داستان کوتاه | خوک و گاو
داستان کوتاه خوک و گاو
داستان کوتاه خوک و گاو ,مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور
می کنند تو خیلی بخشنده هستی.
زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
داستان کوتاه خوک و گاو
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا…
را.
حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند.
با وجود این کسی از من خوشش نمی آید.
علتش چیست؟می دانی جواب گاو چه بود؟جوابش این بود:شاید علتش این باشد که “هر چه من می دهم در
زمان حیاتم می دهم” عصر ایران