جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان جالب | گرگ و پیرزن

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
گرگ گرسنه‌ای برای تهیة غذا به شکار رفت. در کلبه‌ای در حاشیة دهکده پسر کوچکی داشت گریه می‌کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که ...

داستان جالب گرگ و پیرزن

داستان جالب گرگ و پیرزن ,گرگ گرسنه‌ای برای تهیه غذا به شکار رفت.
در کلبه‌ای در حاشیه دهکده پسر کوچکی داشت گریه می‌کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که داشت
به او می‌گفت: «اگر دست از گریه و زاری برنداری تو را به گرگ می‌دهم.» گرگ از آن‌جا رفت و….
نشست و منتظر ماند تا پسر کوچولو را به او بدهند.
شب فرا رسید و او هنوز انتظار می‌کشید.
ناگهان صدای پیرزن را شنید که می‌گوید: «کوچولو گریه نکن، من تو را به گرگ نمی‌دهم.
بگذار همین که گرگ پیر بیاید او را می‌کشیم.» گرگ با خود گفت: «انگار این‌جا آدم‌هایی پیدا می‌شوند که چیزی
می‌گویند اما کار دیگری می‌کنند.» و بلند شد و روستا را ترک گفت.

داستان جالب گرگ و پیرزن

داستان جالب گرگ و پیرزن

داستانک

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس