پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای فروش اسلام

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!

داستان زیبای فروش اسلام

داستان زیبای فروش اسلام ,مقیم لندن بود.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که بر می گرداند ۲۰ پنس اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با
خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس
را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.» داستان زیبای گذشت و به مقصد رسیدیم.
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.» پرسیدم: «بابت چی؟»

داستان زیبای فروش اسلام

داستان زیبای فروش اسلام

گفت: «می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم.
با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم.
فردا خدمت می رسیم!» تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد.
حالی شبیه غش به من دست داد.
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!» یکی بود

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس