جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان جالب

داستان جالب | خون دادن به خواهر

داستان جالب : خون دادن به خواهر سالها پیش، وقتی به عنوان داوطلب در یک بیمارستان کار می‌کردم، دختر دو ساله‌ای به نام لیز در بیمارستان بستری بود که از یک بیماری نادر و جدی رنج می‌برد.تنها شانس بهبودی از نظر پزشکان، انتقال خون از برادر پنج ساله‌اش بود که به طور معجزه‌آسایی از همان […]

داستان جالب | کریم تر از حاتم

داستان جالب : کریم تر از حاتم حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟»گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت.فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد.مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.»گفتم : «والله این بسی خوش بود.» داستان جالب حاتم ادامه […]

داستان جالب | بیل گیتس و جوان مسلمان

داستان جالب : بیل گیتس و جوان مسلمان از بیل گیتس ثوتمند ترین انسان روی زمین پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟ گفت: بله فقط یک نفر از من ثروتمند تر است. – چه کسی؟ – سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی […]

داستان جالب پادشاهی با یک چشم و یک پا

داستان پادشاهی با یک چشم و یک پا داستان پادشاهی با یک چشم و یک پا ,پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای […]

داستان جالب کشیشان بهشت ‌فروش

داستان کشیشان بهشت ‌فروش در قرون وسطی، کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد، دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه […]

داستان جالب و آموزنده آتش گرفتن خانه

داستان آتش گرفتن خانه مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت.خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود. مسافر فریاد زد: هی، خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد: میدانم. مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟ مرد گفت: آخر بیرون […]

داستان زیبا و جالب بی غیرت

 داستان بی غیرت جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: – ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت، یقۀ […]

داستان جالب پیرمرد ساندویچ فروش

داستان پیرمرد ساندویچ فروش مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم […]

داستان جالب صد رحمت به کفن دزد اولی

داستان صد رحمت به کفن دزد اولی آورده اند که کفن‌دزدی در بستر مرگ افتاده بود.پسر خویش را فراخواند.پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفن‌دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود.اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس […]

داستان جالب خروس و زن با حیا

داستان خروس و زن با حیا می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد.وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس […]

داستان جالب آزمایش دامادها توسط مادر زن

داستان جالب آزمایش دامادها توسط مادر زن زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند . یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش […]

فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس