جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

شعر و قصه کودکانه موش کوچولو و آینه

اشتراک:
قصه موش کوچولو و آینه کودک و نوزاد
اگر شما هم تمایل دارید که قصه های زیبا و قصه موش کوچولو و آینه را بدانید ما در این مطلب آن را برای شما عزیزان آماده کرده ایم

شعر ها و داستان های پیرامون حیوانات همواره برای کودکان
از جذابیت خاصی برخوردار بوده است ما در این مطلب از پرشین وی
قصد داریم قصه موش کوچولو و آینه و شعر موش موشک را برای شما کوچولوهای عزیز
به اشتراک بگذاریم

قصه موش کوچولو و آینه

موش کوچولو و آینه یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت و بازی می کرد که
صدایی شنید:میو میو.

موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان
میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.

موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و
از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود.

موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به سراغش بیاید و
او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت بوته ی گل
سرخ نمی دید.

او فقط می خواست که مادرش را پیدا کند.با صدای بلند می گفت:«میومیو مامان جون من اینجام، تو کجایی؟» او
آنقدر این جمله را تکرار کرد تا مادرش صدای او را شنید و به طرفش آمد و او را با
خود از باغ بیرون برد.

قصه موش کوچولو و آینهقصه موش کوچولو و آینه

موش کوچولو نفس راحتی کشید و دوباره مشغول بازی شد.همین طور که زیر بوته ها می دوید و ورجه ورجه
می کرد، چشمش به چیزی افتاد که زیر بوته ها برق می زد.

به طرف آن رفت، یک آینه کوچک با قاب طلایی بود.موش کوچولو توی آینه نگاه کرد و خودش را دید.خیال
کرد یک موش دیگر را می بیند.خوشحال شد و شروع کرد با عکس خودش حرف زدن.می گفت:«سلام، میای با من
بازی کنی؟» دهان موش کوچولوی توی آینه تکان می خورد ولی صدایی به گوش موش کوچولو نمی رسید.

قصه موش کوچولو و آینه

موش کوچولو آنقدر با موش توی آینه حرف زد که حوصله اش سر رفت و ساکت شد.

بلبل که روی درختی نشسته بود و او را تماشا می کرد خنده اش گرفت و صدا زد:«آهای موش کوچولو،
اون آینه است.تو داشتی با عکس خودت توی آینه حرف می زدی.»

موش کوچولو سرش را بلند کرد.بلبل را دید.پرسید:«یعنی
این خودِ من هستم؟من این شکلی هستم؟» بلبل جواب داد:« بله، تو این شکلی هستی.آینه تصویر تو را نشان می
دهد.»

موش کوچولو بازهم به عکس خودش نگاه کرد و از خودش خوشش آمد.او با خوشحالی خندید.بلبل هم خندید.چندتا پروانه
که روی گلها پرواز می کردند هم خندیدند.گل های توی باغ هم خنده شان گرفت.صدای خنده ها به گوش غنچه
ها رسید.غنچه ها بیدار شدند و آنها هم خندیدند و بوی عطرشان در هوا پیچید.

بلبل شروع کرد به خواندن:

من بلبلم تو موشی

تو موش بازیگوشی

ما توی باغ هستیم

خوشحال و شاد هستیم

گل ها که ما را دیدند

به روی ما خندیدند

آن روزموش کوچولو دوستان زیادی پیدا کرد و حسابی سرگرم
شد.وقتی حسابی خسته شد و خوابش گرفت، دوید و به لانه اش برگشت و خوابید.

قصه موش کوچولو و آینهقصه موش کوچولو و آینه

بیشتر بدانید از شعر موش موشک

اتل متل موش موشک،

موش موشک بانمک

گربه رو دیده ترسیده

به سوی لونه ش دویده

قایم شده توی سوراخ

با ترس و لرز می گفته آخ

خوب شد که لونه دارم

لونه و خونه دارم

وقتی که گربه رو می بینم

میرم تو لونه م می شینم

گربه میگه میو میو

کجایی تو موش کوچولو

همونجا دم لونه

منتظرم می مونه

نمی دونه موش موشکم؟

شیطون و رند و کلکم؟

گربه رو دشمن می دونم

آروم تو لونه م می مونم

موش موشکم موش موشک

موش موشک بانمک

ترانه های کودکان / تبیان

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس