جمعه, ۱۳ مهر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

نیما یوشیج | شعر زیبای مرغ آمین

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
نیما یوشیج مرغ آمین درد آلودی است کاواره بماندهرفته تا آنسوی این بیداد خانهباز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.نوبت روز گشایش رادر پی چاره بمانده(dot) می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)جور دیده مردمان را.با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،می دهد پیوندشان […]

نیما یوشیج

مرغ آمین درد آلودی است کاواره بماندهرفته تا آنسوی این بیداد خانهباز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب
و دانه.نوبت روز گشایش رادر پی چاره بمانده(dot) می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)جور
دیده مردمان را.با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،می دهد پیوندشان در هممی کند از یاس خسران بار
آنان کممی نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را(dot) بسته در راه گلویش اوداستان مردمش را.رشته در رشته کشیده (
فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را(dot) او نشان از روز بیدار
ظفرمندی است.با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته.از درون استغاثه های رنجوران.در شبانگاهی چنین
دلتنگ، می آید نمایان.وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانیکه ندارد لحظه ای از آن رهاییمی دهد پوشیده، خود را
بر فراز بام مردم آشنایی(dot) چون نشان از آتشی در دود خاکسترمی دهد از روی فهم رمز درد خلقبا زبان
رمز درد خود تکان در سر.وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله پردازان ره در گوشاز کسان احوال می جوید.چه
گذشته ست و چه نگذشته استسرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید(dot) داستان از درد
می رانند مردم.در خیال استجابتهای روزانیمرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم(dot) زیر باران نواهایی
که می گویند” باد رنج ناروای خلق را پایان.”( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید). مرغ آمین
را زبان با درد مردم می گشاید.بانگ برمی دارد” آمین!باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کینوز جا بگسیخته
شالوده های خلق افسایو به نام رستگاری دست اندر کارو جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش.”

شعر زیبای مرغ آمین

خلق می
گویند” آمین!در شبی اینگونه با بیداش آیین.رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!و به ما بنمای راه ما
به سوی عافیتگاهی.هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید.” ” رستگاری روی خواهد کردو
شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.” مرغ می گوید(dot) خلق می گویند” اما آن جهانخواره( آدمی را دشمن
دیرین) جهان را خورد یکسر.”مرغ می گوید:” در دل او آرزوی او محالش باد.”خلق می گویند” اما کینه های جنگ
ایشان در پی مقصودهمچنان هر لحظه می کوبد به طبلش.” مرغ می گوید” زوالش باد!باد با مرگش پسین درماننا خوشیّ
آدمی خواری.وز پس روزان عزت بارشانباد با ننگ همین روزان نگونسازی!” خلق می گویند” اما نادرستی گر گذاردایمنی گر جز
خیال زندگی کردنموجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.ور نیاید ریخته های کج دیوارشانبر سر ما باز زندانیو اسیری را
بود پایان.و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.”مرغ می گوید:” جدا شد نادرستی.”

خلق می گویند” باشد تا جدا گردد.”
مرغ می گوید:” رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود.”خلق می گویند” باشد تا رها گردد.”
مرغ می گوید” به سامان بازآمد خلق بی سامانو بیابان شب هولیکه خیال روشنی می برد با غارتو ره مقصود
در آن بود گم، آمد سوی پایانو درون تیرگیها، تنگنای خانه های ما در آن ویلان،این زمان با چشمه های
روشنایی در گشوده استو گریزانند گمراهان، کج اندازان،در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.و خراب و جوع، آنان
را ز جا برده استو بلای جوع آنان را جا به جا خورده استاین زمان مانند زندانهایشان ویرانباغشان را در
شکسته.و چو شمعی در تک گوریکور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.هر تنی زاناناز تحیّر بر سکوی در
نشسته.
و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش.” خلق می گویند” بادا باغشان را،
درشکسته ترهر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.وز سرود مرگ آنان، بادبیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش.””
بادا!” یک صدا از دور می گویدو صدایی از ره نزدیک، اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده” این، سزای
سازگاراشانباد، در پایان دورانهای شادیاز پس دوران عشرت بار ایشان.” مرغ می گوید” این چنین ویرانگیشان، باد همخانهبا چنان آبادشان
از روی بیدادی.”” بادشان!” ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)” باد آمین!و زبان آنکه با درد کسان پیوند
دارد باد گویا!”” باد آمین!و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!”” آمین! آمین!”و خراب آید در آوار غریو
لعنت بیدار محرومانهر خیال کج که خلق خسته را با آن نخواها نیست.و در زندان و زخم تازیانه های آنان
می کشد فریاد: ” اینک در و اینک زخم”( گرنه محرومی کجیشان را ستایدورنه محرومی بخواه از بیم زجر و
حبس آنان آید)” آمین!در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویابسته لب بودندو بدان مقبولو نکویان در تعب بودند.”” آمین!
در حساب روزگارانیکز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می کردندو به پاس خدمت و سودایشان
تاریکچشمه های روشنایی کور می کردند.”” آمین!” ” با کجی آورده های آن بداندیشانکه نه جز خواب جهانگیری از آن
می زاداین به کیفر باد!”” آمین!” ” با کجی آورده هاشان شومکه از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می
گردیدو از آن خاموش می آمد چراغ خلق.”” آمین!” ” با کجی آورده هاشان زشتکه از آن پرهیزگاری بود مردهو
از آن رحم آوری واخورده.”” آمین!” ” این به کیفر بادبا کجی آورده شان ننگکه از آن ایمان به حق
سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش
بر جا.”” آمین! آمین!” و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم( چون صدای رودی از جا کنده، اندر
صفحه ی مرداب آنگه گم)مرغ آمین گویدور می گردداز فراز بامدر بسیط خطّه ی آرام، می خواند خروس از دورمی
شکافد جرم دیوار سحرگاهان.وز بر آن سرد دوداندود خاموشهرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.می گریزد شب.صبح می
آید.

سارا شعر

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
ترک اعتیاد