علت اینکه شیعیان در اقلیت هستند چیست؟

دراقلیت بودن شیعیان
بیشتر بودن تعداد اهل سنت در برابرشیعه علل تاریخى مهمى دارد؛ از جمله:
الف) حکومتهاى جور در طول تاریخ مانع جدى تبلیغ و شناسایى مکتب اهل بیت(ع) بوده و به هر شکل ممکن
از آن جلوگیرى مىکردند.لاجرم جهانیان آنسان که باید و شاید در طول تاریخ با این فرهنگ غنى آشنایى نیافتند.ب )
بر اثر فشار و سختگیرىهاى فزون از حد حکام، شیعه در طول تاریخ در رعب وحشت و رنج به سر
مىبردند.این مسأله نیز مانع نزدیکشدن دیگران به شیعه و گسترش تشیع مىگردید.ج ) در بسیارى از موارد بر اثر
جور و ستم شدید حکام، شیعیان به شدت در تقیه بوده و ناچار به عمل براساس برخى از مکاتب
فقهىاهل سنتبودند.استمرارطولانى اینوضعیت موجبشدپساز گذشتمدتى، نسلهاىبعدىاصالتشیعىخود را فراموش کرده و آیینى را که توسط آباى آنها به خاطر تقیه برگزیده
شده بود، عین حقیقت تلقى کنند و براى همیشه به آن پاى بند باشند.این مسأله در بسیارى ازنقاط جهان اسلام
به ویژه در هند و بنگلادش و سریلانکا و سوریه و ترکیه وجود داشته است.
البته باید توجه داشت که کثرت عدد هیچ ارتباط لزومى با حقانیت ندارد:
اولا : کثرت وجود افراد و حتى علماى یک مذهب دلیل بر حقانیت آن نیست همان گونه که تعداد کشیش
ها و علمای مسیحى در سراسر جهان بسیار بیشتر از علماى اسلام است.بلکه ملاک حقانیت یک آیین محتوا و پیام
آن و براهین استوارى است که براى اثبات آن دارد هر چند طرفدارانش اندک باشند.به تعبیر امیرالمومنین(ع) : اعرف الحق
تعرف اهله اعرف الباطل تعرف اهله.حق را باید ملاک سنجش نسبت به افراد قرار داد نه افراد را ملاک ارزیابی
حقیقت.ثانیا : این که چرا بسیاری مسلمانان سنی هستند ، نسبت به افراد مختلف ممکن است علل متفاوتى داشته باشد
از جمله:۱- عدم دستیابى به برخى از منابع.۲- عدم جدیت در تحقیق و کاوش پیرامون مذاهب مخالف.۳- دارا بودن روح
تعصب و عناد در برابر دیدگاه مخالف هر چند با دلایل محکم صحت آنها ثابت شده باشد.براى روشن شدن بسیاری
از موضوعاتی که در این زمینه مطرح می شود به آن چه در زیر مىآید توجه نمایید:۱ـ على(ع) فرمود: ایها
الناس! لاتَسْتَوحِشُوا فى طریق الهُدى لِقِلَّهِ اَهلِه اى مردم! در طریق هدایت، از کمى تعدادِ هدایت یافتهها دلتنگ نشوید(نهج البلاغه
دشتى، ص ۴۲۲، خطبه ۲۰۱).این سخن، مىرساند که کم بودن پیروان حق و هدایت، نشانه باطل و گمراهى نیست و
حتى این سخن مىفهماند که پیروان حق، همیشه کم هستند.و نیز آن حضرت در نامهاش به مالک اشتر آورده است:
والحقُّ کُلُّهُ ثقیلٌ و قد یخفّفه اللّه على اقوام طلبوا العاقبه فصبّروا انفسهم و وَثِقوا بصدقِ موعوداللّه لهم حق، همهاش
سنگین است و خداوند آن را بر کسانى که آخرت را مىخواهند، نَفس خود را به صبر و شکیبایى وا
مىدارند و به وعدههاى پروردگارشان درباره بهشت و جهنم اطمینان دارند، آسان و سبک مىسازد(نهج البلاغه دشتى، ص ۵۸۲، بند۱۷،
نامه به مالک اشتر، نامه ۵۳).این جمله از حضرت امیر(ع) مىرساند که زیر بار حق رفتن آسان نیست و تا
انسان به کمک خدا به مقامات والاى معنوى نرسد، نمىتواند آن را به دوش بکشد.از امیرمؤمنان على(ع) نقل شده که
فرمود: انّ الحق ثقیل مرىءٌ و انّ الباطل خفیف و بىءٌ ظاهر حق سنگین و باطن آن گوارا است و
ظاهر باطل سبک و باطن آن کشنده است(نهج البلاغه دشتى، ص ۷۲۰، حکمت ۳۷۶ / نهج البلاغه فیض الاسلام، یک
مجلدى، ص ۱۲۶۵، حکمت ۳۶۸).در غررالحکم و دررالکلم از امیرمؤمنان(ع) آورده است: اِصبِرْ عَلى مَرارَهِ الحقّ و اِیّاکَ اَنْ تَنخَدِعَ
لحَلاوهِ الباطل به تلخى حقّ صبر کن و بپرهیز از این که فریب شیرینى باطل را بخورى(شرح غرر و درر،
ج ۲، ص ۲۳۷، چاپ دانشگاه تهران، هفت مجلدى).لایَصبرُ عَلى مُرِّ الحقّ الاّ من ایقَنَ بحلاوَهِ عاقبته ؛ بر تلخى
حق صبر نمىکند، مگر آن کس که به شیرین عاقبت این صبر، یقین داشته باشد»(شرح درر و غرر، ج ۶،
ص ۴۲۳).از این سخنان به دست مىآید که حق، سنگین و تلخ است و براى همین هر کسى نمىتواند زیر
بار آن برود.۲ـ کثرت پیروان، معیار حقانیت نیست و کم بودن پیرو هم معیار حقانیت نیست.تعداد پیرو، ربطى به حقانیت
یا باطل بودن ندارد.همین الآن که قرن پانزدهم هجرى قمرى است، تعداد غیرمسلمانان بیشتر از تعداد مسلمانان است و حتى
تعداد مارکسیستهاى چین، شوروى سابق و بعضى از کشورهاى دیگر، بیشتر از سنّى مذهبها است.آیا مىتوان گفت: غیرمسلمانان حقّاند؟ آن
هنگام که پیامبر اسلام ظهور کرد، یک نفر بود، در حالى که مخالفان هزاران نفر بودند.آیا پیامبر به خاطر این
که در اقلیت بود، حق نبود؟!
در قرآن آیاتى آمده که اکثریت را محکوم و نکوهش مىکند. برخى از این آیات چنین است:
…
و انَّ کثیراً لَیُضلّون باهوائهم بغیر علم…
(،انعام، آیهى ۱۲۰).و ما یؤمن اکثرهم باللّه…
(،یوسف، آیهى ۱۰۶).و لاتَجِدُ اکثرهم شاکرین…
(،اعراف، آیهى ۱۷)….اِنْ اولیائُهُ الاّ المتقون و لکن اکثرهم لایعلمون(انفال، آیهى ۳۴).و آیاتى در قران هست که اقلیّت را مدح مىکند مانند:…
کَم مِنْ فِئهٍ قلیلهٍ غَلَبَتْ فئهً کثیرهً باذن الله والله مع الصابرین(،بقره، آیهى ۲۴۹).و ما آمن معه الاّ قلیل(،هود، آیهى
40).و قلیل من عبادى الشکور(،سبأ،آیه ۱۳).ما فعلوه الا قلیل(،نساء، آیه ۶۶).فشربوا منه الاّ قلیلاً منهم(دربارهى این آیات به «الایضاح» نوشته
فضل بن شاذان، ص ۱۲۵ مراجعه کنید).این آیات تصور کسانى را که کثرت جماعت را علامت حقانیت به حساب مىآورند،
باطل مىسازد.۳ـ به خلیل بن احمد گفتند: چرا اصحاب پیامبر با همدیگر مانند برادران اَبَوینى بودند، ولى على(ع) در میان
آنان مانند نابرادرى بود؟ خلیل در جواب گفت: چون على(ع) از همه آنان عالمتر، شریفتر و حلیمتر بود و زودتر
از آنان اسلام آورد و براى همین اصحاب پیامبر نسبت به او حسد مىورزیدند، زیرا مردم به همفکر و همسلیقهى
خود مایلترند(الشیعه والحاکمون، ص ۲۱، چاپ پنجم، بیروت).واز مسیلمه بن نمیل پرسیدند: چرا با این که (ع) از همه برتر
بود، او راترک کردند؟ در جواب گفت: چون آنان طاقت دیدنِ او را نداشتند(الشیعه والحاکمون، ص ۲۱، چاپ پنجم، بیروت).
پیامبر اسلام(ص) در غدیر خم فرمود : مَن کنتُ مولاهُ فهذا علىٌّ مولاهُ.این حدیث را همه علماى شیعه و
سنى آوردهاند و کمتر حدیثى به قوّت این حدیث مىرسد.این حدیث مانند آفتاب ظهر است و هیچکس نمىتواند در آن
تردید کند.از نظر علماى شیعه این حدیث نصّ صریح و روشن براى خلافت بلافصل على(ع) است و از نظر علماى
سنى، کلمه «مولا» به معناى دوست داشتن است.اگر فرض کنیم که این کلمه به این معناست، آیا پس از پیامبر
با على(ع) دوستى کردند؟ در جواب باید گفت: نه تنها دوستى نکردند، بلکه دشمنى کردند، آن هم نه دشمنى ساده،
بلکه به خانهاش هجوم بردند، هتک حرمت کردند و آن حضرت را با شمشیر به بیعت فرا خواندند و پس
از آن که على(ع) به خلافت رسید و مردم بیعت کردند، باز هم دوستى نکردند، بلکه به جنگ او برخاستند،
جنگ جمل را برپا کردند، جنگ صفین را راهانداختند، جنگ نهروان را پیش آوردند و خود او را در مسجد
در حال نماز به شهادت رساندند.نه تنها با على(ع) چنین رفتار کردند، فرزندان او را نیز کشتند، فرزندزادههاى او را
کشتند و این کشتار تا به امروز ادامه دارد.براى نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم:امام حسین(ع) به معاویه نوشت: اى
معاویه! تو «زیاد» را بر عراق حاکم کردى، در حالى که او دست و پاى مسلمانان را قطع و چشمانشان
را کور مىکرد و آنها را بر شاخههاى نخل به دار مىآویخت.تو به او نوشتى که هر کس بر دین
على است او را بکش و او نیز به دستور تو آنها را کشت و به امر تو مثله کرد(به
تاریخ تشیع در ایران، جعفریان، ص ۳۹ به نقل از طبقات و انساب الاشراف مراجعه شود).امام باقر(ع) فرمود: همیشه ما
را تحقیر مىکنند، ما مورد ظلم و ستم هستیم، ما را تبعید مىکنند، از حقوق خودمان محروم مىسازند و مىکشند.ما
بر خون خود و دوستانمان تأمین نداریم.
شیعیان ما را کشتند، دست و پایشان را قطع کردند، نام هر کس در زمرهى اصحاب ما برده مىشد، زندانى
مىگردید، یا مالش غارت مىشد یا خانهاش را ویران مىساختند.این بلا همچنان بود تا زمان عبیداللّه بن زیاد.پس از او
حجاج آمد.حجاج شیعیان بسیارى را کشت ( همان، ص ۴۰ ).خوارزمى در نامهاى که به شیعیان نیشابور نوشته، به
بهترین شکل این مظلومیت را ترسیم کرده است.او مىنویسد: هیچ شهرى از شهرهاى کشور اسلامى نیست، مگر آن که علوى
مظلومى به شهادت رسیده و بنىامیه و بنىعباس در قتل او شریکاند و عدنانى و قحطانى بر آن متفقاند.معاویه حجر
بن عدى کندى و عمرو بن حمق خزاعى را بعد از آن که قسمهاى مؤکد و عهدهاى شدید کرده بود،
به شهادت رساند.و زیاد بن سمیه هزاران نفر از شیعیان بصره را اعدام کرده و بیشترین اسیر و زندانى را
از آنان داشت.او بنىهاشم را به بازى گرفته بنىفاطمه را تهدید مىکرد و شیعیان على را مىکشت و آثار اهل
بیت رسولاللّه را محو مىنمود(تاریخ تشیع در ایران، ص ۴۱).منصور خلیفهى عباسى، محمد بن ابراهیم بن حسن را که یکى
از سادات بود، احضار کرد و به او گفت: تو را به شکلى خواهم کشت که تاکنون کسى را آن
گونه نکشتهام.پس از آن دستور داد محمد را خواباندند و بر بدن او ستونى را ساختتد و محمد در زیر
آن ستون جان داد(الشیعه و الحاکمون، ص ۱۴۷).حالا شما بیندیشید و بگوئید که آیا همه کس مىتواند راه على و
خاندان على(ع) را برود؟ آیا هر کسى مىتواند تحمل این شکنجهها، زندانها و کشتارها را داشته باشد؟ آیا هر کسى
مىتواند مانند حسین بن على و یارانش در برابر حکومت باطل یزید قد علم کند و با آن درافتد؟ به
طور طبیعى، روندگان این راه نمىتوانند، زیاد باشند، چون تحمل سختى از هر کسى برنمىآید.۴ـ پیامبر اسلام(ص) سیزده سال در
مکه مردم را به اسلام دعوت کردند و در این مدت تعداد کمى مسلمان شدند.دشمنان پیامبر تصمیم به کشتن آن
حضرت گرفتند، پیامبر نتوانستند بیش از آن در مکه بمانند و به مدینه هجرت کردند.دشمنان پس از هجرت نیز از
آن حضرت دست برنداشتند و با او مبازره کردند.نیروهاى شمشیر زن دشمن، جنگ بدر را به راه انداختند و در
آن جنگ با این که از نظر نفرات و تدارکات، بسیار هم قوى بودند، ولى از مسلمانان شکست خوردند و
به مکه برگشتند.پس از آن دوباره با نیروهاى جنگى براى نابودى پیامبر و مسلمانان به مدینه حمله کردند و در
این جنگ که در منطقه اُحد روى داد، مسلمانان، در ابتدا دشمن را عقب راندند، ولى دشمن با استفاده از
فرصت به دست آمده، حملهى دیگرى را تدارک دید و در این حمله مسلمانان غافلگیر و شکست خوردند.در جنگ احد
نیروهاى پیامبر اسلام در هجوم دوبارهى دشمنان معرکه را خالى کردند و پیامبر را تنها گذاشتند.جز تنى چند، همه فرار
کردند.اسامى آنان که در جنگ احد فرار کردند و پیامبر را یارى نکردند، در کتابهاى تاریخى آمده است.از این افراد،
همین الآن از نظر برخى از مسلمانان، انسانهاى بزرگ به شمار مىروند، ولى از نظر برخى این اصحاب جزو انسانهاى
بدکار به شمار مىروند.دشمنان پیامبر، دست از آن حضرت نکشیدند و جنگهاى دیگرى هم بر آن حضرت تحمیل کردند و
پیامبر اسلام در برابر آنان ایستاد و تسلیم نشد.روزها، ماهها و سالها گذشت تا این که سال هشتم هجرت رسید.پیامبر
اسلام با ده هزار نفر نیروى شمشیرزن به مکه حمله و بدون خونریزى مکه را فتح کرد، همه آنان که
تا آن روز با پیامبر اسلام مخالف بودند و ۲۱ سال با آن حضرت مبارزه کرده بودند، ناگهان شکست خوردند
و اسیر پیامبر اسلام گردیدند و پیامبر هم همهى آنها را آزاد کرد و فرمود: انتُمُ الطُّلَقاءشما همه آزادید، سردستههاى
کفر به ظاهر مسلمان شدند و با پیامبر همراه گردیدند.پس از وفات رسول خدا، همین بنىامیه به تدریج بر سر
کار آمدند و در زمان معاویه قدرت بیشترى یافتند و شروع به انتقام از پیامبر گرفتند.پیامبر از بنىهاشم بود و
بنىامیه همواره با بنىهاشم دشمنى داشت.بنىامیه همهى شکستهاى خود را از بنىهاشم مىدیدند و حال که قدرت را به دست
گرفتهاند، باید از بنىهاشم انتقام بگیرند.معاویه تا توانست بر بنىهاشم ضربه زد و تا آخرین توان با على(ع) جنگید.پس از
على(ع)، با امام حسن مجتبى(ع) جنگید.معاویه از دنیا رفت و پسرش یزید بر سر کار آمد.او هم از همان روزهاى
اول خلافت خود با امام حسین(ع) مخالفت کرد و آن حضرت را با همهى فرزندان، فامیلها و یارانش در کربلا
به بدترین شکل به قتل رسانید و پس از یزید خلفاى اموى دیگر همین رویّه را ادامه دادند.حکومت به دست
عباسیان رسید، آنان نیز با علویان مخالفت کردند، و به نسلکشى پرداختند و هر کجا سید و علوى یافتند، کشتند.با
توجه به این مطالب، روشن مىگردد که چرا على(ع) را پس از پیامبر تنها گذاشتند و با این که همهشان
مىدانستند که پیامبر، على(ع) را به امامت و خلافت معرفى کرده است، با این حال قبول نکردند و کسان دیگرى
را بر سر کار آوردند و خلاصه جواب این سؤال این است که آنان با این که مىدانستند پیامبر اسلام
على(ع) را به خلافت نصب کرده، ولى آنان نسبت به خود پیامبر، ایمان نداشتند و در سال هشتم هجرت، از
ترس شمشیر اسلام آوردند و پیامبر هم که نمىتوانست در مدت دو سال، آنان را تربیت کند و به مقامات
عالى معنوى برساند.رسول خدا ۱۳ سال در مکه و هشت سال در مدینه تلاش کرد، ولى دشمنان همواره با او
درگیر مىشدند و از آن حضرت فرصت تربیت اسلامى مسلمانان را مىگرفتند و در دو سال باقىماندهى عمر، نمىتوان عادتهاى
هزار سالهى جاهلى را از آنان گرفت.بنابر این اگر در غدیر خم یکصد هزار نفر هم حضور داشته اند، ولى
چون از تربیت اسلامى کامل برخوردار نبودند، گوش به حرف پیامبر نداده اند.در تاریخ اسلامى، موارد فراوانى هست که صحابه
پیامبر، گوش به حرف آن حضرت نکردهاند.براى نمونه به یک مورد از آن که شیعه و سنى هم قبول دارند
مىآوریم:ابن عباس مىگوید: «هنگامى که بیمارى رسول خدا(ص) سخت شد، آن حضرت فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسم که
پس از آن گمراه نشوید.عمر گفت: درد بر او مستولى شده است، کتاب خدا کافى است.صحابه اختلاف کردند و سر
و صدا بالا گرفت.پیامبر فرمود: از من دور شوید، پیش من قیل و قال سزاوار نیست».ابن عباس مىگفت: «سختترین مصیبت
آن لحظهاى بود که بین کتابت و پیامبر حائل شدند»(صحیح بخارى، به شرح کرمانى، جز ۲-۱، ص ۱۲۶، باب کتابهالعلم،
چاپ دوم، بیروت، ۱۴۰۱ هجرى قمرى).در «صحیح مسلم» به این صورت آمده است: «روز پنجشنبه، چه روز سختى بود!! در
حالى که اشک از چشمان ابنعباس مىریخت: گفت رسول خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسم که پس از
آن هرگز گمراه نشوید.آنان که در خدمت پیامبر بودند گفتند: پیامبر هذیان مىگوید (صحیح مسلم، به شرح نووى، جزء ۱۲-۱۱،
ص ۹۴، طبع بیروت، ۱۳۹۲).در صحیح مسلم، این روایت به این صورت هم آمده است: سعید بن جبیر از ابن
عباس نقل مىکند که او گفت: روز پنجشنبه چه روز غمانگیزى بود!! گفت: بیمارى پیامبر سخت شد.پس از آن فرمود:
لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.صحابه با هم اختلاف کردند، در حالى که سزاوار
نبود که در محضر پیامبر سر و صدا به پا کنند و با هم به تنازع برخیزند.آنان که در خدمت
پیامبر بودند، گفتند: پیامبر را چه شده؟! آیا هذیان مىگوید؟! از خودش بپرسید.پیامبر فرمود: رهایم کنید، مرگ برایم بهتر است
(صحیح مسلم، به شرح نووى، جزء ۱۲-۱۱، ص ۸۹، طبع بیروت، ۱۳۹۲).کتاب صحیح بخارى و صحیح مسلم را اهل سنت،
بسیار مهم مىدانند.در این دو کتاب این حدیث به این صورتها آمده است.و این حدیث به خوبى نشان مىدهد که
گوش به حرف پیامبر نکردند.گرچه ممکن است هر کسى هر جور بخواهد توجیه کند، ولى در هر صورت گوش به
حرف پیامبر نکردند و قلم و کاغذ نیاوردند.این حدیث در تاریخ طبرى به این صورت آمده است: پیامبر خدا فرمود:
لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسیم که پس از آن گمراه نشوید.صحابه با هم به منازعه برخاستند و گفتند: او
چه مىگوید؟ آیا هذیان مىگوید؟! از خودش بپرسید.از پیامبر توضیح خواستند.آن حضرت فرمود: رهایم کنید، این حال که دارم بهتر
از آن چیزى است که مرا به آن مىخوانید (تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۱۹۲، ده مجلّدى، تحقیق محمد ابوالفضل
ابراهیم، ۱۹۶۲ میلادى، چاپ مصر).ابن ابىالحدید مىگوید: از ابنعباس نقل شده که گفت: عمر بن خطاب از من پرسید: آیا
پسرعمویت على بن ابىطالب باز هم به خلافت مىاندیشد؟ گفتم: بله.اى عمر بن خطاب! از پدرم درباره ادعاى پسرعمویم على
پرسیدم.پدرم گفت: على در ادعاى خود صادق است.عمر بن خطاب گفت: البته از پیامبر خدا همیشه در مورد خلافت او،
تکّه کلامى صادر مىشد که چیزى را به عنوان حجت ثابت نمىکرد و قاطع عذر نبود و پیامبر سعى داشت
درباره خلافت على بن ابى طالب از هر فرصتى استفاده کند و حتى در حال بیمارى خواست به اسم او
تصریح کند که من مانع شدم، زیرا دلم به حال اسلام سوخت.به خداى این خانه قسم، قریش دور او جمع
نمىشوند و اگر او خلافت را به دست بگیرد از هر سو بر او مىشورند…
(شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج ۱۲، ص ۲۱، چاپ بیروت، دار احیاءالتراث العربى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم).ابن ابىالحدید از علماى
بزرگ اهل سنّت است و در شرح نهجالبلاغه او، بسیارى از حقایق تاریخ صدر اسلام آمده است.از آنچه گذشت معلوم
شد که انسان گاهى با این که حق را مىداند، ولى هواهاى نفسانى و دشمنىهاى دیرینه مانع قبول حق مىگردد
و چنین نیست که اگر کسى حق را دانست عمل بکند.۵ـ نکته آخر این است که باید توجه داشته باشیم
که در زمان پیامبر اسلام(ص)، زمان حضرت علی(ع) و زمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مسأله شیعه و سنی به
این صورت که الان مطرح است، مطرح نبود و صفوف شیعه و سنی به این صورت از هم جدا نشده
بود و از زمان امام باقر و امام صادق(ع) به تدریج صفوف شیعه و سنی از یکدیگر به صورت منظم
وحساب شده جدا شد.در آن زمان نیروهای رزمی مسلمانان به دستور خلفای بنی امیه و بنی عباس به کشورهای دیگر
هجوم بردند و آنها را از نظر نظامی شکست دادند.مسلمانان فاتح پس از فتح آن کشورها آن را بین مسلمان
شدن و به دین خود ماندن مخیر می ساختند.هر کس که مسلمان نمی شد به دین خود می ماند و
هر سال جزیه پرداخت می کرد.آنان که مسلمان می شد، اسلامشان اسلام اموی وعباسی بود و آنان نمی دانستند که
در میان مسلمانان اختلافاتی پیدا شده و عده ای معتقد به اسلام علی هستند و تنها علی را حق می
دانند و ابوبکر و عمر را حق نمی دانند به این جهت هر کس که مسلمان می شد، اسلامش همان
بود که حاکمان بنی امیه و بنی عباس تبلیغ کرده بودند.به عنوان مثال، کشور ایران در سال ۳۱ ه.ق به
طور کامل فتح شد.همان سال های فتح که مسلمان نشدند.سال های طولانی گذشت و مردم ایران به تدریج مسلمان شدند.اوج
اسلام مردم ایران قرن سوم هجری قمری است.سیصد سال طول کشید تا مردم ایران مسلمان شدند.در آن زمان که مسلمان
می شدند چنین نبود که بفهمند اسلام آنان اسلامی است که حاکمان اموی و عباسی تبلیغ کرده اند.بلکه سال های
طولانی سپری شد تا فهمیدند که در میان مسلمانان اختلافاتی بوده و این مردم به تدریج راه علی را تشخیص
دادند و آن راه را رفتند.اوج تشیع مردم ایران قرن چهارم است و مبلغان شیعه در این قرن و قرن
های بعد توانستند به مردم بفهمانند که راه حق راه علی(ع) است و از آن زمان ها تا به امروز
به تدریج مسلمانان دیگر هم شیعه می شوند.بر این اساس بسیار طبیعی است که از میان آن همه مسلمان اموی
و عباسی، به تدریج به سوی اسلام علی و اولاد علی(ع) کشانده شوند.این نکته هم مورد توجه قرار بگیرد که
از پیامبر و علی(ع) عده ای بودند که علی را حق می دانستند و در هر قرنی هم حضور داشتند
ولی این حضور چشمگیر نبود و از قرن چهارم به بعد در کل کشور اسلامی آن روز عده زیادی به
سوی تشیع گرایش یافتند.۶- تعداد شیعیان، در جهان کم نیستند، بلکه در جهان بیش از ۲۰۰ میلیون نفر شیعه
است، گر چه در مقایسه با اهل سنّت کم هستند، همان طورى که اهل سنت در مقابل با مسیحیان کم
هستند (به اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۱۹۴، البحث الثانى عشر و کتابهاى دیگر مراجعه شود).
پرسمان