دوشنبه, ۲۶ خرداد , ۱۴۰۴
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | وزن دعای پاک و خالص

پیامک و تبریک تولد
لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد ...

داستان زیبای وزن دعای پاک و خالص

داستان زیبای وزن دعای پاک و خالص ,لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله
شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد .
به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی‌تواند کار کند و شش بچه‌شان بی غذا مانده‌اند صاحب مغازه با بی‌اعتنایی
محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند زن نیازمند در حالی که اصرار می‌کرد گفت :
آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را می‌آورم.
مغازه دار گفت نسیه نمی‌دهد: مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می‌شنید
به مغازه دار گفت : ببین این خانم چه می‌خواهد؟ خرید این خانم با من.
خواربار فروش گفت : لازم نیست خودم می‌دهم لیست خریدت کو ؟ زن گفت : اینجاست.

داستان زیبای

مغازه دار با طعنه گفت : لیست ‌ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر
! زن با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را
روی کفه ترازو گذاشت.
همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت .
خواربارفروش باورش نمی‌شد .
مشتری از سر رضایت خندید .
مغازه‌دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد ، آن
قدر چیز گذاشت تا کفه‌ها برابر شدند .

داستان زیبای وزن دعای پاک و خالص

داستان زیبای وزن دعای پاک و خالص

در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دل‌خوری تکه کاغذ را
برداشت ببیند روی آن چه نوشته است.
کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود ” ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری
خودت آن را برآورده کن” مغازه ‌دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و
متحیر خشکش زد.
زن خداحافظی کرد و رفت.
مشتری یک اسکناس با ارزش به مغازه ‌دار داد و گفت : فقط خداست که می‌‌داند وزن دعای پاک
و خالص چقدر است؟ پند آموز

گردآوری:

اخبار مرتبط: