چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه مراقبت از سگ کوچولو

اشتراک:
قصه مراقبت از سگ کوچولو کودک و نوزاد
ما در این مطلب برای بچه های عزیز قصه کودکانه سگ ولگرد و استخوان و قصه کودکانه مراقبت از سگ كوچولو را آماده کرده ایم

خیلی خوب است که کودکان را با دنیای حیوانات آشنا کنید اگر
شما هم تمایل دارید که بچه ها را با حیوانات آشنا کنید  ما در
این مطلب از پرشین وی قصد داریم قصه مراقبت از سگ کوچولو و
قصه کودکانه سگ ولگرد و استخوان را به اشتراک بگذاریم

قصه مراقبت از سگ کوچولو

دوست داینا به مسافرت رفته است، داینا به او قول داد تا از سگش مراقبت کند.او خیلی هیجان زده است.
او می داند که مراقبت از یک سگ سرگرمی جالبی است و البته می داند که اینکار زحمت دارد.

داینا باید هر روز به سگ کوچولو غذا بدهد، زیرا او همیشه گرسنه است.

سگ قهوه ای هر روز کلی غذا می خورد و هر روز بزرگتر و بزرگتر می شود.

داینا باید هر روز به او یک ظرف آب بدهد.آب تازه و خنک خیلی دلچسب است.بعضی وقتها هم سگ کوچولو
دو تا ظرف آب می خورد.

داینا باید هر روز سگ را برای قدم زدن بیرون ببرد.

سگ کوچولو قدم زدن و یا دویدن با داینا را خیلی دوست دارد.

قصه مراقبت از سگ کوچولوقصه مراقبت از سگ کوچولو

داینا بازی کردن با سگ را خیلی دوست دارد.سگ کوچولو هم از بازی کردن با توپ لذت می برد.

داینا گاهی اوقات باید سگ کوچولو را به حمام ببرد و او را خشک کند، اما سگ کوچولو برای خشک
شدن، خودش را تکان می دهد.

گاهی اوقات داینا موهای او را برس می کشد و آن وقت سگ کوچولو درخشان و مرتب به نظر می
رسد.

گاهی اوقات هم باید سگ کوچولو را به دامپزشک نشان داد.آقای دامپزشک هم او را معاینه می کند و می
گوید، این یک سگ سالم و قوی است.

داینا می داند که مراقبت از یک سگ خیلی دشوار است، اما اینکار سرگرمی جالبی است.

بیشتر بدانید از قصه کودکانه سگ ولگرد و استخوان

روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید.
او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بودپس استخوان را
برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لذت
ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ بود، حسابی تشنه شد.

پس کنار رودخانه ای رفت تا تشنگی اش را برطرف کند. او همچنان استخوان را با خودش می برد
و نگران بو که مبادا سگ دیگه ای استخوانش را بدزددوقتی سگ به بالای پل رسید، به دور و برش
نگاهی کرد تا ببیند که آیا می تواند استخوان را لحظه ای به زمین بگذارد و برود آب بخورد؟

قصه مراقبت از سگ کوچولوقصه مراقبت از سگ کوچولو

که به طور اتفاقی عکس خودش رو از بالای پل توی آب دید.  اون نتوانست بفهمد که اون عکس،
سایه خودش است و فکر کرد که سگ دیگه ای با یک استخوان اونجاست و برای اینکه
حریص بود، دلش می خواست که اون استخوان هم مال خودش باشه. برای همین شروع
کرد با پارس کردن با این امید که اون سگ، بترسه و فرار کنه ولی از بخت بد، استخوانی که توی دهانش بود، افتاد توی آب رودخانه

تبیان/ بیتوته

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس