جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه فرشته ها

اشتراک:
قصه فرشته ها کودک و نوزاد
ما در این مطلب دوداستان زیبا پیرامون داستان فرشته ها را برایتان آماده کرده ایم

داستان ها می تواند به رشد و خلاقیت کودک کمک بزرگی کند و کودکان
را به چالش و تصمیم گیری وا دارد ما در این مطلب از پرشین وی قصد داریم برای
شما عزیزان قصه فرشته ها و قصه کودکانه فرشته نگهبان را به اشتراک بگذاریم در
ادامه همراه ما باشید

قصه فرشته ها

من و دایی عباس به خیابان رفته بودیم که من ، یک خیابانپرنده فروشی دیدم.به دایی گفتم : « به
دایی گفتم برای من دو تا پرنده کوچک می خرید » دایی پرسید :

« می خواهی با آن چه
کنی ؟»

گفتم : « می خواهم آن ها را در یک قفس کوچک و قشنگ نگه دارم.» دایی گفت
:« در خانه حضرت علی (ع) مرغابی هایی بودند که آن ها را کسی به ا مام حسین (ع) هدیه
داده بود.یک روز حضرت علی به دخترشان گفتند :

این ها زبان ندارندکه وقتی گرسنه یا تشنه می شوند بتوانند
چیزی بگویند یا از تو چیزی بخواهند.آن ها را رها کن تا از آن چه خدا روی زمین آفریده ،
بخورند و آزاد باشند.
»

به پرنده های بیچاره نگاه کردم.به دایی گفتم :« دو تا پرنده برایم می خرید؟» دایی گفت : قفس
هم می خواهی ؟» گفتم :« نه ! می خواهم آن ها را آزاد کنم.
» دایی گفت :« در روز تولد حضرت علی (ع) تو با آزاد کردن پرنده ها ، قشنگترین هدیه را
به ایشان می دهی.» من و دایی دو تا پرنده خریدیم و آن ها را آزاد کردیم.پرنده ها پر زدند
و به آسمان رفتند ، دور دور ، جایی نزدیک فرشته ها .

قصه فرشته هاقصه فرشته ها

بیشتر بدانید از قصه کودکانه «فرشته نگهبان»

یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.

صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.

باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای  در بماند؟

به خیابان رسید. موتورسواری با سرعت آمد، صبا خودش را عقب کشید.

گفت: اگر موتور را نمی دیدم چه می شد؟

به مدرسه  رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب تو راه نفسش رفت و به سرفه افتاد.

صبا با خودش گفت: وای… نزدیک بود خفه بشم.

صبا به کلاس آمد خانم یک جمله رو تابلو نوشت: خدانگهدار.

بچه ها با تعجب پرسیدند: خانم! دارید خداحافظی می کنید؟

خانم گفت: نه.

قصه فرشته هاقصه فرشته ها

سمیه گفت: پس پرای  رو تابلو نوشتید خدانگهدار؟

خانم خندید و گفت: می خواستم یه حرف خیلی قشنگ یادتان بدهم. می دانید آن حرف قشنگ چیست؟

خداوند مهربان همیشه نگهدار ماست و ما را از خطرات حفظ می کند. پس دو تا جمله یادتان نره

یکی سلام  و یکی خداحافظ.

سلام یعنی: دعا برای سلامتی.

و خداحافظی یعنی: دعا می کنم خداوند تو را از خطرات حفظ کند.

کودکانه / تبیان

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس