چهارشنبه, ۲۹ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه زیبای گربه‌های نادان

اشتراک:
قصه گربه های نادان کودک و نوزاد
ما در این مطلب دو داستان زیبای کودکانه پیرامون گربه را برایتان به اشتراک خواهیم گذاشت

داستان های زیادی درباره حیوانات وجود دارد که کودکان آن را دوست دارند ما در این مطلب از پرشین وی قصد داریم قصه گربه های نادان و  قصه ای آموزنده و کودکانه درباره زبان حیوانات را برایتان به اشتراک گذاریم. تا انتهای مطلب همراه ما باشید.

قصه گربه های نادان

گربه ی قهوه ای همان طور که سرش را می خاراند گفت: از کجا بفهمیم روی درخت پرنده ای هست
یا نه؟

گربه ی نارنجی گفت: اول از همه باید از درخت بالا بریم.

سه گربه به سمت جنگل رفتند و کنار یک درخت بزرگ بلوط ایستادند.

گربه ی خاکستری گفت: این که خیلی بزرگه من نمی تونم از اون بالا برم.

گربه ی قهوه ای گفت: خاکستری راست می گه.ممکنه ۲۰ تا گنجشک روی درخت باشه ولی ما هیچ وقت نمی
تونیم بالای درختی به این بزرگی بریم.

نارنجی به یک درخت کوچکتر اشاره کرد و گفت: این یکی چطوره؟

قصه گربه های نادانقصه گربه های نادان

قهوه ای گفت: من فکر کنم می تونم
بالای این یکی برم.

هر سه گربه به سمت درخت دویدند و خاکستری اول از همه بالا رفت.قهوه ای هم پشت سرش می رفت.خاکستری
روی یک شاخه رفت.هر چه اون بیشتر جلو می رفت شاخه خم تر می شد.وقتی قهوه ای هم پایش را
روی همان شاخه گذاشت شاخه به زمین نزدیک تر شد.خاکستری گفت: من می تونم گل ها را بگیرم.

قهوه ای هم روی شاخه وارونه شد و دمش به چمن های روی زمین می خورد.

نارنجی که هنوز بالای درخت نیومده بود گفت: این درخت خیلی کوچیکه.هیچ پرنده ای لونه اش را روی این درخت
نمی سازه، بهتره برگردیم.

قصه گربه های نادان

گربه ی خاکستری خودش را ول کرد و با سر روی گل ها افتاد.

گربه ی قهوه ای هم خودش را رها کرد و با دمش روی چمن ها افتاد.

نارنجی گفت: فکر کنم امروز روز خوبی برای شکار گنجشک نیست.بهتره بریم و ماهی بگیریم.

آن ها به سمت رودخانه رفتند و چند ماهی گرفتند.آن ها زیر شاخه های همان درخت بلوط نشستند و شروع
به خوردن ماهی ها کردند.چند پرنده شروع به آواز خواندن کردند ولی گربه ها توجهی به آن ها نکردند
و خاکستری گفت: دفعه ی بعد.

بیشتر بدانید از قصه ای آموزنده و کودکانه درباره زبان حیوانات

قصه شب”گربه کوچولوی گرسنه”: در یک مزرعه بچه گربه ای بود که خیلی کوچولو و ملوس بود. آنقدر بازی کرد تا گرسنه اش شد، ولی یادش رفته بود چه جوری غذا بخواهد. . . گربه کوچولو نشست و گریه کرد.»

سگ کوچولو به آن نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، چی شده، چرا گریه می کنی؟

گربه کوچولو گفت: «گرسنه ام ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخورم؟»

صدای حیوانات

اینم بخون، جالبه! قصه “به من نگاه کن”
توله سگ گفت: «گریه نکن عزیزم، گریه نکن، پاشو سر پاهایت بایست و عوعوکن، این طوری: عو۔ عو. عو، آن وقت فورا به تو غذا می دهند.»

گربه کوچولو گفت: «نه. گربه ها این جوری غذا نمی خواهند.» دوباره گربه قشنگ نشست و گریه کرد.

این مرتبه بره زیبایی نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، گربه مامانی، چیه، چی شده، چرا گریه می کنی؟»

بچه گربه گفت: «گرسنه ام ولی هر کاری می کنم یادم نمی آید که چه جوری باید غذا بخواهم.»

بره گفت: «خوب اینکه گریه ندارد عزیز من، پاشو و صدا کنبع . بع – ع ع فورا به تو غذا خواهند داد.»

گربه گفت: «آه! نه، نه این طوری بره ها غذا می خواهند نه گربه های کوچولو»

قصه گربه های نادانقصه گربه های نادان
داستان گربه کوچولو

باز هم نشست و گریه کرد.

بعد بوقلمونی که از آن دور گربه را دیده بود جلو آمد و پرسید: «گربه کوچولو، گربه قشنگ، چیه چی شده، چرا گریه می کنی؟»

گربه گفت: «گرسنه ام، ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخواهم.»

بوقلمون گفت: «خوب گریه نکن عزیز من، پاشو و بگو: قا. قا. قا فورا به تو غذا می دهند.»

گربه گفت: «نه این جوری بوقلمونها خوراکی می خواهند. گربه های کوچولو یک طور دیگری صدا می کنند.»

گربه کوچولو نشست و باز گریه را سر داد.

مادرش که تازه از راه رسیده بود، جلو آمد، بچه گربه تا مادرش را دید، به طرفش دوید و گفت: «میو، میو»

مادر فهمید که بچه اش خیلی گرسنه است، فورا ایستاد و به او شیر داد.

گربه کوچولو آنقدر شیر خورد تا اینکه سیر شد و از آن به بعد هیچ وقت فراموش نکرد که چه جور باید غذا بخواهد.

تبیان / سرسره

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس