سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

پایان انتظار ۳۸ ساله ی مادر و دختر برای رسیدن به هم

تاریخ نشر :دوشنبه 04 مارس 2019 اشتراک:
پایان انتظار حوادث روز
مادری که دختر 5 ساله ی خود را به دلیل سختی های زندگی رها کرده بود و به دست عموهایش سپرده بود پس از گذشت 38 سال دخترش را پیدا کرد و بار دیگر عطر تن او را بویید

خانم میانسالی که در آسایشگاه اعصاب و روان بستری بود حالا پس از گذشت ۳۸ سال غم دوری دختر خود مریم
او را دوباره یافت این پایان انتظار  برای مادر بیچاره بسیار شیرین و لذت بخش بود به طوری که او خوب شده
و از آسایشگاه مرخص شد این پایان انتظار برای دخترک هم بسیار خوب بود زیراکه پس از ۳۸ سال مادر خود
را پیدا کرد و از شر سوال های بی جوابی که در ذهنش جولان می دادند راحت شد این ماجرای اندوهناک
پایان انتظار را در پرشین وی بخوانید.

پایان انتظار مادر و دختر اصفهانی

روز مادر امسال برایش متفاوت شد. بهترین هدیه‌ای که می‌توانست برای این ‏روز داشته باشد را در آغوش کشید
. لحظه ناب رسیدن. پایان ٣٨‌سال دوری از فرزند. فرزندی که در ‏همه این‌سال‌ها به او فکر می‌کرد. برای
این مادر هنوز هم مریم ۵ ساله بود.

همان روز سرد زمستانی ‏که مجبور شد دخترش را به دست
سرنوشت بسپارد. آخرین تصویر تلخی که از فاطمه با خود داشت. ‏فاطمه در همه این سال‌ها دوست
داشت که مریم را ببیند. حتی شده برای یک‌بار، اما هرکاری کرد ‏نشد. او هیچ ردی از دخترش پیدا نکرد
تا فقط به یک اسم دلخوش باشد. به یک اسم در شناسنامه. ‏سال‌ها گذشت و فاطمه ازدواج کرد،
بچه‌دار شد، اما هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌توانست جای دخترش ‏را بگیرد.

دختری که فقط می‌دانست که همان سال‌ها قبل به ارومیه رفته. چندباری هم به آن‌جا ‏رفت؛ اما فایده‌ای
نداشت. دیگر به دیدن اسم فاطمه در شناسنامه رنگ و رو رفته‌اش عادت کرده ‏بود، تا این‌که
یک اتفاق همه چیز را تغییر داد. ‏

فاطمه، مادری که سختی و درد این سال‌ها روح و روانش را حسابی آزار داده بود، مدتی را برای ‏درمان
در یکی از مراکز درمانی شهر بروجن بستری شد. از این بدتر نمی‌شد، زنی بی‌کس و بی‌‏سرپناه که
در یک مرکز اعصاب بستری شده بود. اما همین بدترین اتفاق به طرز معجزه آسایی زندگی او ‏را تغییر
داد تا این مادر و دختر پس از ٣٨‌سال در شب تولد حضرت فاطمه (س) به هم رسیدند. ‏آن‌چه در
ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی «شهروند» با این مادر است: ‏

گفتگو با مادری که پایان انتظار دخترش را چشیده است

ملاقات با دخترتان آن هم بعد از این همه سال، حال و هوای خاصی دارد.‏
باورم نمی‌شد، هنوز هم باور نمی‌کنم، انگار خواب و رویا است. این همه‌سال از او دور بودم و زجر کشیدم
تا ‏دخترم را ببینم. واقعا این روزها حال خوبی دارم، رنگ و بوی زندگی گرفتم. وقتی مریم کنارم بود،
‏همه سختی این سال‌ها را فراموش کردم. دیگر هیچ آرزویی ندارم. ‏
چطور دخترتان را پیدا کردید؟

من هیچ کاری نکردم. خواست خدا بود و بعد هم کمک همسایه‌ها. به‌خصوص آقای سلیمانیان یکی
‏از همسایه‌ها و همسرش که همه کارها را آنها انجام دادند. من فقط لحظه شماری می‌کردم تا او
را ‏ببینم و به آرزویم هم رسیدم. ‏
یعنی همسایه‌ها دختر شما را پیدا کردند؟

من ساکن دهاقان استان اصفهان هستم. مدتی قبل حالم بد شد و به بیمارستانی در بروجن رفتم. ‏آنجا
بستری شدم. محل زندگی ما به شهر بروجن نزدیک است. بعد از مدتی چند نفر از همسایه‌ها ‏به
سراغ من آمدند. باید از بیمارستان مرخص می‌شدم، اما کسی نبود که کارهایم را انجام دهد.

چون ‏شرایط روحی و روانی خوبی نداشتم، به دستور قاضی باید کسی قیم من می‌شد. به همین دلیل
با ‏یکی از اقوامم که ساکن شیراز است تماس گرفتند. دختر خواهرم سروستان شیراز زندگی می‌‏کند.
در همین لابه‌لای کارهای مرخص شدن من از بیمارستان یکی از همسایه‌ها که خیلی برای ‏من زحمت
کشید،

شناسنامه‌ام را گرفت تا کارها را انجام دهد. همان موقع تازه اسم مریم را در ‏شناسنامه من دید
. من تا آن موقع به آنها چیزی درباره مریم نگفته بودم. از من پرسیدند و من هم ‏ماجرای دخترم
را و این‌که چطور بعد از این همه‌سال از او بی‌خبرم را برایشان تعریف کردم.‏

پایان انتظارچگونگی پایان انتظار

برای ما هم تعریف کنید؟
من ١۶ سالم بود که ازدواج کردم. سال‌ها قبل از انقلاب. همسرم در هوانیروز بود. من از طرف
پدری ‏اهل همین دهاقان هستم. پدر من هم ارتشی بود، یک روز همسرم همراه با دوستانش
به خانه ما ‏آمدند، همانجا بود که من را از پدرم خواستگاری کردند. بعد ازدواج کردیم و همراه
همسرم به ‏کرمانشاه رفتیم. او نظامی بود. چند سالی در همان خانه‌های سازمانی ارتش
اطراف بیستون زندگی ‏کردیم.

چگونگی پایان انتظار مادر و دختر اصفهانی

مریم هم همانجا به دنیا آمد. بعد انقلاب شد، همسرم از آن‌جا به اصفهان آمد، بعد هم به ‏ارومیه
رفتیم. ‌هاشم اهل ارومیه بود، مادر و پدر و همه اقوامش در ارومیه زندگی می‌کردند. اما از ‏وقتی
که به آن شهر رفتیم، مشکلات من بیشتر شد. پدر و مادر ‌هاشم از من خوششان نمی‌آمد
، مدام ‏مرا اذیت می‌کردند،

کتک می‌زدند، اعتراض هم می‌کردم ‌هاشم طرف آنها را می‌گرفت. کار به ‏جایی رسید که آنها
به من گفتند که باید طلاقت را بگیریم، می‌خواستند برای ‌هاشم دوباره زن ‏بگیرند. این شد که
من از همسرم جدا شدم. ‏
یعنی پدر و مادر‌ هاشم باعث جدایی شما شدند؟

بله. ولی خود‌ هاشم هم اخلاقش خیلی بد شده بود. خیلی اذیت می‌کرد. فحش می‌داد و کتک می‌‏زد،
دیگر خسته شده بودم. تقریبا از همان زمانی که کرمانشاه بودیم اخلاق و رفتار‌ هاشم تغییر کرد
، ‏مدام هم بدتر شد، من آن اوایل خیال می‌کردم که اگر سازش کنم و اعتراضی به رفتار او
نداشته ‏باشم، خودش درست می‌شود اما نشد. تا این‌که کارمان به جدایی کنید. ‏

بعدش چه شد؟
حدود دو‌سال از انقلاب گذشته بود، من همراه مریم به اصفهان برگشتم. پدرم هم وضع خوبی
‏نداشت. مدتی خانه اقوام و آشنایان در اصفهان بودم. شرایط زندگی سخت شده بود، من
مجبور ‏بودم برای کار کردن به بازار سنگ بروم، اصلا محیط خوبی نداشت، پول هم نداشتم تا
از مریم ‏مراقبت کنم، همین شد که مجبور شدم او را ترک کنم. با برادر همسرم در ارومیه
تماس گرفتم و ‏ماجرا را برای او تعریف کردیم. بعد از چند روز هم او آمد و مریم را از من گرفت.‏

پایان انتظار پس از ۳۸ سال

پس خودتان مریم را به اقوام پدری او سپردید؟
بله و قرار شد هر وقت خواستم او را به من پس بدهند. اما این کار را نکردند. چندبار با آنها تماس ‏
گرفتم اما هربار من را دست به سر می‌کردند. حتی دوبار تا ارومیه رفتم اما فایده‌ای نداشت. هیچ
‏ردی هم از خانواده همسرم نداشتم، پدر و مادر‌ هاشم چند‌سال بعد از طلاق من فوت کرده بودند
و ‏از خواهر و برادرهای او هم هیچ نشان و ردی نداشتم. ‏

چرا از طریق ثبت احوال اقدام نکردید؟
رفتم ولی نشد. یعنی گفتند که کاری نمی‌توانند برای من انجام دهند. از آن طرف هم دخترم مریم ‏هم
همین کار را کرده بود، اما ثبت احوال به او کمکی نکرده بود. مریم دوبار با همسرش هم برای ‏پیدا
کردن من به اصفهان آمده بودند، اما تلاش آنها هم بی‌نتیجه بود. تا این که بالاخره یکی از ‏آشنایان
آقای سلیمانیان در شیراز اسم و مشخصات مریم را می‌گیرد و از طریق تولد فرزند مریم ‏آدرس
محل سکونت آنها را در ارومیه پیدا می‌کنند. بعد هم تلفنی با او صحبت می‌کنند و بلیت ‏اتوبوس
برایش تهیه می‌کنند و او را پیش من آوردند. ‏

پایان انتظار مادر و دختر پس از ۳۸ سال

دختر شما ازدواج کرده؟
بله دوتا بچه بزرگ هم دارد. یک دختر و یک پسر. من الان دوتا نوه دارم. مریم هم خیلی سختی
‏کشیده، وقتی از دوران کودکی و شرایط زندگی که با عمویش داشت برایم تعریف می‌کرد، قلبم
‏داشت از جا کنده می‌شد. بیچاره دختر معصوم من زیر دست زن دوم عمویش بزرگ شده، خودش
‏برایم می‌گفت که تا چند‌سال با کفش‌های عمویش به مدرسه می‌رفته. برای دخترم لباس هم
‏نمی‌خریدند و لباس‌های کهنه مردم را تنش می‌کرده است. ‏

شما خودتان در این سال‌ها ازدواج نکردید؟
چرا. بعد از چند‌سال ازدواج کردم. اما از او شانس نداشتم. او هم معتاد شد و من را با یک بچه ول ‏کرد
. امید الان حدود ٣٠‌سال دارد. او را هم بدون شوهر بزرگ کردم. در همه این سال‌ها من تنها
‏بودم. به جز امید هیچ‌کسی را نداشتم. امید هم بعضی وقت‌ها من را اذیت می‌کند، البته پسر
بدی ‏نیست بیشتر به خودش بدی می‌کند. مدتی را در زندان بود، اما حالا آزاد شده و سرش
به سنگ ‏خورده. کار می‌کند و شب‌ها پیش من خانه می‌ماند. حالا من یک خانواده دارم،
دخترم، همسرش و ‏بچه‌ها و امید. قرار است عید مریم و بچه به دهاقان بیایند و باهم
به شیراز برویم

آخرین خبر

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس