داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار
نیازهای انسان گاهی باعث می شود که تصور کند با توجه به موقعیت و ثروتی که دارد می تواند بهترین ها را باید داشته باشد. اما گاهی زندگی افراد را در شرایطی قرار می دهد که که نه ثروت و نه پولش به او کمکی نمی کند. با پرشین وی همراه باشید تا داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار را بخوانیم.
داستان ضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار
داستان ضرب المثل:
ملک علاء الدین از فرمانروای سلسله غوریان قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد.
بهرامشاه با وجود این که دویست فیل جنگی داشت از علاء الدین شکست خورد و شب از شدت سرما به خانه دهقانی پناه برد.
گفت: طعام چه داری؟
مرد دهقان پنیر و پونه لب جویی آورد. چون تناول کرد به استراحت مشغول شد و از دهقان روانداز طلب کرد.
نمدی به او دادند، و گفتند برو و آن گوشهی چادر بخواب. بهرامشاه که توقع چنین رفتاری
را نداشت و میخواست به واسطهی موقعیت اش بهترین غذا و بهترین جای چادر بخوابد
خیلی ناراحت شد و قبول نکرد که نمد را به دور خود بپیچد و بخوابد،
مرد دهقان که خیلی خسته بود، نمد را به دو خود پیچید و خوابید.
مثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار
ساعتی از شب که رفت، سرما بر او غلبه کرد و رفت نمد را به دور خود پیچید تا بخوابد،
کمی خوابید ولی پس از مدتی دوباره از شدت سرما و لرز بیدار شد، هرچه نگاه کرد
چیزی برای گرم کردن خود پیدا نکرد. شروع کرد به داد و بیداد که این چه رسم مهمان نوازی است.
دهقان گفت اگر میخواهی پالان خر آن گوشه هست آن را میخواهی
برایت بیاورم. مرد ناراحت شد و هیچ نگفت و خواست بخوابد ولی نتوانست
سرما به حدی بر او غلبه کرد که گفت: باشه خودش را بیار، ولی اسمش را نیار.
آریا