این گناهان نابودگر
که در سال ۱۴۸۵ میلادی به پایان رسیده و برای ما به یادگار باقی مانده است.
چهار دایره کوچک در این نقاشی، چهار امر واپسین، یعنی «مرگ گناهکاران»، «قضاوت واپسین»، «دوزخ» و «بهشت» را نمایش می
دهد که دور دایره ای بزرگ تر هستند که هفت گناه کشنده را نمایش می دهند.
این گناه ها از پایین در راستای گردش ساعت عبارتند از: «خشم»، «حسادت»، «آز»، «پرخوری»، «تنبلی»، «اسراف» و «غرور.» بر
آن شدم تا در یک سلسله نوشتار در روزنامه «شرق»، به روانشناسی این هفت گناه و نیز کردارهای ناپسند دیگری
همچون چشم و همچشمی، دروغ، ریا، تظاهر، تهمت، غیبت، دزدی، اختلاس، ویرانگری (وندالیزم)، فرومایگی (لمپنیزم)، حیوان و مردم آزاری و
مانند آن بپردازم.
ضرورت پرداختن به چنین سلسله نوشتاری مدتی پیش چشم و ذهن من نشسته است.
همه گیر شدن چنین ویژگی هایی، شتابان و آسان، اجتماع آدمیان را به جنگلی دهشتناک دگرگون کرده و فرومایگی و
درندگی را جایگزین فرهیختگی و دانایی و ویرانی را جانشین آبادانی می کند.
در اجتماع این روزگار گذار ما که افسردگی، اضطراب و بحران هویت، در آن فراگیر شده اند، پندارها، کردارها و
گفتارهای نیک، هر روز کمتر از دیروز پیش چشم و ذهن مان می نشینند و ددمنشی و دشنام هر هفته
آسان تر از روان بر زبان جاری و ساری می شوند.
به باور من، اجتماع ما ایرانیان، افزون بر روانکاوی تاریخی ژرف نگرانه، نیاز به راهبردها و راهکارهایی بر بنیان یک
رفتاردرمانی شناختی همگانی و ملی دارد؛ امری ریشه ای و سرنوشت ساز که نیاز به همدلی، همراهی و همکاری روانپزشکان،
روانشناسان، مشاوران، مددکاران، پزشکان، پیراپزشکان، روزنامه نگاران، مطبوعات و از همه مهم تر، صدا و سیما و وزارتخانه هایی همچون
فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزش و پرورش، ارتباطات و فناوری، بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و…
دارد.
نه اینکه در همان گام نخست، مشاور و روانشناس، در ستیز و پیشی جویی (رقابت) پیشه ای با روانپزشک، حتی
دانش های بنیادین و ریشه ای ژنتیک و زیست شناختی و اصل توارث را به زیر پرسش و نرد نفی
کشاند و روانپزشک در این آوردگاه، مشاور و روانشناس را کم مایه و بی پشتوانه شایسته و بایسته برای خردترین
بیان دیدگاه و اظهارنظری برشمارد! باید بدانیم آنچه که فردا و فرداها درو خواهیم کرد، بی گمان فرآورده کاشت دیروز
و امروزمان است؛ برای درک این مهم اشاره ای به وضعیت ناخوشایند سینمای پنج، شش سال اخیرمان کافی است.
سینمایی که در دهه ۶۰ قرار بود به زودی با دستاوردهای سینمایی معناگرایش، هالیوود و بالیوود را بی فروغ و
راکد کند، در پی ممیزی ها و مته به خشخاش گذاشتن های سلیقه ای بی دلیل، خود به خالیوودی تبدیل
شده که داد همگان را از فرومایگی بیکرانش درآورده است! از این رو، به یاری و پشتیبانی پروردگار یگانه، در
پی دو نوشتار نخست پیشتر منتشر شده در همین صفحه، از این مجموعه («حسود هرگز نیاسود!»، حسادت، شناخت شرط شفا
و «دیو آز»، آشنایی با روانشناسی حرص و طمع) به روانشناسی کردارهای ناپسند آدمیان می پردازم، شاید دستمایه ای آموزنده
و دگرگون سازنده در راستای راهبردگزینی و راهکارنویسی برای آن رفتاردرمانی شناختی همگانی و ملی مان شود.
در هر نوشتار می کوشم به بحث درباره هر یک از این پندارها و کردارهای ناپسند پایان بخشم تا مبحث
به درازا نکشیده و چند قسمتی نشود.
پیشنهاد می کنم فیلم «هفت» را که به گونه ای پلیسی جنایی به این هفت گناه بنیادین پرداخته را به
تماشا بنشینید که خود می تواند همراهی گیرا برای این سلسله نوشتار باشد.
ناکامی و سرخوردگی به آسانی با این هفت گناه و دیگر پندارها و کردارهای ناشایست آدمیان همراه می شوند.
آدمیان بسیار دیر و اغلب در پیری، پس از عمری گناه آلودی، می آموزند که زندگی، نه سراسر اما سرشار
از ناکامی هاست؛ پختگی، رشد و بالیدگی آدمیان، در چگونگی چالش، کشمکش و برهمکنش با رخدادهای روزگارمان و پذیرش و
سازش با این ناکامی ها آشکار می شود.
خوشبختانه هفته هاست بیشتر این پندارها، کردارها و گفتارهای ناپسند در سریال «قهوه تلخ» پیش چشم، گوش و هوش ایرانیان
نشسته است؛ قهوه تلخ را می توان جدی گرفت که درد این مرز پرگزند را گیراتر و گویاتر از «شب
های برره» به نمایش کشانده است.
روزنامه شرق