پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه تمیزی چه خوبه

اشتراک:
قصه تمیزی چه خوبه کودک و نوزاد
ما در این مطلب برای شما کودکان عزیز دو قصه بسیار زیبا از کلاغ و قصه تمیزی چه خوبه را آماده کرده ایم در ادامه همراه ما باشید

قصه ها دنیای از تجربه و داستان های آموزنده است که
کودک را به فکر و چالش وا می دارد بنابراین به والدین توصیه می شود
که حتما داستان های مختلف را برایشان بخوانید ما در این مطلب از پرشین وی
قصد داریم برای شما عزیزان قصه تمیزی چه خوبه بسیار آموزنده را به اشتراک
بگذاریم

قصه تمیزی چه خوبه

یک روز کلاغ کوچولو روی شاخه‌ی درختی نشسته بود که یک‌دفعه دید کلاغ خال‌خالی ناراحت روی شاخه‌ی یک درخت دیگر
نشسته است.کلاغ کوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خال‌خالی جون؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟» خال‌خالی با ناراحتی
سرش را تکان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی کلاغ‌ها و
پرهامو مرتب و کوتاه کنه.مامانم چندبار گفت: خال‌خالی، بیا پنجه‌هاتو تمیز کنم، اما من‌که داشتم پروانه‌ها را تماشا می‌کردم، گفتم
بعداً و بعد هم یادم رفت!»

کلاغ کوچولو گفت:« لابد برای همینه که دُمتم تمیز نکردی؟» خال‌خالی با تعجب پرسید؟«دُممو
تو از کجا دیدی؟!» کلاغ کوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز که افتادی تو گِلا، هنوز
دُمت گِلیه!» خال‌خالی که خیلی ناراحت بود شروع کرد با نوکش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» کلاغ کوچولو
گفت: «لابد حمومم نکردی!» خال‌خالی گفت: «اونم یادم رفت!» « تمیزی چه خوبه ! من از این به بعد
همش تمیز می‌مونم!» درهمین موقع خانم کلاغه که مربی مهدکودک کلاغ‌ها بود پر زد و آمد کنار آن‌ها نشست.نگاهی به
خال‌خالی کرد و پرسید:« خب جوجه‌های من چرا این‌جا نشستین، مگه نمی‌خواین بشینین روی درخت مهدکودک تا درسمون رو شروع
کنیم؟» کلاغ کوچولو گفت: « آخه…
آخه…

» بعد سرش را پایین انداخت.خانم کلاغه که متوجه موضوع شده بود، گفت: «می‌خواستم در مورد بهداشت براتون صحبت کنم…
تو خال‌خالی می‌دونی ما کلاغ‌ها چه‌جوری باید تمیز باشیم؟»

قصه تمیزی چه خوبهقصه تمیزی چه خوبه

قصه تمیزی چه خوبه

خال‌خالی جواب داد:«بله خانم کلاغه، باید حموم کنیم، ناخن پنجه‌هامونو بگیریم،
همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز کنیم، عین آدما که مسواک می‌زنن، پرهامونو مرتب و کوتاه کنیم.»

کلاغ
کوچولو دنباله‌ی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما که موهاشونو کوتاه می‌کنن و شونه می‌زنن.»

خانم کلاغه گفت:«آفرین
آفرین…
خوشحالم که همه چی رو بلدی…
پس من می‌رم به کلاغای دیگه یاد بدم.»

همین‌که خانم کلاغه خواست پرواز کند و برود، کلاغ کوچولو گفت:«صبر کنین
خانم کلاغه.منم میام،»…
خال‌خالی هم گفت:«منم میام…
اما…
» خانم کلاغه پرسید:« اما چی؟» خال‌خالی خندید و جواب داد: «بعد از اینکه همه‌ی اون چیزایی که گفتم، خودم
انجام دادم!…
»

خانم کلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش کرد و گفت:«پس زود باش که همه‌ی جوجه کلاغ‌ها
منتظرن!»

خال‌خالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بکنه، صدای قارقارش به گوش می‌رسید که می‌گفت: «
تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز می‌مونم!»

بیشتر بدانید از داستان کلاغ و روباه

یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل سرسبز، کلاغی زندگی می کرد که عاشق پنیر بود.
یک روز وقتی که کلاغ داشت توی آسمون پرواز می کرد، یک قالب پنیر دید. کلاغ
که خیلی پنیر دوست داشت، اون قالب پنیر رو خیلی سریع با نوکش برداشت
و پر زد و روی یک درخت نشست تا راحت پنیرش رو بخوره.

توی جنگل، یک روباه زندگی می کرد که خیلی وقت بود چیزی نخورده بود. روباه
داشت توی جنگل قدم می زد به امید اینکه یک غذایی پیدا کنه. روباه نگاه به
بالای سرش کرد و دید روی اون درخت یک کلاغ نشسته که داخل نوکش یک
قالب پنیره. روباه خیلی خوشحال شد! چون یک غذای حسابی گیرش اومده
بود. ولی روباه با خودش فکری کرد و گفت: من که نمی تونم برم بالای درخت و کلاغ رو بخورم! پس باید با یک روشی پنیر رو از کلاغ بگیرم.

قصه تمیزی چه خوبهقصه تمیزی چه خوبه

همینطور که روباه داشت تو فکر بود، یک دفعه یک فکر بکری به ذهنش رسید!
با خودش گفت: اگر برم و از کلاغ تعریف بکنم، حتما خوشش میاد و احساس
غرور می کنه! بعدشم به می گم که اگر آوازت خوب بود، حتما بهترین پرنده
جهان بودی! اونم مغرور میشه آواز می خونه و پنیر از نوکش میفته! بعد هم
سریع قالب پنیر رو بر می دارم و می رم.

روباه هم نگاهی به کلاغ کرد و با چاپلوسی به اون گفت:

به به! چه بال و پر قشنگ و خوش رنگی داری! بال و پر هیچ پرنده ای توی دنیا به سیاهی بال و پر تو نیست!
چقدر سر و دُمِت قشنگه! چه پاخای زیبایی! ولی حیف که صدات خوب نیست. اگر صدای قشنگی داشتی، از همه پرندگان دنیا بهتر می شدی.کلاغ که با تعریف های روباه مغرور شده بود، می خواست قارقار بکنه تا روباه متوجه بشه چقدر صداش قشنگه، ولی همین که نوکش رو باز کرد تا آواز بخونه، پنیر از منقارش افتاد روی زمین و روباه سریع اون رو برداشت و پا به فرار گذاشت.کلاغ تازه فهمیده بود که روباه گولش زده بود ولی دیگه اصلا هیچی فایده ای نداشت.

تبیان / voolak

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس