ندارم.
خیلی از فیلم‌ها از روی نمایشنامه‌ها و فیلم‌های خارجی ساخته می‌شوند اما هیچکس اول یا آخر فیلم نمی‌گوید که این
کار نگاهی بوده به آن فیلم یا داستان یا کتاب.
آخرین فیلمی که بازی کردم «سیب و سلما» بود که کاندیدای سیمرغ بلورین برای نقش مکمل شدم.

ایران برای من

ایران مادر است.
مادر هم مفاهیم بسیار زیادی دارد.
تمام ما عاشق مادرانمان هستیم و مادرانمان هم عاشق ما هستند.
شاید مادران از زندگی بهره خاصی نبرند اما همیشه با عشقی که دارند پاسخ خود را می‌گیرند.
به خصوص مادران شرقی.
ایران خانه‌ای است که با عشق بنا شده.
ایران بوم ماست با تمام خرابی‌ها و آبادی‌ها(dot)
دغدغه مالی ندارم

من راه و ساختمان قبول شدم اما
به دانشگاه هنر رفتم.
یادم هست زمانی که دانشگاه قبول شدم پدرم کنار دستم در ماشین نشسته بود و مدام از این می‌گفت که
سراغ هنر نروم ولی من گوشم بدهکار نبود.
خانواده‌ام همیشه هوای من را به لحاظ مالی داشته‌اند و ممنون آنها هستم.
هنوز هم هوای من را دارند؛ البته من بیشتر از اینکه دغدغه مالی نداشته باشم حرص پول را نمی‌زنم و
با اینکه خانواده‌ام همیشه پشت من بودند اما زیاده‌روی نکردم.
البته مادرم یک باغ بزرگ زیتون در رودبار داشت که مجبور شدم آن را بفروشم و صرف زندگی‌ام کنم.
من نه دیگر ماشین می‌خواهم و نه خانه بزرگ‌تر و به خاطر همین کمتر دغدغه مالی دارم.

کودکی با من است

یک کودک درون همیشه همراه من است که سفیر و سرگردان است و اوست که
خیلی از رفتارهای من را شکل می‌دهد.
گاهی باید بزنم توی سرش تا آرام شود، گاهی می‌گذارم روی شانه و به تفریح می‌برمش و خیلی هم احساساتی
است و زود تحت تاثیر قرار می‌گیرد.
شاید علاقه به کار برای کودکان هم از همین اتفاق می‌آید.
کودکان صاف‌ترین مخلوقات و لوح هستند که آدم دوست دارد بهترین کارها را برای‌شان بکند.
دوست دارم سالی دو سریال برای کودک و نوجوان بسازم اما خب تا حالا که نشده است.

زندگی ایده آل

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
مهارت های زندگی
بیشتر >
ترک اعتیاد