پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه معلم بی‌سواد و مداد جادویی

اشتراک:
معلم بی‌سواد و مداد جادویی کودک و نوزاد
ما در این مطلب قصد داریم داستان معلم بی‌سواد و مداد جادویی را برای کودکان عزیز به اشتراک بگذاریم

داستان های زیبا و زیادی وجود دارند که همواره می تواند برای
کودکان بسیار آموزنده باشد ما این بار در این مطلب از پرشین وی
قصد داریم برای شما عزیزان داستان کودکانه معلم بی‌سواد و مداد جادویی و
قصه کودکانه مداد قرمز را به اشتراک بگذاریم

معلم بی‌سواد و مداد جادویی

آن وقت فقط مداد را روی دفتر می گذاشتم و خودش شروع به نوشتن می کرد.جینو غرق در فکر و
خیال بود که یک دفعه ابر آرزوها درست بالای سرش قرار گرفت.ابر آرزوها روی سر جینو شروع به باریدن کرد
و آرزوی جینو براورده شد.

جینو صاحب یک مداد جادویی شد.از فردای آن روز هر وقت جینو می خواست مشقهایش را بنویسد فقط مداد را روی دفتر می گذاشت مداد
خودش شروع به نوشتن می کرد و جینو هیچ زحمتی نمی کشید.جینو حالا دیگر خیلی بچه ی زرنگی شده بود.مشق
های او همیشه تمیزتر و بهتر از دیگران بود.جینو خیلی خوشحال بود و فکر می کرد اینطوری از همه زرنگتر
می شود.

معلم بی‌سواد و مداد جادوییمعلم بی‌سواد و مداد جادویی

بالاخره مدرسه ی جینو با کمک مداد جادویی تمام شد و جینو معلم شد.جینو به عنوان معلم وارد مدرسه شد.او
می خواست به بچه های مدرسه درس بدهد.ولی او که یک مشکل بزرگ پیدا کرده بود.او اصلا بلد نبود چیزی
بنویسد.دستخط او از دستخط خرچنگها و قورباغه ها هم بدتر بود.وقتی جینو می خواست پای تخته چیزی بنویسد همه ی
بچه ها به او می خندیدند.دست جینو به نوشتن عادت نداشت.

حالا جینو یک معلم بی سواد بود او تازه فهمیده بود کسی که زیاد می نویسد بیشتر یاد می گیرد
و دستخط بهتری هم پیدا می کند.حالا آقای معلم بعد از این همه سال تازه مجبور شده است دوباره از
اول درس بخواند.حالا او کلاس اول است.

بیشتر بدانید از قصه کودکانه مداد قرمز

کلاس ساکت بود.لیلا داشت مشق می نوشت، که دست حمیده به آرنجش
خورد. مداد سیاه روی صفحه خط انداخت.لیلا با اخم به حمیده نگاه کرد.
لیلا خط روی صفحه را پاک کرد.حمیده مداد قرمزش را برداشت.
می خواست خط فاصله بگذارد که لیلا محکم با آرنجش به دستش زد .

مداد قرمز حمیده روی صفحه ی سفید لیز خورد و خط پررنگی روی مشق
هایش کشید.حمیده نگاه تندی به لیلا کرد .سر لیلا پایین بود و داشت
مشق می نوشت. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده! اشک توی چشم های حمیده
جمع شد.کیفش را از روی زمین برداشت و بین خودش و لیلا گذاشت. لیلا هم کیفش را برداشت و بین خودش و حمیده گذاشت.کیف حمیده بزرگ و چاق بود و کیف لیلا کوچک و لاغر.لیلا کیفش را فشار داد و کیف حمیده را هل داد عقب .حمیده هم کیفش را فشار داد و کیف لیلا را هل داد.لیلا لیوانش را از توی کیفش درآور. دستش را بالا برد و گفت: خانم معلم اجازه؟

معلم بی‌سواد و مداد جادوییمعلم بی‌سواد و مداد جادویی

داستان های کودکانه

خانم معلم گفت: بله لیلا جان؟
می شود برویم آب بخوریم؟
بر زود برگرد!
لیلا رفت و زود برگشت. لیوانش را توی کیفش گذاشت. می خواست مشق
بنویسد، ولی مدادش را پیدا نکرد.روی زمین را نگاه کرد. مدادش زیر پای حمیده بود،
نوکش هم شکسته بود.صورت لیلا داغ شد .دستش را بالا برد و گفت:خانم اجازه؟
حمیده مداد ما را انداخت زمین و نوکش را هم شکست.

حمیده از جایش پرید و گفت: ما دست به مدادش نزدیم خانم.
لیلا دست ما را خط زد.آن هم با مداد قرمز.نگاه کنید! بعد دفترش را بالا گرفت
تا خانم معلم ببیند.لیلا با صدای بلند گفت: خانم اول خودش شروع کرد و دست
ما ررا خط زد. ایناهاش…جایش هنوز مانده.او هم دفتر مشقش را بالا گرفت.
کلا س شلوغ شد .خانم معلم گفت: اشکالی ندارد.حمیده بنشین کارت را بکن.لیلا شما هم مدادت را بتراش و مشقت را بنویس.

بچه ها دوباره مشغول کارشان شدند.آرنج لیلا و حمیده چسبیده بود به هم. خانم معلم آمدبالای سرشان و گفت: شما دوتا چرا این طوری نشستید؟ لیلا با دست راست می نوشت و حمیده با دست چپ.خانم معلم گفت: بلند شوید جاهایتان را عوض کنید! حمیده و لیلا جای شان را عوض کردند و شروع کردند به نوشتن. دیگر آرنج هایشان به هم نمی خورد.لیل به حمیده لبخند زد و کیفش را از روی نیمکت برداشت. حمیده هم خندید و کیفش را روی زمین گذاشت و گفت: وقتی می خواستی بروی آب بخوری دستت به مدادت خورد وافتاد زمین و نوکش شکست. لیلا گفت : امروز انار آوردم. زنگ تفریح بیا با هم بخوریم.
نویسنده : نغمه رحیمی پور

تبیان / ایستگاه کودک

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس