دیداری با نادیا دلدار گلچین پس از بازگشت به خانه
تصمیم گرفتیم که این هفته سراغی از «نادیا دلدار گلچین» بگیریم. بازیگری که این روزها به سختی بیمار است و دلتنگ دوباره روی پا ایستادن و دوباره بازی کردن. با بیمارستان مهراد تماس گرفتم اما …
همانروز ترخیص می شد.
البته نه به این دلیل که دیگر نیازی به بستری بودن نداشت، بلکه چون مخارج بیمارستان آنقدر بالا رفته بود
که او می خواست چند روزی خودش را از هزینه گزاف معاف کند.
شماره همراهش را نداشتم با «مجید صالحی» تماس گرفتم تا از او بگیرم چرا که مجید صالحی کارگردان یکی از
آخرین سریال هایی بود که نادیا گلچین در آن حضور داشت.
سریالی با عنوان «سه در چهار» که بسیار موفق بود.
مجید صالحی به من شماره را نداد!…
و به جای آن ثابت کرد که چه جوان با معرفتی است.
او پیشنهاد کرد که بازیگران سه در چهار را جمع کند تا به اتفاق برای عیادت خانم گلچین برویم و
چه موقعیتی از این بهتر.
به هر حال فرصت کمی بود برای جمع کردن دوستان و در آخر فقط من بودم و مجید صالحی و
امیر نوری.
و…
عصر جمعه، در یکی از غربی ترین نقاط شهر تهران به دیدن نادیا دلدار گلچین رفتیم.
وارد خانه می شویم.
آپارتمانی در دوازدهمین طبقه ساختمان.
با ورود ما، خانم گلچین شروع می کند به کف زدن برای مجید صالحی.
کف می زند و مبارک باد می خواند و یک دیالوگ از سه در چهار را تکرار می کند.
و اینجاست که می فهمم “ مجید دلبندم “ به تازگی داماد شده است.
نادیا گلچین مرا نمی شناخت و اصلا هم نمی دانست چرا آنجا هستم ، این را می شد در نگاهش
خواند.
اما در عوض چه لذتی می برد از دیدن این دو جوان.
یک گوشه سالن «ویلچر» و گوشه دیگر «واکر» به ما می گفتند که دیگر نمی تواند به راحتی راه برود.دستهای
کبودش از جای سوزن، دل آدم را به درد می آورد.
دوستانش هم بودند، دخترانش و مادر بزرگوارش که بانوی خانه استاد «نادر گلچین» موسیقی دان شهیر است.خواننده ای که نسل
قبل از ما از او خاطره بسیار دارند و نسل بعد از ما اسمش را هم نشنیدند.
شروع حرفها به یادته و یادش بخیرهای حاضرین می گذشت که من ضبط را روشن می کنم، حال خوششان را
بر هم می زنم و گفت وگو آغاز می شود.
▪ می دانم حرف های زیادی برای گفتن دارید و یقینا گله های زیادتری.اما می خواهم صحبتمان را با خوشی
ها و خاطره ها شروع کنم تا به دغدغه ها و درد دل ها برسیم.
اینطوری خیلی بهتر است.
من خودم هم خیلی اهل گله نیستم.
بارها هم از من سوال شده که همکاران یا مسوولین و دوستان در مورد گرفتاری و بیماریم چه کرده اند
و من در پاسخ گفته ام که انتظار خاصی ندارم و شرایط اقتصادی جامعه ام را می دانم.
از آنجائی که همیشه دوست داشتم تا مستقل باشم، بعد از شروع بیماری ام و زمانی که متوجه شدم که
دیگر نمی توانم از نظر مالی خودم را تامین کنم، خانه و ماشینم را فروختم و ضمن اینکه می دانم
همه دوستان و همکارانم مشکلات زیادی دارند و توقع اینکه درگیر مشکل من هم باشند را ندارم.
▪ پس به این ترتیب با این سوال شروع می کنم و به گذشته می روم.البته نه گذشته دور.
اینکه نادیا گلچین از چه زمان و چطور بازیگر شد.
همانطور که می دانید ما یک سابقه هنری پشتمان داریم.
پدرم،خواننده وزارت فرهنگ و هنر بود و دختر عموهای من هم بازیگرند.
مرجانه گلچین که برای خود جایگاهی دارد و منیژه هم در زمینه تئاتر فعالیت داشته است.البته استعداد موسیقی در خون
همگی ما هست اما از آنجا که نمی توانستیم در این هنر فعالیتی داشته باشیم به عرصه بازیگری رو آوردیم.
من آگاهی خاصی از بازیگری نداشتم اما نمی خواستم بدون تفکر هم وارد این حرفه شوم.سال ۶۶ که بچه های
من تازه از آب و گل در آمده بودند و یکی از دخترهایم ۶ ساله و دیگری ۳ ساله شده
بودند،فکر کردم فرصت مناسبی است تا خواسته ام را عملی کنم.به دفترهای مختلف می رفتم و فرم پر می کردم
تا اینکه در دفتر آقای عباسی به من پیشنهاد بازی در یک سکانس بسیار کوتاه داده شد و این شروع
کار من بود.در آن زمان همسرم زنده بود و ذهنیت خوبی هم نسبت به بازیگری نداشت و به یاد دارم
با من سرصحنه آمده بود.
بعد از آن احساس خوبی داشتم و فکر می کردم ،یک حرکتی به سمت خواسته هایم کرده ام و همینطور
هم شد و دوهفته بعد از آن با من تماس گرفتند و با توجه به همان حضور کوتاه ،من در
یک نقش اصلی در سریالی به کارگردانی آقای خاکسارحضور پیدا کردم.بعد از آن هم در سینما و تئاتر مشغول به
کارشدم و دوباره به تلویزیون برگشتم.
▪ اولین تجربه سینمائی شما چه فیلمی بود
اولین کار سینمائی من فیلم ابلیس به کارگردانی محمدرضا درویش بود که
با زنده یاد خسرو شکیبائی بازی کردم که داستانش مربوط به همان هواپیمای مسافر بری ایرباسی می شد که آمریکا
در خلیج فارس مورد هدف قرار داد.
اولین باری هم که در تئاتر بازی کردم برنده ویژه بخش مسابفه شدم و خاطره ای که از آن دارم
این است که از نظر فیزیکی شبیه به گلچهره سجادیه بودم وخیلی ها من را در این نمایش با گلچهره
سجادیه اشتباه گرفته بودند و بعد از آن تئاتر بود که موفقیت ها به طور معجزه به من روی آورد
▪ معمولا تئاتر از بازیگر،چهره نمی سازد.شاید این ویژگی تئاتر است که متاسفانه بازیگر ساز است و نه چهره ساز.
به همین دلیل سوال من این است که با کدام فیلم یا سریال ،شناخته شدید
▪ عقیده من این است
که تا این لحظه،هنوز موقعیتی که بتوانم توانائیم را نشان بدهم،به من داده نشده است،اما فیلم روسری آبی که با
خانم بنی اعتماد کار کردم بهترین موقعیت من برای دیده شدن بود.روسری آبی برای من تجربه بسیار زیبائی بود که
آقای عزت الله انتظامی در آن خیلی به من لطف داشتند و انرژی می دادند و کاری کردند تا من
بتوانم با آن نقش کنار بیایم.
من در این کار نقش دختر آقای انتظامی را بازی می کردم.
▪ شما در تلویزیون حضور پر رنگ تری داشتید ،بنا براین اجازه بدهید از مجید صالحی که اینجاست و کار
با او بپرسم
من از کارکردن با مجید صالحی بسیار لذت بردم.
او کارگردانی است که دست و بال بازیگر را نمی بندد و به او فرصت می دهد تا احساس کند
که همه کاره ی نقشش خودش است.
حتی اجازه می دهد تا بازیگر در مورد متن ها اظهار نظر کند و در یک جمله می توانم بگویم
که از هر لحاظ با بازیگر راه می آید و امیدوارم دوباره بتوان بهبود پیدا کنم ، از دست این
ویلچر خلاص شوم و با او همکاری دیگری داشته باشم
▪ و حتما این اتفاق خوب خواهد افتاد.
من یکی از کارهائی را که خیلی دوست داشتم همین سریال سه در چهار بود و حضور شما و خانم
شهره لرستانی در کنار هم که لحظات شیرینی را خلق می کردید و حالتان هم خوب بود اما متاسفانه بعد،
متوجه کسالت شما شدیم.
آیا این بیماری یکدفعه گریبانگیر شما شد یا اینکه کم کم به اوج رسید
من سال هشتادودو پیوند کلیه شدم
اما به قدری به کارم علاقمند بودم که بعد از یکی ،دو ماه دوباره سر کار برگشتم و در سریال
«مردان کوچک» به کارگردانی حسین سهیلی زاده و تهیه کنندگی رامین عباسی بازی کردم،در شرایطی که می دانید، یک فرد
پیوند کلیه شده دوران نقاهت طولانی دارد و بعد از آن هم باید خیلی مواظب خودش باشد و من با
توجه به سرویس دهی بدی که آن پروژه داشت، به نوعی سرماخودگی مبتلا شدم و در اثر آن هم دچار
آبسه مغزی شدم و داروهائی که برای آن مصرف کردم موجب پس زدن کلیه پیوندی من شد.این را هم بگویم
که فصل زمستان بود و آقای بهزاد فراهانی که از مشکلات من باخبر بودند،حتی، گاهی در خانه مردم را می
زد و از آنها برایم امکانات می گرفت در حالی که خود گروه هیچ اعتنائی به وضعیت من نداشتند.
▪ نمی خواهم این سوال را بپرسم که در این مدت بیماری از چه کسانی انتظار داشتید که جویای حال
و وضعیت شما باشند که نبودند و برعکس می خواهم بدانم که چه کسانی با وجود اینکه انتظار نداشتید، پی
گیر حال تان شدند
راستش را بخواهید ،هیچکس.(در اینجا مجید صالحی به خانم گلچین یادآوری می کند که محمد کاسبی
به دیدنشان آمده بود) فقط یک بار آقای میرعلائی به دیدن من آمدند و گفتند که برای تعدیل هزینه های
سنگین درمان من اقدام می کنند.
که البته از داماد من خواسته بودند تا شرح حال من رو بنویسد که فکر نمی کنم ،حال و روز
من نیاز به نوشتن شرح حال داشته باشد.من با واکر راه می روم و با ویلچیر از خانه بیرون می
آیم.
دو بار عمل جراحی داشتم و حالا هم باید یک عمل دیگری انجام بدهم که هزینه زیادی دارد.
ریه های من دچار عفونت شده وتمام مهره های کمرم را با پیچ و مهره به هم وصل کردند و
از آنجا که کلیه پیوندی ،هنوز در بدن من است ،موجب عوارضی شده که تحمل آن هم بسیار دشوار است.
حالا واقعا نمی دانم باید چه شرح حالی بدهم!من مفهوم این نامه نگاری ها و بروکراسی را نمی فهمم!
▪
از نظر بیمه شما در چه وضعیتی هستید؟
من بیمه هستم.
البته بیمه خویش فرما و همچنین بیمه تکمیلی خانه سینما را هم دارم.
اما سقف قراردادهای بیمه خیلی پائین تر از درمان من است و خیلی از موارد را هم شامل نمی شود
و در این مدت من همه زندگیم را برای خرج درمان از دست دادم.
راستی تا فراموش نکردم،این را هم اضافه کنم که دیروز خانم مرجان شیرمحمدی خیلی محبت کردند و به دیدن من
آمده بودند و ازهمه بیشتر از مردم قدردانی می کنم که بسیار احوالپرس من هستند.
▪ از بچه ها بگوئید.
چه کار می کنند برای مادری که این روزها کسالت دارد.
من دو تا دختر دارم که هر دو ازدواج کرده اند.
یکی از دامادهایم بازیگراست و دیگری یک رستوران خیلی خوب دارد که پیشنهاد می کنم ،حتما سری به آنجا بزنید.
دخترانم هر دو،بسیار زحمت من را می کشند و من نگرانشان هستم و یکی از مشکلاتم همین است که آنها
را هم درگیر بیماری خودم کرده ام.
▪ تا یادم نرفته، بپرسم که یک خاطره به ما از «امیر نوری» بگوئید
من سر سریال « جاده مهتاب» بودم
که برای اولین بار امیر نوری عزیز را دیدم.یک پسر بچه کوچک و بسیار بانمک که بین ما یک ارتباط
عاطفی برقرار شد و از همان زمان دوستش داشتم و هنوز هم خیلی دوستش دارم و از اینکه دوباره امیرنوری
را می بینم خیلی خوشحالم و باز هم آرزو می کنم که تا دوباره روزی بیاید که بتوانم در کنار
این عزیزان حضور داشته باشم و بازی کنم.
▪ دوست دارید که من در انتهای صحبتم در مورد چه چیز از شما بپرسم و یا اینکه چه حرفی
دارید که می خواهید با شخص یا اشخاص بخصوصی بزنید.
این تریبون در اختیار شماست
من منتظر هیچ سوال خاصی از جانب شما نیستم اما می خواهم در پایان صحبتمان
تشکری داشته باشم از آقای هرندی کارگردان فیلم سینمائی “بدون اجازه” که در حال حاضراکران شده است.
او بسیار به من محبت دارد و دو روز پیش به اتفاق دیگر عوامل فیلم به دیدن من آمدند ومبلغی
را به بچه ها داده بودند و گفته بودند که می خواهیم خانم گلچین به عنوان هدیه ای کوچک ،یکی
دوشب از هزینه بیمارستان را ، مهمان ما باشد که از لطفشان بسیار سپاسگزارم و از ایشان قدردانی می کنم.ضمن
اینکه آقای ایرج راد هم پیگیر مطالبات من از خانه تئاتر هستند که از ایشان هم تشکر ویژه دارم.
همه ما از ایشان تشکر می کنم و امیدواریم این کار آقای هرندی موجب شود تا دیگران هم شما را
در این مشکل همراهی کنند.
از آپارتمان نادیا دلدار گلچین بیرون می آییم.من،مجید صالحی وامیر نوری بازیگرشیرینی که برای خودش مردی شده اما هنوز هم
من او را پسر بامزه دکه روزنامه فروشی در «بدون شرح» می بینم.
سوار آسانسور می شویم.
مجید صالحی دکمه همکف را فشار می دهد.
شاید آن لحظه هر سه به یک چیز فکر می کنیم…
زندگی چه آسان به طبقه هم کف می رسد و فقط مهم این است که سعی کنیم در آسانسور تقدیر
همدیگر را تنها نگذاریم.همه بالا رفتن ها و پائین آمدن ها به سادگی همین فشار دادن یک دکمه است و
بی رحمی است اگر «فقط» از بالا برای هم دست تکان دهیم(dot) روزنامه مردم سالاری