جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان پند آموز | گره های زندگی

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می‌گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد...

داستان پند آموز گره های زندگی

داستان پند آموز گره های زندگی ,پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می‌گذراند و به سختی برای
زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد.
داستان پند آموز از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس‌اش ریخت
و پیرمرد گوشه‌های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می‌گشت با پروردگار
از مشکلات خود سخن می‌گفت و برای گشایش آنها فرج می‌طلبید و تکرار می‌کرد: «ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما
و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای.»

داستان گره های زندگی

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می‌کرد و
می‌رفت، یکباره یک گره از گره‌های دامنش گشوده شد و گندم‌ ها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت: «من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود» داستان پند آموز گره های زندگی پیرمرد نشست تا گندم‌های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال
ناباوری دید دانه‌های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به
سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
نتیجه گیری مولانای بزرگ از بیان این حکایت: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم
مفـــتاح راه یکی بود

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس