جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان کوتاه عقابی که مرغ شد

اشتراک:
داستان کوتاه عقابی که مرغ شد پیامک و تبریک تولد
داستان کوتاه عقابی که مرغ شد مردی یک روز تخم عقابی را به صورت اتفاقی در دشت پیدا کرد و آن را بی هیچ هدف خاصی و فقط برای اینکه به نوعی از آن محافظت کرده باشد در لانه مرغی گذاشت.چندی بعد جوجه عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن […]

داستان کوتاه عقابی که مرغ شد

مردی یک روز تخم عقابی را به صورت اتفاقی در دشت پیدا کرد
و آن را بی هیچ هدف خاصی و فقط برای اینکه به نوعی از آن محافظت کرده باشد در لانه
مرغی گذاشت.
چندی بعد جوجه عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد و در
تمام زندگی اش همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند.

برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قُدقُد می کرد و گاهی با دست و
پا زدن فراوان کمی در هوا پرواز می کرد.
سال ها به همین منوال گذشت و عقاب دیگر خیلی پیر شده بود.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.
او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بال های طلایی اش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟

همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است، سلطان پرندگان.
او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.

عاقبت، عقاب داستان ما مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ هم مُرد، زیرا فکر می کرد که
یک مرغ است!

روزنامه ابتکار

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس