شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | بقال و خاتون

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
بقالی زنی را دوست می‌داشت. با کنیزک خاتون پیغام‌ها کرد که: «من چنینم و چنانم و عاشقم و می‌سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت.» ...

داستان زیبای بقال و خاتون

داستان زیبای بقال و خاتون ,بقالی زنی را دوست می‌داشت.
با کنیزک خاتون پیغام‌ها کرد که: «من چنینم و چنانم و عاشقم و می‌سوزم و آرام ندارم و بر
من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت.» قصه های دراز فرو خواند.
کنیزک به خدمت خاتون آمد و گفت: « بقال سلام می‌رساند و می‌گوید که “بیا تا تو را چنین
کنم و چنان کنم.”» گفت: «به این سردی؟» گفت: «او دراز گفت اما مقصود این بود!» آدمیتی طلب کن.
مقصود این است.
باقی، دراز کشیدن است.
سخن را چون بسیار آرایش می‌کنند، مقصود فراموش می‌شود.
اصل مقصود است.
باقی، دردسر است.

داستان زیبای بقال و خاتون

داستان زیبای بقال و خاتون

فیه مافیه مولانا

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس