بیوگرافی کامل شهاب حسینی + عکس
شهاب حسینی از بازیگران ایرانی و متولد سال ۱۳۵۲ در تهران می باشد .اولین فیلم سینمایی او رخساره نام داشت که در سال ۱۳۸۰ اکران شد و اولین بازی تلویزیونی اشت در پس از باران بود . از دیگر فیلم های او می توان شب , لابیرنت , برادرم خسرو , شهرزاد , سوپراستار و ساکن طبقه وسط را نام برد . او تاکنون موفق به کسب جوایز متعددی از جمله سیمرغ بلورین شده است . با پرشین وی همراه باشید تا بیشتر با این بازیگر توانمند آشنا شوید.
آشنایی با شهاب حسینی بازیگر
سید شهاب الدین حسینی تنکابنی بازیگر سینما و تلویزیون، مجری، کارگردان و گوینده ایرانی زاده ۱۴ بهمن ۱۳۵۲
در تهران هنرپیشه سینما و تلویزیون، مجری، کارگردان و گوینده ایرانی می باشد . او اولین فرزند
خانواده است و یک برادر و دو خواهر دارد.
اصلیت او به تنکابن مازندران برمیگردد. او چند سالی را نیز در دوران کودکی همراه با خانواده در خرمآباد زندگی کرد.
حسینی در سال ۱۳۷۴ با پریچهر قنبری ازدواج کرد، فرزند اولشان به نام محمدامین در زمستان ۱۳۸۲
و فرزند دومشان به نام امیرعلی در تابستان ۱۳۹۰ به دنیا آمدند.
حسینی در سال ۱۳۷۹ با سریال پس از باران پا به عرصه بازیگری گذاشت. شهاب حسینی در سال ۱۳۸۰
با بازی در فیلم رخساره ساخته امیر قویدل وارد سینما شد.
حسینی برای فیلم سوپر استار سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد
و همچنین به خاطر فیلمهای پرسه در مه و درباره الی برنده جایزه بهترین
بازیگر نقش اول مرد جشن خانه سینما شد.
حسینی در سال ۱۳۸۹ بار دیگر با اصغر فرهادی همکاری کرد و در فیلم جدایی نادر از سیمین به ایفای
نقش در کاراکتر حجت پرداخت. این فیلم برای او اولین دستآورد بینالمللی اش را به ارمغان آورد و توانست
خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد جشنواره بینالمللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به همراه دیگر بازیگران مرد این فیلم به دست آورد
و تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشن خانه سینما و دیپلم افتخار جشنواره فیلم فجر را
دریافت نمود و بازی او مورد توجه انجمن بینالمللی سینه فیلی قرار گرفت و نامزد
دریافت جایزه آی سی اس بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد.
اجرا
فعالیت شهاب حسینی با گویندگی در رادیو آغاز شد و در سال ۱۳۷۷ با اجرا در تلویزیون کارش را ادامه داد.
حسینی در برنامهای به نام اکسیژن در تلویزیون ظاهر شد. وی در چند برنامه دیگر هم مانند برپا برپا،
رنگ صبح، و سایه روشن به عنوان مجری اجرای این برنامهها را برعهده داشت.
وی همچنین در برنامه رادیویی دو نیمه سیب، صدای ما و گلبانگ شادی به گویندگی پرداختهاست.
وی همچنین در سال ۱۳۹۴ در برنامه سحرگاهی به عنوان راوی حضور داشت.
کارگردانی
شهاب حسینی در سال ۱۳۹۲ کارگردانی را با فیلم ساکن طبقه وسط آغاز کرد، فیلم داستان مردی را
روایت میکند که با ورودش به یک ساختمان جدید، اتفاقات تازهای در زندگی او رخ میدهد.
وی در سال ۱۳۹۴ فیلم کوتاه بیا با من را به همراه علیرضا نسایی و سینا آذین کارگردانی نمود.
آخرین ساخته او به عنوان کارگردان فیلم مقیمان ناکجا است.
تهیه کنندگی
خورشید نیمه شب نخستین فعالیت شهاب حسینی در زمینه تهیه کنندگی به کارگردانی
شبیر شیرازی است که در مهرماه سال ۱۳۹۴ اتفاق افتاد.
فیلمشناسی
سینمایی
برادرم خسرو,
غلام,
فروشنده,
چهارشنبه,
امتحان نهایی,
سایههای موازی,
دوران عاشقی,
و…
سریال
شهرزاد,
سرزمین کهن,
شوق پرواز,
مدار صفر درجه,
رقص پرواز,
تب سرد,
و…
جوایز
برنده مدال طلائی بهترین دستاورد هنری از دانشگاه ALU کالیفرنیا برای نمایش اعتراف ۲۰۱۷,
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد در جشن خانه سینما برای بازی در فیلم فروشنده ۱۳۹۶,
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد در جشن حافظ برای بازی در فیلم فروشنده ۱۳۹۶,
برنده جایزه ویژه و تندیس دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد از جشنواره بینالمللی فیلم مقاومت برای بازی در سریال شوق پرواز ۱۳۹۵,
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره مردمی فیلم و عکس چهل چراغ برای بازی در فیلم دلشکسته ۱۳۹۵,
نامزد تندیس حافظ بهترین بازیگر مرد درام تلویزیونی جشن دنیای تصویر برای بازی در سریال شهرزاد ۱۳۹۵,
برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم اکشن ان فیلم آمریکا برای کارگردانی ساکن طبقه وسط ۲۰۱۶,
و…
نوزاد نیمهشب زمستان
متولد زمستان هستم. درست بعد از ۹ ماه متولد شدم، حین تولد ۳ کیلو و ۷۰۰ گرم وزن داشتم.
ساعت به دنیا آمدنم هم ۳ و ۳۰ دقیقه نیمهشب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج کردند،
آنها وقتی مرا به دنیا آوردند که سرگرم جمعوجور کردن زندگیشان بودند.
سرشکستگیهای کودکی
دوران کودکی من به شیطنتهای مختلف با پسربچهها گذشت. مادرم میگفت تو پسر شری بودی.
روزی که به خاطر سربازی سرم را با نمره ۴ اصلاح کردم، دیدم سرم از ۹ ناحیه شکسته است.
با توجه به اینکه زمان وقوع ۵-۴ مورد از این شکستگیها را به خاطر نمیآورم، باید آنها را به دوران کودکیام نسبت داد.
جز سر از نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحتهای مختلف شدم.
توپ چرمی عید
در خانواده پدری نوه اول بودم. ارتباط ما با فامیل مادرم بیشتر بود تا با اقوام پدر. دوست ندارم از نقطهنظر مهر
و محبت کسی را برتر از دیگری بدانم. هر دو خانواده به اندازه وسع خودشان محبت میکردند.
یادم میآید که مادر پدرم بهترین عیدیها را میداد.
یک بار از او یک توپ چرمی فوتبال عیدی گرفتم. آن موقع این هدیه بسیار گرانبها بود و هر کسی توپ چرمی نداشت.
دوستان بزرگتر از من
دوستی بخش مهمی از روند شکلگیری نگاه و بزرگشدن همه ماست. دانش عمومی من تا حدودی
خیابانی است و محصول رفاقت با هممحلیها. کودکی من در حد فاصل میان دو خیابان هاشمی و
سپه غربی گذشت.
دوستی داشتم به نام رضا که هم خیلی صمیمی بودیم و هم به صورت متوالی با هم کتککاری میکردیم.
ضمن آنکه اهل دوستی با بزرگتر از خودم بودم، ولی مایلم از رفقا بهخصوص در مسائل مختلف
درس بگیرم؛ براساس این رویه حالا اکثر دوستانم بالای ۴۰ سال سن دارند.
از دست دادن رفیق قدیمی
دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچهمحلها به حساب میآمدم. نوجوانی
من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگتر میشدم، دایره ارتباطاتم گسترش مییافت.
درنتیجه به تمایل برخی بچهها برای انجام کارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یکی از بهترین دوستانم را
به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم.
کلکسیون ماشینهای من
در مرور خاطرات هر پسربچهای انگار وجود اسباببازی اتومبیل، امری ناگزیر است. مادر من هم برایم
از این ماشینهای کوچک اسباببازی میخرید. مجموعهای جمع کرده بودم که در آن ۱۵۰ ماشین کوچک
به چشم میخورد.
هنگام اسبابکشی، اسباببازیها را جا گذاشتم. ۲ هفته بعد که فهمیدم کیسه حاوی ماشینها نیست،
از این موضوع بسیار ناراحت شدم.
دور ایران با مادر امدادگر
اول دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراندم. سال بعد به خاطر کار مادرم به خرمآباد نقل مکان کردیم؛
او امدادگر سیار بود. سالهای دوم، سوم و چهارم را در خرمآباد خواندم. دوران بسیار بدی بود.
از جنگ تحمیلی خاطرات ناراحتکنندهای در ذهنم باقی مانده است.
آن موقع اینطور احساس میکردم که عراقیها با کشتن مردم بیسلاح تفریح میکنند.
شاگرد گوشهگیر کلاس
حضور در یک محیط جنگی، دوری از تهران و اکثریت فامیل به انضمام نگرانیهایی که بهخاطر شغل مادرم
در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی کنم و در کلاس پنجم
شاگردی آرام و گوشهگیر باشم. معلمی که بیشتر از بقیه معلمهای دوره ابتدایی دوستش داشتم،
معلم کلاس پنجم من بود. در ابتدایی دانشآموز متوسطی بودم و هیچگاه مبصری را تجربه نکردم.
تجدید شدن مبصر کلاس
دوران راهنمایی بود، از کودکی درآمده بودیم و میخواستیم شبیه بزرگ ترها رفتار کنیم. همین تغییر وضعیت
بهشدت روی درس خواندنم تاثیر گذاشت و باعث شد افت کنم. سال دوم راهنمایی بودم که
در درسهای ریاضی، علوم و عربی کارم به شهریورماه کشید.
در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بود و این بار طعم مبصری را چشیدم. سال سوم مرا مبصر کلاسمان کردند.
دیپلم با اعمال شاقه
نزدیک امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود که بهشدت دچار بیماری یرقان شدم. حالم به قدری خراب بود
که نمیتوانستم از خانه خارج شوم.
معدهام حتی آب خوردن را هم پس میزد. به خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شرکت کنم. به همین خاطر
سال سوم را دوبار خواندم و سرانجام دیپلم را با معدل تقریبا خوبی گرفتم.
یک روانشناس در راه کانادا
آنقدر به خودم اطمینان داشتم که فقط در کنکور سراسری شرکت کردم. مطمئن بودم که قبول میشوم،
اما نشدم. سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری را به دست آوردم.
اما آن موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر کردم تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در
رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل مکان کردم. دو سال درس خواندم و بعد انصراف دادم.
عمویم مقیم کانادا بود. قصد داشتم هرچه سریعتر به او برسم و در کانادا ادامه تحصیل بدهم.
همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمهکاره رها کنم. حالا که به گذشتهها فکر میکنم،
میبینم درس شیرینی را رها کردم.
راننده پرمسوولیت ارتش
برای سفر به خارج یک سال تلاش کردم. وقتی نشد، رفتم سربازی؛ به این امید که بعد از پایان خدمت بروم.
افتادم ارتش. در تیپ ۶۵ نیروهای ویژه خدمت، کردم و راننده بودم. رانندگی در خدمت،
کار سخت و پرمسوولیتی است.
معافیت بهخاطر بیماری
بعد از ۱۸ ماه خدمت دچار خونریزی معده شدم. مرا به بیمارستان ۵۰۲ منتقل کردند. آنجا به من گفتند
تو نباید به خدمت میآمدی. تو به خاطر وضع معدهات میتوانستی از معافیت پزشکی استفاده کنی.
باتوجه به اضافههایی که خورده بودم ترجیح دادم معاف شوم. این گونه بود که سر ۱۸ ماه با خدمت خداحافظی کردم.
در سربازی عاشق پریچهر شدم
راستش در دوران سربازی بود که عاشق شدم. عاشق همسرم. همین موضوع تحمل سربازی را
برایم سخت میکرد. افسری که نمیخواهم اسمش را ببرم متوجه این ماجرا شد
و تا میتوانست به پروپایم پیچید تا آزارم دهد.
رانندهها در زمان استراحتشان نباید نگهبانی بدهند، با این حال او مرا میفرستاد سر پست
تا نتوانم مرخصی بگیرم و از پادگان خارج شوم. همسرم (پریچهر) را در دانشگاه دیدم. یک روز از سربازی مرخصی
گرفتم تا سری به رفقای دانشجو بزنم. دیدم دختر خانم زیبا، ساده و محجوبی سرگرم مطالعه کتابهایش است.
هرچه خواستم با او ارتباط برقرار کنم، نشد که نشد. با این حال در نگاهش چیزی دیدم که تشویقم کرد
به ادامه راهی که منجر به ازدواج شد.
خانواده یا بازیگری
کار ما به قدری سخت است و دوری از خانواده در آن به چشم میخورد که گاهی میبینم چقدر
بابت این موضوع شرمنده زن و بچههایم شدهام. یک بار وقتی پسرم را دیدم غرق حیرت شدم.
لحظهای فکر کردم او چقدر بزرگ شده و من این را ندیدهام. خانواده من در این سالها از این مسائل بسیار
آسیب دیدهاند و خوب که فکر میکنم از خودم میپرسم واقعا این کارها ارزش این آزار
ناخواسته خانواده را داشت یا نه؟!
روشن شدن تکلیف تجرد
شماری از جوانها میگویند تا جوانی باید جوانی کنی، بنابراین باید با تاخیر تن به ازدواج داد. هرگز این اعتقاد را
قبول نداشته و ندارم. همیشه مایل بودم تکلیفم خیلی زود مشخص شود، به همین دلیل
من هم مثل پدر و مادرم در ابتدای دوران جوانی ازدواج کردم.
ازدواج بدون سنگاندازی
خانواده من و همسرم از نظر تقسیمبندیهای اجتماعی هم گروه بودند؛ به همین خاطر به سرعت با هم
صمیمی شدند طوری که پدرخانمم میگفت ما دخترمان را با پسر شما عوض کردیم.
هیچکدام سنگی جلوی پای ما نگذاشتند. مهریه هم به میزانی تعیین شد که من و همسرم روی آن توافق داشتیم.
من و همسرم در همه زمینهها با هم توافق داریم. او مشکلات کاری مرا خیلی خوب درک میکند.
همسرم مدتی در فرهنگسراهای بانو و شفق گریم درس میداد. در ضمن نقاش خوبی هم هست.
ستارهها در دانشگاه
در دانشگاه با بچههای دانشکده هنر، تئاتر کار میکردم. از آن جمع پارسا پیروزفر و یوسف تیموری
به بازیگرانی مطرح تبدیل شدند. اولین کار تصویری من برنامه زنده اکسیژن بود
که در آن مجری بودم. این برنامه زمان خودش مخاطبان زیادی را جذب کرد.
برای اجرا در شبکههای ۲ و ۳ و حتی جامجم صاحب برنامه شدم. البته در آن دوره و در اجراهایم
بیشتر یک مجریبازیگر بودم که برایم جذابیت زیادی داشت. وقتی تماشاگر از کارم راضی است لذت میبرم،
اما هیچ وقت کاری که انجام دادهام به نظرم آرمانی و ایدهآل نیست. به نظرم همیشه میتوان بهتر بود.
بیشتر بدانید گفتگو با همسر شهاب حسینی
شهاب حسینی، پدر، بازیگر، مجری، همسر، کارگردان و کافه دار چه تفاوت هایی با هم دارند؟
– شهاب هیچ وقت کافه دار نبود؛ بعد از تولد محمد امین مدتی در خانه بودم و همان موقع دوست داشت
فضای دوستانه و صمیمانه ای را برای گپ و گفتمان ایجاد کند. فضای سالم و خانوادگی
که بیشتر به خاطر ماها کافه را به راه انداخت.
در مورد مجری بودن باید بگویم که او بیان خیلی شیوایی دارد و بانک کلمات زیادی را در ذهنش دارد.
من هم به عنوان همسرش همیشه از این توانایی او لذت می برم و گاهی اوقات هم غبطه می خورم
که چطور نمی توانم مانند او حرف بزنم.
در مورد بازیگری هم دیگر حرفی نزنم بهتر است. استاد است دیگر (خنده) در مورد کارگردانی
هم باید بگویم که به عنوان تجربه اول خیلی خوب بود.
تجربه ای که خودش هم در بازی و کارگردانی شریک بود. لحظاتی پیش می آمد که با لباس و گریم
شیخ صنعان پشت ماشین می نشست و در محیط اطراف می گشت تا لوکیشن بهتری را
پیدا کند و همان موقع هم مردم با تعجب به پیرمردی نگاه می کردند
که پشت ماشین نشسته است و شهر را می گردد اما به نظرم خوب از عهده کار برآمد. خب فیلمنامه خیلی پیچیده بود.
صحبت های همسر شهاب حسینی
خود من وقتی فیلمنامه را می خواندیم متوجه نمی شدم و نیاز به توضیح شهاب داشتم. البته این حرف
به معنی این نیست که فیلمنامه خوب نبود؛ فیلمنامه خیلی زیبا و عجیبی بود اما فرمی که باید
یک کارگردان برای ساخت فیلم بگیرد، نیاز به درک بالا دارد که شهاب خیلی خوب آن را فهمیده بود.
برایش لذتبخش بود و به نظرم خیلی خوب به تصویر کشیده شده بود.
همیشه می گویند پشت سر یک مرد موفق، زنی است که او را به این موفقیت هدایت کرده است،
در این موفقیت چقدر سهیم هستید؟
– من خودم را از شهاب جدا نمی دانم. در این ۱۸ سال زندگی مشترک ما با هم بزرگ شدیم.
هر اتفاقی که برای او می افتاد من در کنارش بودم و از همراهی با او لذت می بردم.
همسر شهاب حسینی بودن چه حسی دارد؟
– برعکس آن چیزی که همه تصور می کنند، زندگی متفاوتی است. زندگی با یک هنرمند به طور کلی سخت است.
زندگی با یک نقاش محیط کوچکتری را می خواهد یک اتاق است و یک بوم. یک موزیسین خودش است
و سازش اما بازیگر اینطور نیست.
همیشه باید با یک جماعت طرف باشید. همیشه زیر ذره بین هستید. به لطف خدا مردم
همیشه محبت دارند و این اتفاق بدی نیست.
حس و انرژی مثبت را از هواداران شهاب می گیریم. خدا را شکر. اما حس ها و اتفاقات بد هم می افتد
و نمی توان جلوی آن را گرفت.
نظر همسر شهاب حسینی درباره او
از اینکه مردم دوستش دارند به او افتخار می کنم. این حس افتخار را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
همه لطف و محبتی که در این ۱۸ سال زندگی مشترک به من داشته یک طرف و فرصتی که برای بازی
در فیلمش در اختیار من قرار داد یک طرف. سکانس مشترکی که بازی کردیم خیلی حس خوبی به من داد.
نقشی که من بازی کردم نقشی بود که همه بازیگران از او می پرسیدند قرار است آن را چه کسی بازی کند.
همه درباره آن کنجکاو بودند و آن نقش را دوست داشتند. شهاب همشه به من می گفت
نقشی که به من داده همان حسی است که در زندگی اش نسبت به من دارد.
مجله سیب سبز , مجله دیده بان