شنبه, ۲۱ مهر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان آموزنده | بهلول و شیخ جنید بغدادی

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: «او مردی دیوانه است!»

داستان آموزنده بهلول و شیخ جنید

داستان آموزنده بهلول و شیخ جنید ,آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از بغداد بیرون رفت و
مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید.
گفتند: «او مردی دیوانه است!» گفت: «او را طلب کنید که مرا با او کار است.
پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.» شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داده پرسید: «چه کسی؟» شیخ گفت : «منم شیخ جنید بغدادی.» بهلول پرسید: «تویی شیخ
بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟» شیخ گفت: «آری.»

داستان آموزنده

بهلول پرسید: «طعام چگونه می خوری؟» شیخ جواب داد: «اول
بسم الله می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می
گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی
شوم و هر لقمه که می خورم بسم الله می گویم و در اول و آخر دست می شویم.» بهلول
برخاست و دامن بر شیخ فشاند و گفت: «تو می خواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن
خود را نمی دانی!»

داستان آموزنده بهلول و شیخ جنید بغدادی

داستان آموزنده بهلول و شیخ جنید بغدادی

پس به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: «یا شیخ این مرد دیوانه است.» خندید و گفت: «سخن راست را از دیوانه باید شنید
و از عقب او روان شد تا به او رسید.» بهلول پرسید: «چه کسی هستی؟» جواب داد: «شیخ بغدادی که
طعام خوردن خود نمی داند.» بهلول گفت: «آیا سخن گفتن خود را می دانی؟» شیخ گفت: «آری.» پرسید: «چگونه سخن
می گویی؟»

داستان آموزنده

شیخ گفت: «سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می
گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من
ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم.
پس هرچه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.» بهلول گفت: «گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی
دانی!» پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت.
مریدان گفتند: «یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟!» جنید گفت: «مرا با او
کار است، شما نمی دانید.
باز بدنبال او رفت تا به او رسید.» بهلول گفت: «از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن
و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟» شیخ گفت: «آری.» بهلول پرسید: «چگونه
می خوابی؟»

داستان آموزنده

شیخ گفت: «چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم و پس از آن آداب
خوابیدن را بیان کرد.» بهلول گفت: «فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی!» خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت
و گفت: «ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز.» بهلول گفت: «چون به نادانی خود
معترف شدی ترا بیاموزم.
بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید
و اگر حرام را صد از اینگونه آداب بجا آوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.»

داستان آموزنده

شیخ گفت: «جزاک
الله خیرا.» بهلول ادامه داد: «و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن
برای رضای خدای باشد و اگر غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی
وبال تو باشد.
پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است.
اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد.» یکی بود

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
ترک اعتیاد