داستان زیبای مادر دروغگو
به حق بوده که گفته اند بهشت زیر پای مادران است زیرا قلبی به بزرگی دریا دارند و باید قدر این گوهر گرانبها را تا زمانی که زنده است بدانیمزیرا وقتی رفت دیگذ بذگشتی نیست و همه زیبایی ها را نیز با خود خواهد برد. در این مطلبی داستان زیبای مادر دروغگو در بیان واقعیت زندگی کودکی هشت ساله می باشد که بسیار غم انگیز می باشد با پرشین وی همراه شوید
داستان زیبای مادر دروغگو
مادر پسر هشت ساله ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»
پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی ام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.»
پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطانی هایم مادرم را اذیت می کرم، مادرم می گفت اگر اذیتش کنم
از غذا خبری نیست اما من به شیطانی ادامه می دادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا می کرد
و به من غذا می داد. ولی حالا هر وقت شیطانی کنم مادر جدیدم می گوید اگر از اذیت کردن دست بر ندارم به من غذا نمی دهد و الان دو روز است که من گرسنه ام.»
یکی بود