جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | یک روز کنار دریا

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
پیرزنی برای اولین بار در عمرش کنار دریا می‌رفت. قبل از این‌که راه بیفتد، همسایه‌ها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه چیز خیالش جمع باشد...

داستان زیبای یک روز کنار دریا

داستان زیبای یک روز کنار دریا ,پیرزنی برای اولین بار در عمرش کنار دریا می‌رفت.
قبل از این‌که راه بیفتد، همسایه‌ها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه چیز خیالش جمع باشد و
فقط برای آنها یک شیشه آب‌دریا سوغات بیاورد! بالاخره پیرزن کنار دریا رسید.
آن موقع، اوج مد بود و آب دریا حسابی بالا آمده بود.
پیرزن از پیرمرد قایقرانی که همان اطراف بود خواهش کرد که یک بطری آب دریا به او بفروشد!

داستان زیبای یک روز کنار دریا

داستان زیبای یک روز کنار دریا

پیرمرد که چشم‌هایش گرد شده بود، بروبر به زن نگاه کرد و گفت: «خوب، هر
بطری آب دریا ۵ سنت!» پیرزن پنج سنت را به قایقران داد و بطری را پر از آب کرد و
خوشحال رفت تا چرخی در شهر بزند.
داستان زیبای چند ساعت بعد که پیرزن برگشت تا برای آخرین بار با دل سیر به دریا نگاه کند، وقت
جزر بود و آب دریا پایین رفته بود.
پیرزن با تعجب فریاد زد: «اوه! خدای من! جناب ماهیگیر شما عجب تجارتی به هم زده‌اید؟!» یکی بود

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس