جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است

اشتراک:
ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است فال و طالع بینی
ضرب المثل ها ریشه در فرهنگ و ادبیات یک سرزمین دارند. همه کشورها ضرب المثل هایی دارند که مردم آن سرزمین به شدت علاقه مندند از آن مثل ها در ادبیات روزانه خود استفاده کنند. با ما همراه باشید تا با یک مثل دیگر آشنا شویم.

درباره افراد تنبل ضرب المثل های مختلفی وجود دارد که این مثل ها همه در نکوهش این خصلت بد است. داستان ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است را در پرشین وی بخوانید.

کاربرد ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است

این مثل را موقعی بکار می برند که مرد تنبل و سست اراده ای عصبانی شود و در نتیجهٔ عصبانیت ،
به انجام کاری بپردازد که قبلاً انجام نمی داده است .

آورده اند که …

روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه داشتند. از خوبیهای غلام چنین گفتند که وقتی
رگ غیرتش به جنبش درآید ، به تنهایی کار چهل تن را می کند .

ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده استداستان ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است

بازرگان که همیشه برای تجارت در سفر بود و با خطر دزدان و راهزنان دریایی مواجه می شد ،
به چنین شخصی احتیاج فراوان داشت ، پس او را با قیمت زیاد خرید و همواره به او محبت و
نیکی می نمود ، سرانجام زمانی فرا رسید که این بازرگان همراه با تعدادی بازرگان دیگر ،
بار سفر بستند و با اجناس فراوان و پر ارزش ، به طرف هند روانه گردیدند .

داستان ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است

در طول سفر ، بازرگان از شجاعت و دلاوری غلام خود صحبت کرد و دربارهٔ دلاوری او خیلی
مبالغه نمود . کاروان به نزدیک گردنه ای رسیده بود که ناگهان گروهی راهزن جلوی آن سبز
شدند . بازرگان با مشاهده چنین وضعی به غلام گفت : جا نمی غلام ! امروز روز هنرنمایی
تو می باشد . غلام گفت : صبر کن هنوز وقتش نرسیده است ، راهزنان شروع به غارت کردند .
بازرگان گفت : ای غلام نصف قافله را بردند بدو ببینم چه کار می کنی !

غلام با خونسردی گفت : هنوز وقتش نرسیده است ، بازرگان بیچاره هر چقدر التماس کرد فایده
نداشت ، سرانجام با آهنگی آمرانه و عصبانی به غلام دستور داد اما باز هم موثر نبود .

معنای ضرب المثل به رگ غیرتش برخورده است

دزدان تمامی مالها و پولها را بردند ، بازرگان و غلام را لخت و عریان کردند . بعد بازرگان از دزدان
خواهش کرد او را نزد رئیس خود ببرند تا خدمت بزرگی به آنها بکند ، راهزنان او را همراه خویش
بردند ، بازرگان به رئیس دزدان گفت : من سند هزار سکه طلا را به شما می دهم ، به شرط ا
ینکه انتقام مرا از این غلام گردن کلفت ، بگیری رئیس پذیرفت ، دزدان چهل نفر بودند و غلام التماس وزرای کرد .

اما رئیس دزدان اعتنایی نکرد ، دستور داد او را از صورت به زمین بخوابانند و یکی یکی بر
پشتش راه بروند اولی و دومی و سومی و سرانجام چهلمین نفر از بدن غلام عبور کردند ،
نفر بعدی که می خواست عبور کند ، رگ غیرت غلام جنبید و تمام دزدان را از پای درآورد .
بازرگان فهمید که راز سخن فروشندگان غلام در اینکه گفته بودند ، اگر رگ غیرتش بجنبد ، یک تنه حریف چهل نفر است چه می باشد .

شمیم

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس