رابطه عجیب مادر شوهر و عروس داماد را آواره کرد و عروس را عروس !!!
مرد جوانی که به دلیل تربیت نادرست نمی دانست چگونه باید در جامعه و با همسر خودش رفتار کند دچار رابطه بسیار عجیبی شده بود رابطه بین مادر شوهر و عروس نیز باعث شد تا درگیری های بین آن ها به رابطه خود مرد و همسرش نیز سرایت کند و عروس جوان به خاطر این حسادت ها و رابطه های نامناسب از او طلاق بگیرد و به عقد دوست شوهرش دربیاید و با این ازدواج شوهرش شکست بسیار سختی را تجربه کند . جزئیات بیشتر درباره این خبر را در پرشین وی بخوانید.
طلاق عاطفی به خاطر رابطه مادر شوهر و عروس
محصل / عاشق شده بودم و صبر و قرار نداشتم . از خانواده ام خواستم به خواستگاری
بروند و بالاخره بعد از کلی اما و اگر حرفم را به کرسی نشاندم. ازدواج نقطه شروع خوبی بود
تا خودم را پیدا کنم و به فکر آ ینده بیفتم. تصمیم داشتم خوب باشم و اشتباه های گذشته
را تکرار نکنم.
شانس یارم بود چون مینا همسرم به قول مادرم ، حرف نداشت و واقعا به خاطر وقار و خوبی
هایش باید به او احترام می گذاشتم اما من … .
قطره های اشک از چشم های جوان سرازیر شده بود. لبخند تلخی برچهره داشت که در واقع
از گریه غم انگیز تر بود.
نفس عمیقی کشید و افزود: تنبلی و تن پروری برایم دردسر ساز شد.
مدتی با ماشین قراضه ام کار جسته گریخته کار می کردم. در آمدم بد نبود اما من اهل کار نبودم.
همسرم خودخوری می کرد و سعی داشت با صبرو متانت مشکل را حل کند. کاسه صبر او
هم بالاخره لبریز شد و صدایش در آمد.
متاسفانه مادرم آتش بیار معرکه شد
مشاجرات من و همسرم روز به روز بیشتر شد و مادرم هم با دخالت های خودش آن قدر اوضاع
را متشنج کرد که کارمان به طلاق انجامید.
اتفاقات عجیب به هاطر مادر شوهر و عروس
همسرم راهش را از من جدا کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت. از آ ن به بعد من
ماندم و دوستان لاابالی و شب نشینی های پوچ و شوم.
تا به خودم آ مدم دیدم به مواد مخدر آلوده شده ام.
اعتیادی که پشت پرده آن یک احساس شکست خرد کننده بود مرا خیلی زود ضایع کرد
و تا جایی پیش رفتم که برای تامین مواد مخدر رو به خرده فروشی آوردم.
یک روز هم دستگیر شدم و به زندان افتادم. تازه فهمیدم بدجور باید تاوان ندانم کاری هایم
را بدهم. حبس عذاب آ ور سرم را محکم به سنگ زمانه کوبید.
از زندان آزاد شدم و به خانه برگشتم.
با این که خانواده ام برخورد خوبی داشتند و فرصت می دادند خودم را پیدا کنم وقتی فهمیدم
همسر قبلی ام بادوستم ازدواج کرده به هم ریختم و داغون شدم.
مادرم نگرانم بود و با راهنمایی یکی از آ شنایان به مشاور خانواده معرفی شدم. می خواهم
خودم را پیدا کنم. من باید خوب زندگی کنم و هنوز فرصت های زیادی برای ساختن آینده ام دارم.
حرف آخرم این است که فکر می کنم محبت های بی حدو اندازه خانواده ام باعث شد زیاده
خواه و تن پرور بار بیایم و نتوانم با واقعیت های زندگی روبرو شوم.
رکنا