گفت و گو با محمود کلاری در باره زندگی حرفه ایش / به مناسبت روز سینما
گفت و گو با محمود کلاری
کارنامه محمود کلاری پر است از جوایز داخلی و خارجی ؛ او چهار دهه در سینمای ایران پشت دوربین
فیلم های مهمی ایستاده و با کارگردانان مطرحی همکاری داشته.
کلاری فیلم هم ساخته که از قضا درون مایه آن درباره سینما است.
« ابر و آفتاب» داستان بازیگری است که همسرش فرسنگ ها آن ورتر در بستر بیماری است و او
برای رساندن خود به تهران صحنه فیلمبرداری را ترک می کند.
تم فیلم دوم کلاری یعنی «رقص با رویا» هم وام گرفته از سینما است اما به دلایلی به سرانجام
نرسید.
روز سینما مناسبت خوبی بود تا با او به گفت و گو بنشینیم.
جناب کلاری ؛ از چند سالگی با نور و نگاتیو سر و کار داشته اید؟
حدودا ۱۸ ساله بودم که فیلم هشت میلیمتری می ساختم.
یعنی به عنوان کارگردان با سینما آشنا شده ام و حتی فیلم هایی هشت میلیمتری هم که ساخته ام خودم
فیلمبرداری نکرده ام.
این همان از مسائل عجیب زندگی است که سرانجام من را در موقعیت فیلمبرداری قرار داد.
یعنی پیش زمینه ارتباط من با سینما از طریق فیلمسازی آغاز شد و شکل گرفت.
بنابراین بخش قابل توجهی از زندگی ام را با فیلم و سینما مانوس بوده ام و این ارتباط ادامه دارد.
طبیعتا این ارتباط نسبت به تمام مظاهری که در زندگی آدم می توانند نقش داشته باشند،برای من ارتباط عمیق تری
است.
این دیرینگی طبیعتا در تمام پس زمینه های اندیشه و خیال من (سوای بحث زیباشناسی) تاثیر داشته است و فقط
بخش تصویر و جنبه های بصری سینما نبوده.
یعنی آن چه مفهوم کاربردی یک فیلم را تشکیل می دهد همان چیزی که باعث می شود بعد از دیدن
یک فیلم خوب و ارزشمند داستان برای تو تمام نشود و به طور کوتاه مدت ساعت ها و به طور
بلند مدت روزها ممکن است با آن درگیر باشی .
بعد از این همه سال هنوز تحت تاثیر فیلم ،این دروغ بزرگ،قرار می گیرید؟
فراوان پیرامون خودم آدم هایی را دیده بودم که سالیان دراز کنار یک همسرشان زندگی کرده بودند ولی عشق
و دلبستگی و وابستگی و رابطه حسی که من در وجود این پیرمرد دیدم واقعا را من را منقلب کرد.
فکر کردم این موضوعی است که حتی می تواند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و شاید همین کافی باشد
که این اتفاق را تبدیل به فیلم کنمبله بله …
آخرین بار که برای من این اتفاق افتاد با فیلم Amour (عشق) بود .
موقع فیلمبرداری «گذشته» در پاریس این فیلم را دیدم و تمام آن شب قصه اش با من بود.
این اتفاق چه قدر به درونیات خود شما ربط دارد چه قدر به قدرت فیلم؟
هر کسی دریافت خودش را از یک اثر هنری دارد؛ این برآمده از مختصات وجودی هر آدم است.
طبیعتا اگر آن موضوع در جان و روح انسان تاثیر گذار باشد و با ویژگی های درونی شما بتواند ارتباط
برقرار کند واکنش شما متفاوت خواهد بود.
شاید به همین دلیل است که اساسا فکر می کنم اثر هنری نمی تواند داوری شود چون در داوری و
درجه بندی ، رایی که صادر می شود برآمده از خلقیات و روحیات و سلیقه و نگرش و ویژگی های
آن آدم ها است و قطعا اگر عده ای دیگر در آن موقعیت قرار بگیرند نیتجه ای دیگر حاصل می
شود.
برای شخص من آن چه می تواند منقلبم کند که با روح و خصوصیات درونی ام ارتباط بر قرا کند.
از آن جایی که در خودم یک کودکی و یک جور شاد و شنگولی و حس نامتناسب با سن و
سالم می بینم ، اگر آن چه پیش رویم قرار بگیرد بتواند با «آدم درون من» ارتباط برقرار کند ،من
را تحت تاثیر قرار خواهد داد(dot) نمونه عینی این تاثر شما را در «جدایی نادر و سیمین» دیده ایم که
در سکانس شستن پیرمرد در حمام گریه می کنید.
فیلم دیگری بوده که تا این اندازه تحت تاثیر تان قرار داده باشد؟
«درخت گلابی» یکی از آن ها
است.
آن تابستان ، سرخوشی نوجوانانه …
خاطرات خودتان را زنده می کرد؟دقیقا.
عشق و عاشقی های آن سال ها که در ذهن آدم ها برجسته هستند….
یا در فیلم «دختر دایی گمشده» خل بازی هایی بود که بخش قابل توجهی اش برآمده از کودک درون است
…
یا فیلم «مادر» …
چون پدرم در ۴۹ سالگی از دنیا رفت و مادرم در جوانی تنها شد و هیچ وقت هم ازدواج نکرد
و نهایتا در تنهایی درگذشت(dot) محمود کلاری شما سال ها مدیر فیلمبرداری آثار مهمی بودید اما وقتی روی صندلی کارگردانی
« ابر و آفتاب» نشستید، سوژه را از دل خود سینما انتخاب و بین زندگی و سینما پیوند برقرار
کردید.
این تصمیم تعمدی بود؟
باور دارم سینما بازتاب دهنده زندگی آدم ها است و فکر می کنم آن چه برآمده
از حس و دریافت و برداشت و تلقی ما از وقایع پیرامون است می تواند گاهی تبدیل به فیلم بشود؛
با این پیش فرض که تاثیری که آن اتفاق روی ما گذاشته به مخاطب فیلم ما هم منتقل می شود.
فیلم« ابر و آفتاب » حاصل یک لحظه فراموش نشدنی در زندگی من است؛یعنی لحظه مواجهه با مرحوم غلامحسین نقشینه
در پشت صحنه فیلم «ای ایران».
صبح وقتی که به سمت لوکیشن می رفتم ، در کوچه های باریک ماسوله آن روزگار، که بسیار متفاوت از
حالا است ، آقای نقشینه از تنها تلفنخانه روستا بر می گشت .
خب آن روزگار موبایل و حتی خطوط تلفن به شکل روز رایج وجود نداشت و تنها سیستم ارتباطی یک اتاقک
بود که عنوان تلفنخانه ماسوله را با خودش داشت و مرکز اتصال آدم های روستا با جاهای دیگر بود.
وقتی دیدم آقای نقشینه با شنیدن خبر سکته همسرش چنان به هم ریخته و چنان آشفته و سرآسیمه است که
مثل کودک خردسال زار زار گریه می کند ایده «ابر و آفتاب» در ذهنم نقش بست(dot) این که کسی پنجاه
سال با همسرش زندگی کرده و در کنارش بوده این اتفاق برایش نیفتاده و حالا که پیش او نیست دارد
او را ترک می کند…
قهرمان «ابر و آفتاب» می توانست شغلی دیگر هم داشته باشد ولی اینجا ما یک بازیگر می بینیم که بشدت
نگران همسر بیمارش است و آرام و قرار ندارد.
بله .
فراوان پیرامون خودم آدم هایی را دیده بودم که سالیان دراز کنار یک همسرشان زندگی کرده بودند ولی عشق و
دلبستگی و وابستگی و رابطه حسی که من در وجود این پیرمرد دیدم واقعا را من را منقلب کرد.
فکر کردم این موضوعی است که حتی می تواند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و شاید همین کافی باشد
که این اتفاق را تبدیل به فیلم کنم.
مواجهه با این اتفاق چیزی در ذهنم ایجاد کرد که چگونه ممکن است ۵۰ سال یک نفر این گونه عاشق
باشد و حقیقتا می شود یک زندگی را این شکلی دید.
سوژه فیلم دوم تان هم باز برآمده از دل سینما است.
ظاهرا «رقص با رویا» حدیث نفس بوده؟
باور دارم سینما بازتاب دهنده زندگی آدم ها است و فکر می کنم
آن چه برآمده از حس و دریافت و برداشت و تلقی ما از وقایع پیرامون است می تواند گاهی تبدیل
به فیلم بشود؛ با این پیش فرض که تاثیری که آن اتفاق روی ما گذاشته به مخاطب فیلم ما هم
منتقل می شودبله اتفاقی بود که برای خود من افتاد وقتی با فیلم «ابر و آفتاب» در جشنواره ماردل پلاتا
حضور پیدا کردم.
«ابر وآفتاب» جایزه بهترین فیلم را برد و درکنارش جایزه نقدی ۶۲۵ هزار دلاری را که بعدا فهمیدیم یک سوء
تفاهم بیشتر نبوده.
آن لحظه با همسرم در تهران تماس گرفتم و درباره جایزه صحبت کردم و ما یک شب با هم رویاها
ساختیم .
بعدا متوجه شدیم این جایزه نقدی نیست بلکه اعتباری است برای ساخت فیلم دوم؛ این را فردای آن روز فهمیدیم
.
به هر حال یک شب را با خیال این پول پشت سر گذاشتیم و رویاهایی ساختیم.
با خودم گفتم اگر سینما را بازتاب دهنده زندگی آدم ها تلقی کنیم و در عین حال وجه رویا گونه
آن را که تخیلات بشری را بتواند عینیت بدهد دارای این ویژگی بدانیم، چه بسا این موضوع می تواند تبدیل
به یک فیلم بشود و عنوان «رقص با رویا» را برای آن انتخاب کردم.
به خاطر این که داستان آن اتفاق در ماردل پلاتا جنوبی ترین نقطه کشور آرژانتین می گذشت و به تعبیری
در انتهای جهان .
پیش خودم فکر کردم ماجرای این که فیلمسازی چهل ساله از خاورمیانه به ته دنیا می رود و رویایی برایش
شکل می گیرد هم می تواند فیلم شود .
بنابراین « رقص با رویا » هم برآمده از حوادث واقعی و تجربه شده است که بر خود من گذشته.
و چرا «رقص با رویا» به سرانجام نرسید؟
همه کارهای فنی اش انجام شد؛ منتهی به خاطر وسواس های آقای
موئینی تدوین آن چهار ماه طول کشید (که البته این را نفی نمی کنم و ویژگی کار ایشان است) ولی
این چهار ماه مصادف شد با ماجراهایی که بعد از ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد و کشور آرژانتین دچار مشکلاتی شد
و تمام بانک ها اعلام ورشکستگی کردند.
در کمتر از چند ماه دو رئیس جمهور عوض شد، چندین نفر در تظاهرات خیابانی کشته شدند…
به هر حال شرایط کشور به هم ریخت و باعث شد قسط آخر هزینه های فنی فیلم توسط تهیه کننده
آرژانتینی پرداخت نشود .
سرسختی تهیه کننده ایرانی برای گرفتن قسط آخر هم اسباب درگیری دو تهیه کننده را بوجود آورد.
در نهایت آن ها تصمیم گرفتند متریال اصلی را در اختیار مان نگذارند و ما صدا و تصویر اصلی نداشتیم
.
با گذشت زمان هم دیگر خیلی احساس نزدیکی به آن نمی کنم، چون با گذشت زمان به هر حال آدم
دیگری هستی و اساسا شیوه برخوردت با سینمای روز عوض شده(dot) هر فیلمی ریشه در ناخودآگاه فیلمساز دارد.
در این میان سینما به عنوان یک عنصر اغواگر که روی نسل شما تاثیر دو چندانی داشته چقدر در
ساخت «ابر و آفتاب» نمود دارد؟
من فکر می کنم سینما در تمام ابعاد زندگی من تاثیر گذار بوده است.
به گفته یک فیلمساز ، بخش قابل توجهی از رفتارهای ما از سینما می آید.
یعنی حتی کردار بازیگران سینما روی کردار ما تاثیر می گذارد .
تاثیر سینما در زندگی وجود دارد؛ حتی شیوه کلام، آهنگ بیان، نوع حسی که آدم ها گاهی ابراز می کنند
و …
خیلی ها از آن ها وام گرفته از سینما است.
برای من که از نوجوانی با سینما مانوس بوده ام این تاثیر غیر قابل انکار است.
فرهنگ و سینما