سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه زیبای گربه تنها

اشتراک:
قصه گربه تنها کودک و نوزاد
اگر به گربه ها علاقه مندین ما در این مطلب دو داستان بسیار زیبا درباره گربه کوچولوی تنها برای شما کوچولوهای عزیز آماده کرده ایم

کودکان دنیای حیوانات را دوست دارند بنابراین برایشان از دنیای
حیوانات قصه بگویید ما در این مطلب از پرشین وی قصد داریم قصه گربه تنها و داستان زیبای
آموزنده و کودکانه درباره زبان حیوانات را به اشتراک بگذاریم تا انتهای مطلب همراه ما باشید

قصه گربه تنها

یکبار سعی کرد به پرندگان نزدیک شود و با آنها بازی کند ولی پرنده ها پرواز کردند و رفتند.پیش خودش گفت : کاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز کنم و در آسمان با آنها بازی
کنم.

دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز کردن بود.

آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای کوچک شنید.
شب به کنار گربه آمد و با عصای جادوئی خود به شانه های گربه زد.

صبح که گربه کوچولو از خواب بیدار شد احساس کرد چیزی روی شانه هایش سنگینی می کند.وقتی دو بال قشنگ
در دو طرف بدنش دید خیلی تعجب کرد ولی خوشحال شد

خواست پرواز کند ولی بلد نبود.

از آن روز به بعد گربه پشمالو روزهای زیادی تمرین کرد تا پرواز کردن را یاد گرفت البته خیلی هم
زمین خورد.

قصه گربه تنهاقصه گربه تنها

روزی که حسابی پرواز کردن را یاد گرفته بود ،‌در آسمان چرخی زد و روی درختی کنار پرنده ها نشست

وقتی پرنده ها متوجه این تازه وارد شدند ، از وحشت جیغ کشیدند و بر سر گربه ریختند و تا
آنجا که می توانستند به او نوک زدند.گربه که جا خورده بود و فکر چنین روزی را نمی کرد از
بالای درخت محکم به زمین خورد.

یکی از بالهایش در اثر این افتادن شکسته بود و خیلی درد می کرد

شب شده بود ولی گربه پشمالو
از درد خوابش نمی برد و مرتب ناله می کرد.

متن قصه گربه تنها

فرشته کوچولو دیگر طاقت نیاورد ، خودش را به گربه رساند.

فرشته به او گفت : آخه عزیز دلم هر کسی باید همانطور که خلق شده ، زندگی کند.معلوم است که
این پرنده ها از دیدن تو وحشت می کنند و به تو آزار می رسانند.
پرواز کردن کار گربه نیست.
تو باید بگردی و دوستانی روی زمین برای خودت پیدا کنی.

بعد با عصای خود به بال گربه پشمالو زد و رفت

صبح که گربه پشمالو از خواب بیدار شد دیگر
از بالها خبری نبود.
اما ناراحت نشد.

یاد حرف فرشته کوچک افتاد.به راه افتاد تا دوستی مناسب برای خود پیدا کند.

به انتهای باغ رسید.خانه قشنگی در آن گوشه باغ قرار داشت.
خودش را به خانه رساند و کنار پنجره نشست.

در اتاق دختر کوچکی وقتی صدای میو میوی گربه را شنید ، با خوشحالی کنار پنجره آمد.دختر کوچولو گربه را
بغل کرد و گفت : گربه پشمالو دلت می خواد پیش من بمانی.
من هم مثل تو تنها هستم و هم بازی ندارم.
اگر پیشم بمانی هر روز شیر خوشمزه بهت می دم.

گربه پشمالو که از دوستی با این دختر مهربان خوشحال بود میو میوی کرد و خودش را به دخترک چسباند.

بیشتر بدانید از قصه ای آموزنده و کودکانه درباره زبان حیوانات

قصه شب”گربه کوچولوی گرسنه”: در یک مزرعه بچه گربه ای بود که خیلی کوچولو و ملوس بود. آنقدر بازی کرد تا گرسنه اش شد، ولی یادش رفته بود چه جوری غذا بخواهد. . . گربه کوچولو نشست و گریه کرد.»

سگ کوچولو به آن نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، چی شده، چرا گریه می کنی؟

گربه کوچولو گفت: «گرسنه ام ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخورم؟»

صدای حیوانات

اینم بخون، جالبه! قصه “به من نگاه کن”
توله سگ گفت: «گریه نکن عزیزم، گریه نکن، پاشو سر پاهایت بایست و عوعوکن، این طوری: عو۔ عو. عو، آن وقت فورا به تو غذا می دهند.»

گربه کوچولو گفت: «نه. گربه ها این جوری غذا نمی خواهند.» دوباره گربه قشنگ نشست و گریه کرد.

این مرتبه بره زیبایی نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، گربه مامانی، چیه، چی شده، چرا گریه می کنی؟»

بچه گربه گفت: «گرسنه ام ولی هر کاری می کنم یادم نمی آید که چه جوری باید غذا بخواهم.»

بره گفت: «خوب اینکه گریه ندارد عزیز من، پاشو و صدا کنبع . بع – ع ع فورا به تو غذا خواهند داد.»

گربه گفت: «آه! نه، نه این طوری بره ها غذا می خواهند نه گربه های کوچولو»

قصه گربه تنهاقصه گربه تنها

داستان کودکانه

باز هم نشست و گریه کرد.

بعد بوقلمونی که از آن دور گربه را دیده بود جلو آمد و پرسید: «گربه کوچولو، گربه قشنگ، چیه چی شده، چرا گریه می کنی؟»

گربه گفت: «گرسنه ام، ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخواهم.»

بوقلمون گفت: «خوب گریه نکن عزیز من، پاشو و بگو: قا. قا. قا فورا به تو غذا می دهند.»

گربه گفت: «نه این جوری بوقلمونها خوراکی می خواهند. گربه های کوچولو یک طور دیگری صدا می کنند.»

گربه کوچولو نشست و باز گریه را سر داد.

مادرش که تازه از راه رسیده بود، جلو آمد، بچه گربه تا مادرش را دید، به طرفش دوید و گفت: «میو، میو»

مادر فهمید که بچه اش خیلی گرسنه است، فورا ایستاد و به او شیر داد.

گربه کوچولو آنقدر شیر خورد تا اینکه سیر شد و از آن به بعد هیچ وقت فراموش نکرد که چه جور باید غذا بخواهد.

تبیان / سرسره

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس