داستان آموزنده مرد دوچرخه سوار

داستان مرد دوچرخه سوار
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.
او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.
مأمور مرزی میپرسد: «در کیسه ها چه داری؟»او میگوید: «شن.»
داستان آموزنده
مأمور او را از دوچرخه پیاده میکند
و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت میکند.
ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.
بنابراین به او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا.
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز
دیده نمیشود.
داستان آموزنده
یک روز آن مأمور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوالپرسی، به او
میگوید: «من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی.
راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟»مرد میگوید: «دوچرخه!»
داستان آموزنده
گاهی وقتها موضوعات فرعی ما
را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکنند.
یکی بود