راز دختر بسیار زشتی که خواستگار پیدا کرد !!
خواستگار نداشت.
بالاخره یک جوانی گفت: من این را میگیرم.
چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا کردند به هر قیمتی هست، آرایشگر آوردند
گفتند: هرچه پول داریم میدهیم، این چاله چولههای صورت را بتونه کن و این را درست کن.
(خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمیشود.حالا داماد بپسندد و نپسندد
دیگر با خداست.
به گزارش برنا، حجت الاسلام محسن قرائتی در سلسله مباحث درسهایی از قرآن،به بحث امدادهای غیبی الهی پرداخت.در قسمتهایی از
سخنرانی آمده است: سلیمان یک روز سان میدید.
اینکه سان میبینند در قوای مسلح، نیروهای انتظامی، سپاه، ارتش، بسیج، یک کسی میگفت: شما آخوندها از شاه یاد گرفتید.
گفتم: چه؟ گفت: شاه سان میدید.
شما آخوندها هم سان میبینید.
گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها یاد گرفت.
گفت: به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل قرآن.
قرآن میگوید: حضرت سلیمان سان میدید.
«وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/۱۷) سلیمان میآمدند در برابرش همه سان میدید.
یکبار در لشگر دید که…
حالا این «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ» این معلوم میشود که انسان میتواند بیاید زمانی که حیوانها را تسخیر کند.
حالا کی خواهد شد نمیدانم.ما یکسری چیزها را در قرآن گفته ولی حالا…
«وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» بعد گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/۲۰) هدهد نبود.
هدهد را ندیدم.
تازه نگفت: او نیست.
گفت: من او را ندیدم.
آخر یکوقت میگویند: کجا بودی؟ میگوید: من بودم تو مرا ندیدی.
نگفت: نبودی.
گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نمیبینم.
بالاخره یک مدتی شد، هدهد آمد.
گفت: کجا بودی؟ گفت: آقا یک چیزی بلد هستم که تو بلد نیستی.
این خیلی درس است.
یعنی میشود در مملکت هدهد یک چیزی را بفهمد ولی سلیمان متوجه آن مسأله نشود.
منتهی هدهدها باید با سلیمانها رابطه داشته باشند.شما سرباز هستی.
ممکن است آن امیر شما، سردار شما، تیمسار شما، سرلشگر شما، به یک موضوعی توجه نداشته باشد.
نگویید چون ایشان فلان مقام را دارد، یا فلان تحصیلات را دارد، همه چیز را توجه دارد.
گاهی آدم نمیداند.
هدهد گفت: یک چیزی را میدانم که تو سلیمان هم نمیدانی.
گفت: چه؟ گفت: از منطقهای پرواز میکردم.
مردم خورشید پرست بودند.
پادشاه آنها خانم بود.
خانم هم روی تخت بزرگی نشسته بود.
«وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» (نمل/۲۳) حضرت سلیمان نامهای به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده.
هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد.
یعنی به سلیمان ایمان آورد.
پس هدهد لشگر خداست……
گاهی وقتها یک آدم زشت خوشگل میشود.
دختری بود که صورتش خیلی مشکل داشت.
خواستگار نداشت.
بالاخره یک جوانی گفت: من این را میگیرم.
چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا کردند به هر قیمتی هست، یک آرایشگر
آوردند گفتند: هرچه پول داریم میدهیم، این چاله چولههای صورت را بتونه کن و این را درست کن.
(خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمیشود.
حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست.
عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت.
رفت در یک اتاق و در را بست.
جانمازش را باز کرد، دستش را به مهر کربلا مالید.گفت:حسین خواستگار برای من نمیآید.
من صورتم گیر دارد.
هنرنمایی کن.
دستش را به مهر کربلا مالید، نزد داماد رفت.
تا داماد این را دید، دید انگار خوشگلترین زنهاست.
یکی از علمای بزرگ قم میگفت.
میگفت: هفتاد سال با هم زندگی کردند، با این پسر.
اینقدر هم این پسر این زن را دوست داشت که وقتی این پیرزن میخواست بیرون برود، میدوید از زیر قرآن
او را رد میکرد.
می گفت: میترسم چشمش کنند اینقدر که خوشگل است.
یعنی زشت نزد انسان خوشگل میشود.
ما نمیدانیم.
نمیدانیم چه میشود.
کارها دست خداست.
ما یک ماموریتی داریم، درس بخوانیم.
تلاش کنیم، دقت کنیم، سرهم بندی نکنیم.
کارمان را خوب انجام دهیم.
اما باید بدانیم چند درصدی بیشتر نیستیم.
مثل برق کشی، اما اصل برق کارخانه برق است.
ممکن است همهی برقکشی خیلی فنی و استاندارد باشد، اما برق از کارخانه وصل نشود.
همیشه کارهایمان را به خدا بسپاریم.