چگونه بر ترس از مجرد ماندن خود غلبه کنیم؟
ترس از مجرد ماندن
بطور روزانه با مراجعه کنندگان جوان،یعنی دخترها و پسرهایی روبرو میشوم که مجردند و به ظاهر زندگی آرام و خوبی
دارند اما به شدت ناامیدند و از زندگی مجردی خود میترسند و نگران آینده هستند.
از طرفی با خانمها و آقایان زیادی مواجه میشوم که متاهل اند و به دنبال هر دستاویزی میگردند تا خود
را از زندگی زناشویی سخت و طاقت فرسای خود رها کنند.
از خود میپرسم حق با کدام دسته است؟ و همیشه بهیک پاسخ میرسم.
حق با هر دو گروه است.
اما چرا؟ چون برای برخی از افراد، مجرد بودن به شدت مخرب و حتی افسرده کننده است و برای برخی
دیگر متاهل بودن و البته برای هر دو گروه، افتادن در دام ازدواجهای ناهماهنگ که بطور روزانه آنها را در
معرض تخریب و حتی اختلالات جسمیو روانی قرار میدهد.
مجرد بودن برای چه کسانی بهتر است؟
گرچه مجرد ماندن، برای بیشتر افراد ، چندان مناسب نیست اما برخی افراد، به دلیل داشتن برخی ویژگیها و اختلالات
بهتر است تا قبل از این که درمان شوند مجرد بمانند.
برای مثال برخی افراد هستند که به خاطر نوع شخصیت خود (که روانشناسان به آنها شخصیت اسکیزوئیدى مىگویند)، طورى در
ازدواج ظاهر مىشوند که به خود و دیگران آسیبهای جدی وارد میآورند.
البته به دلیل آسیبهاى جدى دوران کودکى این افراد، نمىخواهم آنها را به خاطر این ویژگىهایشان مقصر بدانم، اما به
هر حال مىتوان گفت که مجرد ماندنشان سود و منفعت بیشتری دارد.غیر از این دسته، گروههاى دیگرى هم هستند
که به دلایل مختلف ازدواج کردن به صلاحشان نیست.
چون قرار گرفتن در روابط نزدیک و صمیمى باعث مىشود نه تنها به همسر و فرزند، که حتى بیشتر به
خودشان آسیب بزنند و گاهى هم پختگى لازم، آمادگى یا رشد کافى براى ورود به تجربه ازدواج را ندارند.
این افراد، یا همانهایى هستند که به زعم روانشناسان و محققان، از رابطه صمیمانه فرارىاند و میترسند صمیمیت و نزدیکى
با کسى داشته باشند و یا وقتى در داخل رابطهاى قرار مىگیرند انگیزههاى ناخودآگاه، آنها را به سمت آسیب زدن
به خود، یا طرف مقابل سوق مىدهد.
حتماً اصطلاحات سادیسم و مازوخیسم را شنیدهاید که به معناى دیگر آزار یا خودآزارند.
البته من در اینجا، به دنبال توضیح و تشریح معناى واژه هاى روانشناختى نیستم، اما میخواهم اشاره اى به اختلالهایى
داشته باشم که حداقل در تجرد و تنهایى تخریب کمترى را متوجه خود و اطرافیان دارند و ماهیت آنها به
گونه اى است که آسیبهاى جدى به دیگران و خصوصاً به نزدیکان فرد وارد مى آورند.
براى مثال افرادى که دیگران و خصوصاً همسر خود را به شدت کتک مىزنند یا انواع خشونتهاى جسمانى – روانى
را در مورد آنها اعمال مىکنند، همچنین کسانى که فرزندان خود را بدون احساس گناه یا ناراحتى، با شدت زیاد
جلوى چشم دیگران یا در خفا به باد کتک و ضرب و شتم یا تحقیر شدید مىگیرند از این دسته
اند.
حتى افرادى که به ظاهر آرام و مهربانند اما همسر و فرزندان و نزدیکان آنها هرگز در آنها نشانهاى از
محبت حقیقى، همدلى یا دلسوزى نمىبینند یا کسانى که ناخوآگاه تا جایى که مىتوانند خود را از نظر عاطفى از
فرزند و همسر دور نگه مى دارند و اصلا حاضر نیستند با آنها و با مسائل، مشکلات و حتى شادى
هاى آنها قاطى شوند، و تعامل و تبادل احساسى عاطفى و کلامى داشته باشند از این دسته اند، و بالاخره
کسانى که وقتى جر و بحث، مشاجره، مشکل یا بحرانى پیش مى آید به شدت به خود آسیب مىزنند، مثلاً
خود را مى زنند، با تیغ یا چاقو زخمى مىکنند، دست، پا یا انگشتان خود را مى شکنند و حتى
دست به خودکشى، خودسوزى و نظایر اینها مى زنند در زمره افرادى هستند که درگیر اختلالات روانى نظیر سادیسم، اختلالات
اسکیزوئیدى، مازوخیسم و نظایر اینهایند و برقرارى روابط نزدیک، براى خود آنها یا اطرافیانشان، مضر و حتى خطرناک است.تحقیقات و
بررسى ها نشان مىدهد غیر از دسته هایى که ذکر شد افراد معمولى تر هم که در برقرارى رابطه و
مهمتر از آن، در همذاتپندارى (یعنى خود را به جاى طرف مقابل گذاشتن و مثل او فکر کردن) با طرف
مقابل، ضعف جدى دارند یا کاملاً ناتوانند، بهتر است با احتیاط بیشترى به سراغ ازدواج بروند، چون برقرارى و سیالیت
ارتباط و توانایى همذات پندارى و همذاتگرى و خود را به جاى دیگران گذاشتن و از نگاه آنها دنیا را
دیدن، از ملزومات اولیه ازدواج است و اگر طرفین قادر به ایجاد و برقرارى چنین رابطه عمیق و همدلانهاى نباشند
حتى اگر زیر یک سقف هم باشند و از زوایایى (مانند زاویه جنسى، یا تعاملات مالى یا…) ارتباط برقرار کنند،
اما در واقع مجردند و بودن آنها در کنار هم و زندگى با همدیگر، محصولى (معنوى) ندارد.از بیماران حاد و
جدى تر جسمى و روانى هم نمى گویم چون تکلیفشان معلوم است و بسیار بسیار بعید به نظر مىرسد که
بتوانند وارد روابط موفق زناشویى شوند.
ترس از مجرد ماندن
متاسفانه افراد زیادی وجود دارند که به دلیل ترس و هراس از تجرد، رابطهای رقتانگیز و حتی آمیخته با سوءرفتار
و سوءاستفاده را ادامه میدهند و به طرف مقابل انواع باجها را میدهند تا با آنها بماند ! بدیهی است
که چنین ماندنی نمیتواند از سر شوق و محبت باشد و به تدریج رابطه یک طرفه شده و مبدل به
معامله ای میشود که باعث سقوطیکی از طرفینیا هر دو آنها خواهد شد.متأسفانه عواملی مانند ترس از مشکلات مالی، نداشتن
اعتماد به نفس در پیداکردن همسر ، شرمندگی از دربهدری و از دستدادن پایگاه اجتماعی است که باعث میشود فردیک
عمر به رابطهای ناخوشایند و حتی خطرناک تن بدهد.
بنابراین اگر شما هم جزو این دسته از افراد هستید لااقل قبل از آن که وارد ارتباط شوید از خود
بپرسید چرا میخواهم به تجرد خود پایان بدهم؟ چرا از مجرد بودن میترسم؟ چرا میخواهم به هر نحوی شده، هر
خواری و خفتی را تحمل کنم اما مجرد نمانم؟
برخی از دلایلی که افراد برای ترس خود از تجرد بیان میکنند به شرح زیر هستند :
ترس از این که خانواده یا اجتماع مرا طرد کنند.ترس از
تنهایی و تنها ماندن تا پایان عمرترس از این که آبرویم نزد همسن و سالهایم برود.ترس از اداره کردن مالی
زندگیترس از این که اطرافیان برچسبهایی بر من بزنند.ترس از این که مزاحم ازدواج خواهریا برادرهای بعدیام باشم.ترس از کم
شدن معاشرتهاعدم تحمل کم پولیفشار خانوادهها و اطرافیانبالاتر رفتن سن و سالمحرومیت از برخی امکانات اجتماعی مانند وامها و……همانطور که
ملاحظه میکنید بسیاری از ترسهای مرتبط با تجرد، در اثر شرطی شدگی و برخی هنجارهای تحمیلی هستند، و ترسهای واقعی
محسوب نمیشوند و در نتیجه نمیتوانند دلایل واقعی برای ازدواج تلقی شوند .
دلایل واقعی برای ازدواج عبارتند از نیاز ریشه دار ( نه مقطعی و گذرا) به همدلی و محبت.
نیازهای جنسی خودانگیخته ( نه با تحریک محرکهای محیطی)، نیاز ماندگار به داشتن جفت و زندگی مشترک ( نه برای
چشم و هم چشمی) و نیز پیدا کردن کسی است که میتواند همسر مناسب و هماهنگی برای ما باشد.
بدیهی است که اگر تنها از روی ترس و اضطراب تن به ازدواج بدهیم، همیشه مانند برده طرف مقابل خواهیم
ماند.
چون طرف مقابل به راحتی در مییابد که ما حاضریم تن به هر ذلتی بدهیم اما مجرد نشویم یا مجرد
نمانیم.
او به راحتی متوجه میشود که انتخاب ما انتخابی آزادانه نیست.
بلکه انتخابی است از سر ترس، کمبود اعتماد به نفس و کمبود خود کفایی.
بنابراین آگاهانهیا ناخودآگاه، به نسبتهای مختلف ما را مورد بهرهکشی و آزارهای ناشی از آن قرار میدهد.
برخی نکات مهم برای مجردها
از برقرارکردن روابط ناموفق و نافرجام اجتناب کنید و مراقب گزینههای نامناسبی که به شما پیشنهاد میشود یا شما به
دیگران پیشنهاد میکنید، باشید.
در این میان (گزینهها) افرادی میتوانند اهل بدرفتاری باشندیا جزو کسانی باشند که نمیتوانندیا نمیخواهند دنبال تعهد واقعی باشند.
خود را فریب ندهید.از آمادگی احساسی و هیجانی خود مطمئن شوید.
اگر از قبل روابطی داشتهاید که هنوز با آنها مشغله ذهنی دارید، پس هنوز براییک رابطه ماندگار آماده نیستید.
همچنین بدانید در هر مقطعی از زندگییک نفر هست که به شما علاقهمند شود و به شما نیاز بیشتری داشته
باشد تا شما به او.
نباید فقط صرف نیاز طرف مقابل «درگیر» رابطه با وی شوید.بر معیارها و ارزشهای اصلی خود تمرکز کنید.
به صفات، خصوصیات و رفتارهایی که طرف مقابلتان حتما باید داشته باشد فکر کنید.
شاید صداقت، وفاداری، قابل اعتماد بودن، دلسوزی و شوخطبعی برای شما ارزشمند باشد.ببینید آیا واقعا به یک رابطه جدید نیاز
دارید و رابطه جدیدی را میخواهید و از خود بپرسید اگر الان رابطه دلخواه خود را داشتم، اوضاع چه فرقی
میکرد؟ سپس به واکنشتان در برابر این سوال فکر کنید.هنگام مجردی هرگز این باور دردآور را که «راه حلی ندارید»
دنبال نکنید.
وقتی به این باور غلط پناه میبرید نه تنها اوضاع بهتر نخواهد شد، بلکه رنج زیادی را به خود تحمیل
میکنید، بخش بالغ وجود شما میگوید شما بدون وجود دیگری نیز زنده خواهید ماند و به زندگی ادامه خواهید داد
و اگر باورهای غلط خود را درباره تجرد کنار بگذارید؛ حتی خوشحالتر، قویتر و کامرواتر نیز خواهید شد!با همه ی
این توضیحات امیدوارم این تصور پیش نیاید که باید فرصتهاى رشد و تعالى را که توسط ازدواج فراهم مى شود
نادیده بگیریم.
چون ازدواج هماهنگ و خوب، فرصتی است برای فرا رفتن از خود و کنار گذاشتن منیت و تمرین مؤثرى براى
رشد روحی به حساب میآید و تاثیرات مثبت جسمانی، روانی و حتی روحی به دنبال دارد.
اما ازدواجهـــای ناهماهنگ، و ازدواجهایی که ازروی ترس انجام میشود، متاسفانه، جز تخریب طرفین و افتادن در وادی طلاق نتیجه
ای نخواهد داشت.
زیباشو