شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

شعر و قصه کودکانه

قصه کودکانه دخترک آواز خوان

قصه کودکانه دخترک آواز خوان , دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه خیلی خوشگلی را می بیند که دور سر او پرواز میکند…

قصه کودکانه موچی بی دقته

قصه کودکانه موچی بی دقته , آن شب برف سنگینی باریده بود . همه جا سرد بود موچی ( مورچه کوچولو ) و فیلو ( فیل کوچولو ) در خانه خوابیده بودند ..

قصه کودکانه دیوار مهربانی

قصه کودکانه دیوار مهربانی , یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی این شهر شلوغ یه خونه‌ی خیلی بزرگی بود که چندتا اتاق داشت، توی یکی از این اتاقها پر از اسباب بازی بود..

قصه کودکانه خدا کجاست؟

قصه کودکانه درباره خدا , بابا امروز راهی مسافرت شد، سحر هم برای اینکه با باباش خداحافظی کنه عروسکش رو از اتاقش برداشت و به سمت در رفت و پرسید: ” بابا کی از سفر بر می‌گردین؟”

قصه کودکانه موش موشی

قصه کودکانه موش موشی , توی یه دشت زیبا و سر سبز خانواده‌ای زندگی می‌کردن که به خانواده مموشیا معروف بودن ….

قصه کودکانه سنجاب کوچولو

قصه کودکانه سنجاب کوچولو , قصه کودکانه امروز درباره صبر هست. در این قصه عجله سنجاب کوچولو برای انجام بعضی از کارها مشکلاتی برایش ایجاد می‌کنه..

قصه کودکانه من نبودم دستم بود

قصه کودکانه من نبودم دستم بود , راستش من عادت داشتم به وسایل های داداشم دست درازی کنم. یعنی چی می خواند و چی می خورد، و یا چی تو کیفش قایم می کند. یا حتی چی تو سرش می گذرد.

آرون گروپس