بابک جهانبخش از زندگی شخصی و دغدغه هایش می گوید (۲)
بابک جهانبخشِ
بابک جهانبخش از آنهایی است که میتوان گفت نان دلش را میخورد.
به همین خاطر گفتوگو با او پر از انرژی مثبت و حس عالی پدر و پسری جاودانه بود.
خب وقتی از بیرون نگاه کنیم با یک حساب دودوتا چهارتای ساده، عکس حرف شما را نشان میدهد…
برای اینکه مردم مینشینند و بلیتها را میشمارند و ضربدر قیمت آنها میکنند و میگویند وای چه رقمی میشود،
ولی اینگونه نیست.
درست است که زندگی من از راه موسیقی سپری میشود اما برای مثال اگر همین امروز تصمیم بگیرم خوانندگی را
کنار بگذارم، میتوانم بروم در کاری سرمایهگذاری کنم و بدون تلاش پول بیشتری نصیبم شود؛ مثل خیلیهای دیگر.
اما من عاشق کارم هستم.
بهتر است یک مثال بزنم؛ پیش آمده که رفتهام در یک سالن خوب خارجی اجرایی داشتهام و پول خوبی هم
گرفتهام و در کنارش در یک سالن پرت و بد در شهری از ایران نیز اجرا داشتهام و پول بسیار
ناچیزی گرفتهام اما در هر دوی این کنسرتها کارها را با همان انرژی و همان قدرت انجام دادهام.
این وظیفه من در قبال هواداری است که به من محبت دارد.
به دور از هر شعاری، این مخاطب است که این اعتبار و جایگاه را به من داده است.
اما مخاطب میتواند ضربه هم بزند…
گاهی دلم از بعضی حرفها شکسته و ناراحت شدهام اما مطمئن هستم آن حرف یا حرکت را مخاطب شخصی
من انجام نداده است.
آن شخص فقط چون خودش آدم موفقی نیست هرجایی شخص موفقی را ببیند، حالا نه الزاما فقط من را، احساس
میکند باید همه ناراحتیها و عقدههایش را سر آن شخص خالی کند.
این حرف اصلا قشنگ نیست اما حسادت واقعیتی است که وجود دارد.
شاید گاهی برای مخاطب این ذهنیت پیش بیاید که چرا بلیت گران شده است؛ در حالی که واقعا من از
این ماجرا بیخبرم.
این درست است که گرانی بلیت تقصیر شما نیست اما قبول دارید که مردم آن را از چشم خواننده میبینند؟
بله؛ کاملا.
حتی اگر در سالن صدابرداری بد باشد باز هم مرا مقصر میدانند و این آزاردهنده است و باعث میشود که
گاهی عقبنشینی کنی، اما وقتی دوباره چند مورد محبتآمیز میبینی، احساس میکنی که عقبنشینی کار درستی نیست.
وقتی در این نقطه قرار داری باید قوی باشی و آستانه تحملت را در مقابل حرفهای منفی بالا ببری اما
واقعا کار راحتی نیست و هرچقدر سعی میکنی نمیتوانی آن حرفها و حرکات را هضم کنی و گاها انگار در
خودت میشکنی.
جالب است در میان هزاران هزارپیام مثبت سه تا پیام منفی چنان تو را به هم میریزد که عذاب
میکشی.
بهخصوص ما هنرمندان که خیلی حساس هستیم و خیلیها این را در نظر نمیگیرند که روحیه ما فرق میکند.
امروز دوست دارم این را بگویم که من متولد آلمان هستم و میتوانستم در ایران فعالیت نکنم اما کشورم را
با تمام وجود دوست دارم.
همسر و فرزندم نیز شهروند استرالیا هستند اما من فقط یک بار به آنجا سفر کردهام.
خودتان قضاوت کنید وقتی کسی چنین شرایطی دارد میتوانست از امکانات دیگری استفاده کند اما بابک جهانبخش در کشور خودش
مانده و آن را عاشقانه دوست دارد.
اتفاقا همیشه میگویم که من باید باشم و در کنار دوستان و همکارانم در این عرصه، به بهبود موسیقی
کشورم کمک کنم.
اتفاقا ما باید برویم و در مورد سالنها، صدابرداری و…
اعتراض کنیم.
حتی همین حالا هم این ماجرا در حال پیشرفت و بهتر شدن است.
در نهایت کل حرف من این است که من با دلم کار میکنم و باور کنید به پول و حواشی
آن فکر نمیکنم.
اتفاقا بچه پولدار هم نبودم که بگویم درآمد این کار اصلا برایم نیست.
اما در مظان این اتهام قرار دارید که بچه پولدار بودهاید؟
نه؛ اتفاقا.
من از سال ۸۴ که وارد این کار شدم بسیار سخت شروع کردم.
خیلیها میدانند که هیچکس مرا حمایت نکرد.
اصلا از سمت خانواده نمیتوانستم حمایت شوم چون در آن برهه پدرم دچار یک بیماری سخت شده بود و برای
بیمارستان و درمان، هزینههای بسیاری داشتیم.
یک روز یک حرف به خدا زدم که شاید خیلی به من کمک کرد.
به خدا گفتم «من سلامتی پدرم را میخواهم و تمام آن چیزهایی که دنبالش بودم را نمیخواهم.» شاید الان کسی
بخواند و بگوید بهبه چه جمله زیبایی! اما آنها که کنار من بودند اینها را دیدهاند.
دفتری داشتم که مسائل روزانهام را در آن مینوشتم و هر روز را با نام خدا شروع میکردم.
من خیلی از خودم راضی هستم چون فکر میکنم در بدترین شرایط توانستم بهترین اتفاقی را که میشد ایجاد کنم
و بعد از آن اتفاق، همه درها یک به یک باز شدند و من با تمام تلاشم ادامه دادم.
آلبومهای زیادی دادم که چند ترک آن را گوش میدادند و به نظرشان خوب هم بود اما نمیگرفت و آن
اتفاق که باید نمیافتاد.
اما خودم را نباختم.
ادامه دادم و ادامه دادم تا رسیدم به آلبوم «من و بارون » که آن اتفاقی که میخواستم، در آن
افتاد.
آدم باید دلش را صاف کند، حسادت را از خودش دور کند و با تلاش جلو برود.
حسادت چیزی است که اول از همه ریشه خودم آدم را میسوزاند.
بهتر است با تلاش فقط به کار و هنر خودت فکر کنی.
من با هیچکس رقابت ندارم.
اما نمیشود که رقابت نداشته باشید؟
این همه برند موفق در دنیا کار میکنند، من همیشه خودم را با خودم مقایسه میکنم.
بله؛ شما میخواهید نسبت به کار قبلیتان پیشرفت کنید، این درست است…
خب، همین به شکل ناخودآگاه در مارکت هم تاثیر میگذارد.
شاید باور نکنید اما من حتی کارهای فلانی و فلانی و فلانی را هم گوش نمیدهم.
یعنی اگر آلبوم خواننده دیگری بیشتر از شما بفروشد، شما را ناراحت نمیکند؟
نه؛ اصلا.
چون خودم را با خودم میسنجم.
اگر بخواهم این شکلی و خودم را با دیگران مقایسه کنم اصلا نمیتوانم پیشرفت کنم.
گاهی هم به شکل دیگری اتفاق میافتد.
من این را درک کردهام که من باید کار خودم و مخاطب خودم را ببینم.
اگر این مسائل را درست مدیریت کنید و کارتان را درست انجام دهید، بعدها میبینید که همه توجهشان به شما
زیاد میشود.
به این خاطر که به جای سرک کشیدن به کار دیگران، تمرکزتان روی کار خودتان بوده است.
پس آن اتفاق ناخودآگاه در بازار هم رخ میدهد.
به نظرم این رمز موفقیت است.
اگر روزی به این سمت بروید که خودتان را با دیگران مقایسه کنید پیشرفت نخواهید کرد.
من حتی اگر ببینم جایی نظرسنجی درباره بهترین کار و خوشتیپترینها و…
باشد و نام من هم در کاندیداها باشد، نه آن را اعلام میکنم و نه به آن توجهی نشان میدهم.
احساس میکنم نه کسی میتواند کار بابک جهانبخش را انجام بدهد و نه بابک جهانبخش میتواند کار دیگران را انجام
بدهد.
داشتن مدیربرنامه یا تهیهکننده خوب چقدر میتواند کمک حال باشد؟ وقتی در مورد کنسرتها صحبت میکنیم شما میگویید درآمدش
متعلق به کنسرتگذار و تهیهکننده است و آنها میگویند خواننده پول بیشتری میخواهد.
خب، به هر حال آن آدم هزینه میکند.
به هر حال این واقعیت است که در هر زمینهای وقتی رشد میکنید در درآمد و موقعیت شما درصدی رشد
و افزایش نیز هست.
اما به نظرم معضل کنسرت و بلیتهای گران چیزی دیگری است.
به نظرم مردم حق دارند اینگونه بگویند چون آگاهی کامل در مورد شکل این کار ندارند.
به هر حال اجرای کنسرت هزینه دارد؛ مثلا سالنی که کنسرت در آن برگزار میشود که قطعا رایگان نیست.
هزینههای جانبی کار نیز بسیار بالاست.
همه فکر میکنند مثلا اگر ۲هزار بلیت فروخته شده، همه آن یعنی سود.
در حالی که هزینهها را باید کم کرد.
وقتی این معادله درست حل شود میبینید در این ماجرا پول آنچنانی برای کنسرتگزار نمیماند.
به نظرم معضل اصلی این است که درآمد مردم کم است.
موسیقی در کشور ما گران نیست.
موسیقیهای ما به راحتی کپی میشوند.
حتی اگر آنها را بخرید قیمتی ندارند؛ نهایت ۳ یا ۴هزار تومان، پول یک ساندویچ هم نیست.
در کشور ما با بیش از ۷۰ میلیون نفر جمعیت وقتی میگویند مثلا فلان آلبوم خوب فروخته، میبینید درکل ۲۰۰
هزار نسخه فروخته و این واقعا زشت و مضحک است.
به تازگی سریالی پخش شد که یکی از دوستان آن را تهیه کرده بود و خواست به من بدهد که
من هم ببینم.
من گفتم ممنون خودم میخرم، گفت خب من خریدهام دیگر، ببر ببین.
به او گفتم نه، من با خریدن یک نسخه آن، خالقش را حمایت میکنم.
راستش ما بابت کار فرهنگی -حالا آلبوم موسیقی باشد یا کتاب یا فیلم و…
-پول نمیدهیم.
ما برای خرید یک مجله خوب پول نمیدهیم.
خودم را مثال میزنم؛ اگر جایی بروم که مجلهای باشد، آن را ورق میزنم و میخوانم و دیگر هیچ.
این فرهنگ باید درست شود.
خارج از کشور شما برای خرید یک آلبوم مثلا باید ۱۴ یا ۲۰ دلار پول پرداخت کنید و قانون کپیرایت
نیز وجود دارد.
البته اشتباه نشود، من دوست ندارم مردم عزیزمان در فشار باشند اما ایکاش حالا که شرایط اینگونه است بهتر
است یا سالنها را بزرگتر کنیم یا قیمتها و هزینهها را برای تهیهکنندگان کمتر کنیم.
من خودم شاهد بودهام که قیمت سالن ۴ برابر قیمت قبل شده است.
این خیلی حرف است که سالن مثلا ۱۰ میلیونی ناگهان بشود ۴۰ میلیون تومان.
حتی این را میدانم که سود دوستانی که در این زمینه فعالیت میکنند نسبت به گذشته کمتر هم شده است.
بلیتها گران شده و هزینهها هم به نسبت بیشتر شده؛ از طرفی سطح فروش پایین آمده(dot)
بشخصه سعی میکنم
تمام تلاشم این باشد که باعث رضایت و شادی مردم شوم و اگر آلبومی روانه بازار میکنم، آلبومی باشد که
شنیدنی باشد.
از روز اول هدفم این بود؛ اینکه روز اول که کار میکنی مهم نیست با چه کسی کار میکنی اما
وقتی مطرح شدی و موفق دیگر باید با گرانترینهای این مارکت کار کنی.
بعضیها میگویند وقتی شما مطرح شدی و اسم و رسمی پیدا کردی دیگر باید مثلا شعر را مجانیبرداری اما
من معتقدم وقتی به این مرحله میرسید باید بیشتر هم هزینه کنید.
من هرگز کم نگذاشتهام و در گروه موسیقیام این ادعا را دارم که بهترینها را دور خودم جمع کردهام و
حتی هزینههایم را بالا بردم که کیفیت اجرای کارم نیز بالا برود.
در عین حال درآمد شما نیز بالا میرود…
نه؛ اتفاقا.
درآمدم نسبت به سال گذشته حتی افت کرده است چون به نسبت هزینههایم بالاتر رفتهاند.
مدیریت اقتصادی و مالی برای خودتان دارید؟
برنامهریزی مالی دارم و در عین حال آدم زیادهخواهی هم نیستم.
سمت بیزنس دیگری هم در این سالها نرفتید؟
نه؛ اصلا.
خب، اگر موسیقی نباشد روی چه تکیه میکنید؟
اتفاقا خیلیها این را به من گفتهاند اما اگر سمت آن
کار بروم دیگر نمیتوانم هنرمند باشم.
حالا اگر روزی این اتفاق در موسیقی افتاد، فکرش را میکنم و وارد کار دیگری میشوم.
گفتم که آدم زیادهخواهی نیستم.
به اندازه خودم میخواهم.
من هیچوقت دوست ندارم یک برج داشته باشم چون دوست ندارم هیچوقت آنقدر پول داشته باشم که تبدیل به نگهبان
آن شوم.
همین که اندازه خودم داشته باشم کافی است.
اگر بیشتر داشته باشم سعی میکنم امکان رفاه و زندگی را برای دیگران نیز فراهم کنم(dot)
به نگهبان اشاره
کردید، همینطوری بدون بادیگارد در خیابان راه میروید؟
حتما.
حتی اگر دوست داشته باشید میتوانیم برویم و یک فلافل هم با هم بخوریم.
من خیلی دوست دارم که عادی زندگی کنم.
شما دوست دارید اما شرایطش نیز فراهم هست؟
مگر مردم با شما چه کار میکنند؟ آیا چیزی غیر از
محبت است.
کل ماجرا این است که میگویند آقای جهانبخش دوستتان داریم، آهنگهایتان را گوش میدهیم یا اینکه میشود عکس بگیریم؟
اما هرکجا که میروید دوربینها روشن است…
راستش بعضی جاها که میروم اصلا مرا نمیشناسند.
شرایط ما مثل بازیگرها نیست که جایی کار تصویری از ما پخش شود.
از وقتی معروف شدید چقدر محدود شدید؟ مثلا اینکه عکسی یا فیلمی از شما منتشر شود و…
من خیلی حواسم را در این موارد جمع میکنم.
اما در عین حال زندگی من چیز خاصی نیست؛ یعنی زندگیای آرام و به دور از حاشیه و هر اتفاقی
دارم.
اینکه مثلا به یک عروسی بروید و فیلمش بیرون بیاید…
درواقع عروسی نمیروم و حتی خیلی جاها بابت این موضوع از من ناراحت میشوند.
اما مساله اصلی این است که من کلا خیلی اهل خانه هستم.
طی یکی، دو سال گذشته کمی منزوی شدهام؛ البته دلیلش غرور نیست بلکه این است که اعتمادم به خیلی از
دوستیها از بین رفته و دایره دوستانم بسیار محدود شده است.
دوست ندارم چیز جدیدی را تجربه کنم.
خیلی جاها برایشان سوال است که چرا بابک فرار میکند؟
در حالی که اصلا اینطور نیست؛ البته برخی این
اشتباه از آنها سر میزند که اجازه میدهند بعد از شهرت همهچیز عوض شود و حتی روی زندگی شخصیشان نیز
تاثیر میگذارد.
اتفاقا به نظرم یک هنرمند خیلی باید مراقب حفظ زندگی شخصیاش باشد.
من آدم بهشدت خانوادهدوستی هستم.
یکی از دلایلی که زود ازدواج کردم همین بود که دنبال تشکیل خانواده بودم چون خانواده را دوست دارم.
با همسرتان از ابتدا در مورد شرایط کاریتان صحبت کرده بودید؟
به نظرم همسرم انسانی قوی است و اگر
از حق نگذرم در کار من اصلا مانع ایجاد نکرده است.
خیلی اوقات مسائلی باعث رنجش خاطر او شده است.
گاهی عکسی گذاشته میشود و نظراتی نوشته میشود که خودم میگویم خدایا! مگر من چه کار کردهام که باید چنین
چیزهایی به من گفته شود و آن آدم چطور اینقدر راحت اینگونه صحبت میکند.
متاسفانه فرهنگ استفاده از شبکه مجازی بسیار بد شده.
اتفاقا خیلی دلم میخواهد این شبکهها را ترک کنم اما نمیشود.
چون تنها راه اطلاعرسانی و در ارتباط مستقیم بودن با مخاطب همین شبکههاست.
اما به فرض اگر سیستم خوبی برای پخش تصویر و اطلاعرسانی در شبکههای تلویزیون و رادیو بود که مثلا خبر
کنسرت را بدهد، خیلی خوب بود و دیگر نیازی به شبکههای مجازی نبود.
در فضای مجازی اتفاق بدی رخ داده که قبلا نبود.
قبلا یک ادمین برای صفحه خود میگذاشتید که کارها را انجام میداد ولی این توقع ایجاد شد که هنرمند باید
نزدیک به مخاطب باشد و خودش این کارها را انجام دهد.
اما به نظرم این نزدیک بودن زیاد، خیلیجاها آسیبرسان است؛ هم برای مخاطب و هم برای هنرمند.
حتی برای مخاطب هم بهتر است که یکسری باورهایی که درباره آن هنرمند دارد، برایش به همان شکل باقی
بماند.
زیاد نزدیک شدن و زیاد دانستن خیلی خوب نیست چون لذت و شیرینی را از بین میبرد و حاشیهها شروع
میشود.
فکر میکنم الان همهچیز در حاشیه رفته است.
خدا بیامرزد مرتضی پاشایی عزیز را.
او خوانندهای بود که یک اوج داشت.
همه ما هرکدام در یک مقطعی این اوج را داشتیم؛ چه احسان خواجهامیری، چه رضا صادقی، چه محسن یگانه، چه
مازیار فلاحی و…
آخرین اوجی که من دیدم مربوط به مرتضی پاشایی بود.
با حفظ احترام به همه، این را میگویم که بعد از آن هیچ اتفاقی نیفتاد؛ حتی در مورد خودم،
بله خوب بودیم اما در یک خط و بدون اوج.
یکی از دلایلش به نظرم این است که به جای گوش دادن به موزیک یک خواننده دنبال چیزهای دیگر او
هستند و همهاش حرفهای حاشیهای است.
این حتی باعث شده لذت موزیک گوش دادن یا فیلم دیدن را از خودمان بگیریم و مدام مشغول نقد باشیم؛
مثلا با بچهام عکس میگذارم مینویسند چرا موهایش بلند است؟ موهایش را کوتاه کن اصلا خوب نیست.
خیلی راحت به خودمان اجازه میدهیم که در مورد هم تصمیم بگیریم و در هر موردی نظر دهیم؛ البته خدا
را شکر میکنم که مخاطبان خیلی خوبی دارم و آن احترام همیشه در صفحه من دیده میشود و خیلی کم
پیش میآید که نظرات نامناسب بگذارند.
یک چیزهایی جایشان عوض شده است.
بابک جهانبخش نباید صفحه اینستاگرامش را مدیریت کند بلکه باید برود موزیک خوب بسازد؛ اینها همه تاثیرگذار است.
یکی از من درخواست آهنگ ششوهشت میکند، یکی دیگر آهنگ راک میخواهد و…
ذهن هنرمند را پر میکنند.
به نظرم این درست است که بابک جهانبخش نوعی باید مخاطب بسازد ولی الان برعکس شده است.
میگویند فلان شلوار را بپوش، قرمز به تو میآید، چرا مدام جلیقه میپوشی و…
اینجا به این میرسیم که چرا هنرمند دیگر کارایی ندارد چون به جای آنکه تمرکزش روی کار باشد و مخاطب
برای خودش بسازد، مخاطبها به هنرمند میگویند چه کار کند و در نهایت هنرمند میشود عروسک خیمهشببازی و بعضا گاهی
مجبور به تظاهر هم میشود.
من سعی کردهام خودم باشم حتی اگر انگ تکراری بودن به من بزنند اما همیشه خودم هستم.
این فضا تو را به یک افت شدید میبرد.
آن بحث مدیربرنامه خوب در مدیریت چنین چیزهایی به درد میخورد.
رضا خانزاده عزیز هم دوست و هم مدیر خوبی است؛ البته جاهایی ممکن است من یا او اشتباهاتی کرده باشیم
یا در کار اختلاف سلیقه داشته باشیم اما در نهایت با توجه به تمام تجربههایی که به دست آوردم، احساسم
این است که آدم فوقالعاده با نظم و با دیسیپلینی است؛ یعنی چیزی که باید باشد، هست.
خیلی پیشرفت هم کرده و به نظرم جزو بهترین تهیهکنندگان تهران است.
برنامههایش نظم خوبی دارند، گروه خوبی جمع کرده و مدیر خوبی است.
او کسی است که برای کارش هزینه میکند و به سختی با کار برخورد نمیکند.
رضا هیچوقت در کار موزیک من دخالت نکرده و هرچه بوده در حد نظر دادن است اما نه به شکل
مطلق؛ دست مرا در تیم باز میگذارد.
در واقع خیلی خوب است که میداند او باید کار مدیریتی کند و من کار هنری؛ در حالی که در
این مارکت قبلا اینطور نبوده است.
شما زمانیکه همسن و سال آرتا بودید در آلمان زندگی میکردید و شاید کمی تربیت شما در آن فضا
با تربیت آرتا متفاوت باشدولی کلا برایمان بگویید چقدر از تربیت والدینتان برای تربیت آرتا الگو گرفتهاید؟
دوست ندارم دروغ
بگویم! من زیاد در مسائل تربیتی موفق نیستم چون آدمی احساسی هستم در بخش محبت کردن خیلی موفقتر هستم ولی
در بخش تربیت کردن که گاهی نیاز به این دارد که شما بیرحم هم باشید، زیاد موفق نیستم.
در این زمینه مطمئن هستم که همسرم تاثیرگذارتر بوده است و چون خودش هم مدیر است و کارهای مدیریتی انجام
میدهد، قطعا در این زمینه بهتر از من عمل کرده است؛ البته اینکه میگویم باید گاهی هم بیرحم بود نه
به آن معنای عجیب بیرحمی است بلکه گاهی لازم است برای تربیت خود بچه و شکلگیری شخصیتش، محبت را کنار
گذاشت و او را مدیریت کرد.
من از نظر مهر و محبت پدر خوبی بودهام ولی اعتراف میکنم در مسائل تربیتی به دلیل احساسی بودن، زیاد
موفق نیستم.
اصلا شبیه پدرتان هستید!؟
در این مسائل اصلا، چون پدرم خیلی سفت و سختتر از من است و در
عین حال که خیلی بامحبت است، خیلی آدم محکمی است.
درواقع برعکس زندگی مشترک خودم که در این مسائل همسرم مدیر خانه است، در خانه پدریام، مدیر خانه پدرم بود
و من از نظر روحی و احساسی خیلی شبیه مادرم هستم.
مادرم خیلی ساده زندگی کرده است و مهر و محبت جزئی از وجود و شخصیتش است و من خیلی شبیه
او هستم.
من همیشه با نوستالژیهایم زندگی میکنم، ساده و راحت زندگی کردن را دوست دارم، در قید و بند تجملات نیستم،
خیلی زود با شرایط مختلف خودم را وفق میدهم و در زندگی خیلی چیزها را تجربه کردهام.
خوشحال بودن بهنظرم المانهای مختلفی دارد که بخش مهمی از آن معنوی است.
متاسفانه دیدهام که بعضیها تا به جایگاهی میرسند حتی جواب سلام خانواده خودشان را هم نمیدهند ولی من سعی کردهام
در تمام این سالها هرچه بیشتر پیشرفت میکنم، افتادهتر باشم.
شاید در سالهای قبل غرور بیشتری داشتم ولی الان اینطوری نیستم، سرم به کار خودم هست و مهمترین بخش زندگیام
که خانوادهام است را در راس زندگیام قرار دادهام.
درواقع سلامت و خوشحالی آنها از همهچیز برایم مهمتر است.
با توجه به اینکه روحیات مشترکی با مادرتان دارید، قطعا بیشتر درددلهایتان با وی است؟
خیلی دوست داشتم که
اینطور بود ولی متاسفانه مادرم چندین سال است که به یک بیماری مبتلا شدهاند که این امکان برایم وجود ندارد
ولی من از وجودشان محبت را میگیرم و این برایم خیلی مهم است.
مادرم سراسر انرژی مثبت است و این بیماری هم سراغ هرکسی ممکن است برود ولی قلب مادرم از طلاست.
امیدوارم خداوند حافظ تمام پدرها و مادرها باشد.
شاید جالب باشد این را هم بگویم که وقتی آرتا به دنیا آمد، عشق و علاقه من به پدر و
مادرم بیشتر شد چراکه تازه فهمیدم عشق و علاقه بین پدر و مادر با فرزندشان چطور است.
اگر یک روز مجبور شوید موسیقی را به خاطر خانوادهتان کنار بگذارید، چه میکنید؟
کار واقعا سختی است! البته
اگر مجبور باشم این کار را میکنم چون خانواده برایم در اولویت است.
من این خصوصیت را دارم که کاری را یا به بهترین شکل و در اوج انجام دهم یا اصلا انجام
ندهم و به همین دلیل است که کنار گذاشتن موسیقی برایم خیلی سخت است.
تا به حال شده به شما پیشنهادی برای خواندن در مجالس شود!؟
در سالهای اخیر که خیر ؛البته گاهی
پیش آمده که بعضیها از طریق دوستان و اطرافیان چنین پیشنهادهایی را مطرح کنند ولی من هرگز قبول نکردهام چون
اصلا مال این کار نیستم.
(باخنده) البته در سالهای خیلی دور کارهای پلیبک در برنامههای ارگانی پیشنهاد میشد و انجام میدادم.
چقدر به رژیم غذایی، سلامت و تناسب اندامتان اهمیت میدهید؟
من ذاتا استعداد چاقی دارم؛ البته نه به این
معنا که خیلی چاق شوم ولی اگر رعایت نکنم، خیلی زود تپل میشوم و به همین دلیل رژیم غذاییام را
معمولا رعایت میکنم.
به نظرم یک هنرمند لازم است که تناسب اندام هم داشته باشد؛ به همین دلیل رژیمهای غذاییام زیاد است.
از طرف دیگر چون شکمو هستم تا کمی از فضای کاری فاصله میگیرم زود چاق میشوم.(باخنده) برای همین باید
همیشه رژیم غذاییام را رعایت کنم.
از طرف دیگر دوست دارم ورزش کنم ولی چون وقتی باشگاه میرفتم دائم همه به من نگاه میکردند(باخنده) کمی اذیت
میشدم ولی مدتی است که دوباره هم رژیم غذایی و هم ورزش را شروع کردهام.
پوشش و لباس چقدر برایتان مهم است؟
خیلی برایم مهم است و حس میکنم بخشی از وجود یک انسان
و مخصوصا یک هنرمند است؛ البته خیلی اهل این نیستم که دائم به ظاهر و موهایم برسم و مدلهای مختلف
را امتحان کنم.
من اتفاقا در بحث پوشش هم طرفدار سادگی و راحتی هستم.
و آن جلیقه معروف که معمولا به تن دارید…
!؟
بهشدت به جلیقه علاقه دارم چون بهنظرم یک استایل اسپرت کلاسیک دارد.
اتفاقا فکر میکنم برای من هنگام اجراها جلیقه خیلی هم مناسب است.
چون خیلی اجراهایم اکتیو و پرتحرک است، جلیقه برایم راحتتر است؛ هرچند کت هم زیاد پوشیدهام ولی حس میکنم جلیقه
هنگام اجراها برایم راحتتر است و به نوعی به شاخصه من تبدیل شده است.
معتقدم لباس راحت برای یک خواننده بسیار مهم است.
خریدهایتان را خودتان انجام میدهید؟
بله.
اتفاقا خیلی هم دوست دارم ولی سعی میکنم زمانهایی را برای خرید اختصاص دهم که محیط کمی خلوتتر باشد و
معمولا از فروشگاههایی که تا دیروقت باز هستند، استقبال میکنم.
به خاطر اینکه معروف هستید، تا به حال شده که کالایی را به شما گرانتر بفروشند و سرتان کلاه بگذارند؟
بله.
متاسفانه این اتفاق افتاده است؛ به همین دلیل بیشتر مسائل مالی را به همسرم واگذار کردهام تا او مدیریت کند.
اتفاقا دوستانم میگویند که معامله کردن با من خیلی راحت است.
(باخنده) ولی با تمام این تفاسیر هرگز نشده که از نظر اقتصادی با مشکل مواجه شوم؛ نه تا به حال
چک برگشتی داشتم، نه بدهکاری و…
البته مهم این است که در دریافت پولهایتان هم همینطور باشید…
مثلا آقای خانزاده که تهیهکننده کارهای شماست، خوب پول میدهد؟
خوشبختانه تابهحال آقای خانزاده خیلی خوشحساب بودهاند و جدا از
این بحث کاری که بین ما وجود دارد، یک دوستی قدیمی هم بین من و رضا خانزاده عزیز است که
فراتر از مسائل اقتصادی بین ماست.
درباره صمیمیت و رفاقت بین من و رضا خانزاده همینقدر به شما بگویم که او و همسرش نخستین کسانی هستند
که بعد از اینکه آرتا بهدنیا آمد، او را دیدند؛ یعنی حتی زودتر از پدر و مادر من، آرتا را
دیدند.
رضا خانزاده بسیار خوشقلب و مهربان است و شاید اختلاف سلیقه در همه کارها وجود داشته باشد ولی من
و رضا سعی کردهایم که با کارمان بزرگ رفتار کنیم.
من همیشه سعی میکنم خوبیهای افراد را ببینم و در سالهای اخیر هم خیلی سعی کردند رابطه کاری من و
رضا را با پیشنهادهای مالی مختلف از بین ببرند ولی من خریدنی نیستم و به این موضوع اهمیت نمیدهم و
آن رفاقت و خوشقلبی رضا برایم از هر چیزی مهمتر بوده است.
پیشنهاد بازی در فیلمهای سینمایی هم داشتهاید؟
من نمیگویم که از بازیگری خوشم نمیآید چون در وجودم این را
میبینم و اصلا بخشی از کار ما خوانندهها، بازیگری است ولی دوست دارم اگر قرار است روزی به این وادی
وارد شوم، در فیلمی بازی کنم که چیزی به من اضافه کند و علاقه ندارم در فیلم معمولی و سطحپایین
صرفا حضوری منفعل داشته باشم.
در نهایت چون کار من خوانندگی است، ترجیح میدهم وارد بازیگری نشوم و خواننده تیتراژ بودن برایم ارجحیت دارد؛ ضمن
اینکه در این زمینه ادعایی ندارم و پایم را در کفش بازیگرها نمیکنم و از دوستان بازیگرم هم خواهش میکنم
که وارد موسیقی نشوند چون آنها در اوج بازیگری هستند و وقتی وارد موسیقی میشوند شاید به آن جایگاه نرسند
و این باعث ناراحتیشان شود.
کلا معتقدم هرکسی را بهر کاری ساختند.
بهنظرتان بازیگری سختتر است یا خوانندگی؟
نمیتوانم خیلی در این زمینه قضاوت کنم چون بازیگرانی در ایران و در
دنیا هستند که آنقدر بزرگند که شاید هرگز نشود به آنها رسید ولی کلا حس میکنم که بازیگری راحتتر است
به این دلیل که همه ما در زندگی به نوعی بازیگر هستیم؛ ضمن اینکه بارها در سینما این اتفاق افتاده
که یک نفر را به دلیل زیبایی، ظاهر، شیکپوش بودن یا به هر دلیل دیگری انتخاب کردهاند و رفتهرفته بازیگر
خوبی هم شده است ولی حس میکنم که خوانندگی کمی سختتر است.
البته همسرم هم با این موضوع که من سمت کار بازیگری بروم، مخالفند و حس خوبی در این زمینه ندارند.
همسرتان خانهدار هستند یا شغل خاصی دارند؟
ایشان مدیر بازرگانی هستند و خودشان به صورت مستقل شرکتی دارند و
قراردادهای بینالمللی منعقد میکنند.
اتفاقا در کارشان خیلی هم آدم موفقی هستند؛ البته کار من تا حدودی روی ایشان هم تاثیر گذاشته و حتی
پیش آمده که از بعضی فضاها دوری کردهاند.
و در نهایت اینکه مشغول جمعآوری آلبوم جدید هم هستید؟
بله.
مشغول جمعآوری آلبوم جدیدم هستم و احتمالا تا چند روز دیگر یکی، دوتا تکآهنگ ارائه میکنم؛ هرچند دوست نداشتم این
کار را انجام دهم! آلبوم جدیدم هم فکر میکنم در فصل بهار به بازار بیاید.
نگاهم در این آلبوم مثبتتر شده و ریتم و انرژی آن بیشتر است که امیدوارم به دل مخاطبها بنشیند.
مجله زندگی ایده آل