جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان عاشقانه واقعی از یک زوج امریکایی

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
داستان عاشقانه واقعی از یک زوج امریکایی هنوز هم در اطراف و کنار این دنیای بزرگ پیدا می شوند داستان های عاشقانه واقعی که نشان دهند داستان عشقی فقط درون کتاب ها نیست.در ادامه یکی از بهترین داستان های عاشقانه واقعی را برای شما بازگو می کنیم و امیدواریم از این داستان عشقی لذت ببرید. […]

داستان عاشقانه واقعی از یک زوج امریکایی

هنوز هم در اطراف و کنار این دنیای بزرگ پیدا می شوند
داستان های عاشقانه واقعی که نشان دهند داستان عشقی فقط درون کتاب ها نیست.
در ادامه یکی از بهترین داستان های عاشقانه واقعی را برای شما بازگو می کنیم و امیدواریم از این داستان
عشقی لذت ببرید.

داستان عشقی یک زن اهل پنسیلوانیا که نامزدش به جراحت مغزی دچار گردیده بود اما با وجود این معلولیت باز
هم وی تصمیم گرفت با او ازدواج نماید، این داستان عشقی سر و صدای زیادی در گوشه و کنار دنیا
به راه انداخته است.
با هم شرح این داستان عشقی را می خوانیم.

لن و لاریسا مورفی برای بار اول در سال ۲۰۰۵ در داشنگاه با یکدیگر آشنا شدند و تصمیم گرفتند خیلی
سریع بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه در ماه دسامبر سال ۲۰۰۶ با یکدیگر ازدواج نمایند.

ولی قبل از آن زمان، واقعه ی ناخوشایندی پیش آمد.
در ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۶ لن در مسیر رفتن به سر کار دچار یک تصادف بسیار وحشتناک شد.

لن در آن تصادف دچار آسیب شدید مغزی گردید، لاریسا اما به جای این که وی را ترک کند و
با یک مرد سالم ازدواج نماید، در اوج تعجب همگی یک داستان عشقی واقعی را رقم زد.
وی به خانه لن نقل مکان نمود تا همراه با خانواده لن از وی مراقبت نماید.

اگرچه لن نمی توانست حرف بزند و ارتباط برقرار نماید اما وی همچنان او را با خود به بیرون می
برد.
لاریسا درباره این موضوع می گوید: ”من می دانستم او هنوز عاشق من است.
او نه می توانست صحبتی بکند و نه چیزی بخورد.
در تمام مدت فقط من با او صحبت می کردم.”

همچنان که وضعیت لن بهبودی پیدا می کرد، احتمال ازدواج
قوی و قوی تر می شد.
لاریسا فقط منتظر یک ارتباط از جانب لن بود تا بتواند با وی ازدواج نماید.
همچنان که لن بهتر می شد تلخی این داستان عشقی واقعی هم بیشتر می شد چرا که پدر لن دچار
تومور مغزی شد.
بیماری پدر لن بیشتر و بیشتر لاریسا را تحت تاثیر خود قرار داد، چرا که می دانست او چقدر دوست
دارد که آن ها با یکدیگر ازدواج نمایند.
زمانی که لن تا حدی بهبود یافت، لاریسا او را با خود به دادگاه برد تا بتوانند مجوز ازدواج بگیرند.
البته این ازدواج به موقع انجام نگردید و پیش از آن پدر لن فوت کرد.

آن ها در یک مراسم که فقط دوستان و خانواده حضور داشتند حضور پیدا نمودند و لاریسا با لن که
هنوز به شدت ناتوان است ازدواج نمود.
او حتی باید در تمام مدتی که خطبه عقد را کشیش می خواند به او کمک می نمود تا بتواند
سر پا بایستد.
البته او باید در تمام امور روزمره به او کمک نماید.

لاریسا می گوید:” ازدواج ما آن هم در دوران ۲۰ سالگی مان همراه با ناراحتی های زیادی بود، من دوستان
و خواهرانم را دیدم که همگی با شوهران سالم ازدواج کردند، در مراسم عروسی قدم به قدم آنها را همراهی
نموده و در کنار آن ها سوار بر ماشین عروس به کلیسا می رسیدند ولی با همه این وجود ارزش
آن را داشت تا طعم یکی از داستان های عاشقانه واقعی را بچشم و با عشق زندگی ام ازدواج نمایم.”

امیدوارم از این داستان عشقی و همه داستان های عاشقانه واقعی دیگر برای خود ره توشه ای بگیریم و با
عشق زندگی خود را عجین کنیم.

هوش پارسی

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس