جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان عاشقانه

داستان عاشقانه | پیرمرد فقیر و همسرش

ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ….

داستان زیبای | یک عاشقانه آرام

داستان زیبای : یک عاشقانه آرام اگر که تو هم معتقدی «حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه داشتن عشق است» و اگر مثل من فکر می‌کنی که «عاشق یاغی است» پس یاغی شو و از حافظه‌ات کمک بگیر.برای همسرم ۲۲/ ۰۳/ ۸۸ پاراگراف بالا تمام متن تقدیمی من به همسرم بود، متن […]

داستان عاشقانه | عشق سردار به همسرش

داستان عاشقانه : عشق سردار به همسرش فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومت های سرداری محلی مواجه شد و مزاحمت های سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد.عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا […]

داستان عاشقانه | حقیقتی پنهان

داستان عاشقانه : حقیقتی پنهان روزهای اول گل سرخ بود و چشم هالرزش خفیف لب ها بود و نگاه های پر از ترانهشنیدن بود و تپیدنعشق بود و رعشه های خفیف و گرم زیر پوستیروزهایی که همه چیز معنای خاصی داشت و سلام ها مثل قهوه داغ ,در یک بعد از ظهر سرد زمستان , […]

داستان زیبا و عاشقانه شانه و همسر

داستان شانه و همسر پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی می‌کردند.هنگام خواب، همسر پیرمرد از او خواست تا شانه‌ای برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد.پیرمرد نگاهی حزن‌آمیز به همسرش کرد و گفت: «نمی‌توانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.» داستان زیبا و […]

داستان عاشقانه و زیبای همسر خوشگل

داستان همسر خوشگل دوستی با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد.همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود.اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر […]

داستان عاشقانه و غمگین خاطره ی یک عشق

داستان عاشقانه و غمگین خاطره ی یک عشق پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!دختر: توباز گفتی ضعیفه؟پسر: خب… منزل بگم چطوره؟دختر: وااااای… از دست تو!پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.دختر: […]

داستان عاشقانه و غمگین جدایی بر روی عرشه کشتی

داستان جدایی بر روی عرشه کشتی کشتی پر از مسافر، آب‌های اقیانوس را می‌شکافت و به جلو می‌رفت.همه چیز عادی بود تا اینکه کشتی با صخره‌ای برخورد کرد.شرایط بحرانی بود و کشتی در حال غرق شدن بود.روی عرشه زن و شوهری، هراسان به سوی قایق نجات دویدند اما کشتی به سرعت زیر آب می‌رفت و […]

داستان زیبا و عاشقانه باز هم تو را می خواهم

داستان باز هم تو را می خواهم روزی پسری خوش‌چهره در حال چت کردن با یک دختر بود.پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد.اما دختر به او گفت: «می‌خواهم رازی را به تو بگویم.»پسر گفت: «گوش می‌کنم.»دختر گفت: «پیتر من می‌خواستم همان اول این مساله را با تو در […]

داستان عاشقانه و زیبای کلاس ۱۰۶

داستان کلاس ۱۰۶ درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی کلاس ۱۰۶ دانشگاه جای خیلی دنجی بود ، انتهای راهرو بود ، کوچک و نُقلی کلاسش همیشه خودمانی بود ، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد […]

داستان عاشقانه بغلم کن عشق خوبم

داستان بغلم کن عشق خوبم آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است.دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”.او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرف‌های من شد.دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم.اصلاً نمی‌دانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم […]

داستان عاشقانه و غمگین صبحت بخیرعزیزم

داستان عاشقانه و غمگین صبحت بخیرعزیزم شانزده ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ که ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ. ﭼﻨﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ‌ﻭﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻦ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﻭﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻨﺎﯼ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ […]

داستان زیبا وعاشقانه تک عروس گورستـان

داستان عاشقانه تک عروس گورستـان پسر:ضعیفه دلمــــون برات تنـگ شده بود…اومدیم زیارتت کنیم.. دختر:تو باز گفتی ضـــعیفه!! پسر:خب..منزل بگم چطــوره؟؟ دختر:وااااای از دست تو!! پسر:باشه…باشه…ویکتوریا خوبه؟؟ دختر:اصــــلا باهات قهـــرم!! پسر:باشه بابا…تو عزیز منی خوب شد؟آشـــتی؟؟ دختر:آشــتی…راستی گفتی دلت چی شده؟! پسر:دلــم؟؟ آهـــــا از دیشب تا حالا یکـــم دلم پیچ میده !! دختر:واقعـــا که.. پسر:خب چیه؟؟؟ […]

داستان عاشقانه اهدای قلب

داستان عاشقانه اهدای قلب پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نیازفوری به قلب داشت.از پسر خبری نبود.دختر با خودش می گفت:میدونی که من […]

داستان عاشقانه واقعی از یک زوج امریکایی

داستان عاشقانه واقعی از یک زوج امریکایی هنوز هم در اطراف و کنار این دنیای بزرگ پیدا می شوند داستان های عاشقانه واقعی که نشان دهند داستان عشقی فقط درون کتاب ها نیست.در ادامه یکی از بهترین داستان های عاشقانه واقعی را برای شما بازگو می کنیم و امیدواریم از این داستان عشقی لذت ببرید. […]

فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس