بیدل دهلوی | شعر زیبای ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی از شعرای نامی هند می باشد وی با طریقه صوفیه آشنایی داشته است می گویند این شاعر بزرگ ابتدا به رمزی مشهور بوده است اما بعد از شنیدن شعر زیبایی از سعدی تخلص خود را به بیدل تغییر داده است این شاعر پارسی گوی در شاه جهان آباد دهلی زندگی کرده است و در آنجا آثار خود را به جامعه ادب و فرهنگ ارائه داده است
بیدل دهلوی
ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظاره ها را لغزش از جوش صفا
نشئهٔ صدخم شراباز چشممستت غمزهای
خونبهای صد چمن از جلوه هایت یک ادا
همچو آیینه هزارت چشم حیران رو بهرو
همچو کاکل یکجهان جمع پریشان درقفا
تیغ مژگانت به آب ناز دامن می کشد
چشم مخمورت بهخون تاک می بندد حنا
ابروی مشکینت از بار تغافل گشته خم
مانده زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا
رنگ خالت سرمه در چشم تماشا میکند
گرد خطت میدهد آیینهٔ دل را جلا
بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوشگلزار بقا
ازصفای عارضت جان میچکدگاه عرق
وز شکست طرهات دلمیدمد جایصدا
لعل خاموشتگر از موج تبسم دم زند
غنچهسازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا
از نگاهت نشئهها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنهها جوشیده از هر نقش پا
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
مردمک از دیدهها پیش از نگهگیرد هوا
سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا
عمرها شد درهوایت بال عجزی می زند
ناکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
خوب است بدانید :بیوگرافی و زندگینامه
بیدل با نام اصلی میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی متولد سال ۱۰۵۳ هجری قمری در شهر عظیم آباد پتنه است. او در بسیار از علوم متبحر بوده است و در اوایل با رمزی تخلص می کرد که به نقل یکی از شاگردانش هنگام مطالعه مصراع ( بیدل از بی نشان چه جوید باز ) تحت تاثیر قرار گرفت.
بعد از آن که این مصراع از گلستان سعدی را خواند چنان به وجد آمد که تخلص خود را از ( رمزی ) به ( بیدل ) تغییر داد. علاوه بر دیوان اشعارش آتاری هم در نثر دارد. بیدل دهلوی در تاریخ دوم ماه صفر ۱۱۳۳ هجری قمری در شهر دهلی درگذشت.
شعر دام یک عالم تعلقگشت حیرانی مرا از اشعار بیدل دهلوی
دام یک عالم تعلق گشت حیرانی مرا
عاقبت کرد این در واکرده زندانی مرا
محو شوقم بوی صبح انتظاری بردهام
سردهای حیرت همان در چشم قربانی مرا
جوش زخم سینهام، کیفیت چاک دلم
خرمی مفت تو ای گلگر بخندانی مرا
ای ادب، سازخموشی نیز بی آهنگ نیست
همچو مژگان ساخت موسیقار حیرانی مرا
مدّعمرم یک قلمچون شمع در وحشت گذشت
آشیان هم برنیاورد از پرافشانی مرا
عجز همچون سایه اوج اعتباری داشته ست
کرد فرش آستانت سعی پیشانی مرا
پرده ساز جنونم خامشی آهنگ نیست
ناله میگردم به هر رنگی که گردانی مرا
ناله واری سر ز جیب دل برون آوردهام
شعلهٔ شوقم، مباد ای یأس بنشانی مرا
احتیاج خودشناسی جوهر آیینه نیست
من اگر خود را نمیدانم تو میدانی مرا
بیدل افسون جنون شد صیقل آیینهام
آب داد آخر به رنگ اشک عریانی مرا
بیدل دهلوی
بیشتر بدانید :شعر زیبای از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است از اشعار بیدل دهلوی
از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است
دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است
خواه ظلمتکن تصور خواه نور آگاه باش
هرچه اندیشی نهان و آشکار رحمت است
ذرهها در آتش وهم عقوبت پر زنند
باد عفوم اینقدر تفسیر عار رحمت است
دربساط آفرینش جزهجوم فضل نیست
چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است
ننگ خشکی خندد ازکشت امیدکس چرا
شرم آن روی عرقناک آبیاررحمت است
قدردان غفلت خودگر نباشی جرم کیست
آنچه عصیانخواندهایآیینهدار رحمت است
کو دماغ آنکه ما از ناخدا منتکشیم
کشتی بیدست و پاییها کنار رحمت است
نیست باک از حادثاتم در پناه بیخودی
گردشرنگیکه من دارم حصار رحمت است
سبحهٔ دیگر به ذکر مغفرت درکار نیست
تا نفس باقیست هستی در شمار رحمت است
وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید
تاکجا خواهد رمید آخر شکار رحمت است
نه فلک تا خاک آسودهست در آغوش عرش
صورت رحمان همان بیاختیار رحمت است
شام اگرگلکرد بیدل پردهدار عیب ماست
صبح اگر خندید در تجدیدکار رحمت است
بیدل دهلوی
گنجور , هم دوره , تمنا