بیوگرافی کامل بهمن فرمان آرا (کارگردان و تهیه کننده)
بهمن فرمان آرا هنرپیشه , تهیه کننده و کارگردان ایرانی و متولد سال ۱۳۲۰ در اصفهان می باشد .او تا کنون چندین سیمرغ بلورین دریافت کرده است .او فیلمسازی را در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی تحصیل کرده است .از آثاری که او کارگردانی کرده می توان حکایت دریا , دلم میخواد , خاکآشنا , یک بوس کوچولو , خانهای روی آب را نام برد. برای آشنایی بیشتر با او با پرشین وی همراه باشید.
آشنایی با بهمن فرمان آرا هنرمند ایرانی
بهمن فرمانآرا تهیهکننده، کارگردان، فیلمنامهنویس،نویسنده و هنرپیشه ایرانی زاده ۱۳۲۰ در اصفهان است.
او در ۱۷ سالگی برای ادامه تحصیل به لندن رفت
ولی بعد با سفر به آمریکا در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به تحصیل فیلمسازی و کارگردانی پرداخت و در ۲۵ سالگی به ایران بازگشت.
فرمانآرا در دوران سربازی در مجله انگلیسی زبان تهران ژورنال نقد فیلم مینوشت,
و در سال ۱۳۴۷ به استخدام تلویزیون ملی ایران در آمد ,
و در این مدت به عنوان کارشناس در برنامههای سینمایی مثل «فانوس خیال» و «جهان سینما» شرکت میکرد.
بهمن فرمان آرا، یکی از فیلمساز های سینمای ایران است,
که طی شصت سال فعالیت سینمایی همواره بر سر اصولش پافشاری کرده. او فیلم هایی همچون «شازده احتجاب»،
«بوی کافور، عطر یاس»، «خانه ای روی آب»، «یه بوس کوچولو» و… ساخته است,
و یا تهیه کنندگی فیلمهایی همچون «گزارش»، «کلاغ»، «ملکوت»، «شطرنج باد» و… بوده ,
که نشان از جایگاه او در سینمای ایران می دهد.
آثار بهمن فرمان آرا
کارگردانی
۱۳۹۵- حکایت دریا
۱۳۹۲ – دلم میخواد
۱۳۸۶ – خاکآشنا
۱۳۸۴ – یک بوس کوچولو
۱۳۸۰ – خانهای روی آب
۱۳۷۸ – بوی کافور، عطر یاس
۱۳۵۷ – سایههای بلند باد
۱۳۵۳ – شازده احتجاب
۱۳۵۱ – خانه قمر خانم
تهیهکننده
۱۳۹۵ – حکایت دریا
۱۳۸۶ – خاکآشنا
۱۳۸۰ – خانهای روی آب
۱۳۵۷ – سایههای بلند باد
۱۳۵۷ – دایره مینا
۱۳۵۶ – کلاغ
۱۳۵۶ – گزارش
۱۳۵۶ – در امتداد شب
۱۳۵۵ – ملکوت
۱۳۵۵ – شطرنج باد
مستند
۱۳۸۹ – کنسرتی که اجرا نشد
بازیگر
۱۳۹۵ – حکایت دریا
۱۳۷۸ – بوی کافور، عطر یاس
جوایز
کاندید لوح زرین بهترین فیلمنامه سال – بوی کافور عطر یاس – دوره ۱ منتخب سایت ایران اکتور – بهترینهای سال – سال ۱۳۸۰
سومین فیلم سال – بوی کافور عطر یاس – دوره ۱۵ منتخب نویسندگان و منتقدان – بهترینهای سال- سال ۱۳۷۹
سومین کارگردان سال – بوی کافور عطر یاس – دوره ۱۵ منتخب نویسندگان و منتقدان – بهترینهای سال – سال ۱۳۷۹
چهارمین فیلمنامه سال – بوی کافور عطر یاس – دوره ۱۵ منتخب نویسندگان و منتقدان – بهترینهای سال – سال ۱۳۷۹
چهارمین بازیگر نقش اول مرد سال – بوی کافور عطر یاس – دوره ۱۵ منتخب نویسندگان و منتقدان – بهترینهای سال – سال ۱۳۷۹
دومین فیلم سال – خانهای روی آب – دوره ۱۸ منتخب نویسندگان و منتقدان – بهترینهای سال – سال ۱۳۸۲
دومین کارگردان سال – خانهای روی آب – دوره ۱۸ منتخب نویسندگان و منتقدان – بهترینهای سال – سال
و…
بیشتر بدانید بهمن فرمان آرا: بازیگر شدنم توصیه کیارستمی بود
سال ۹۵ برای شما با سه اتفاق مهم همراه بود. از دست دادن دوست قدیمی تان ,
و هنرمند بزرگ عباس کیارستمی. شروع نهمین فیلمتان «دل دیوانه» و به دنیا آمدن دومین نوه تان «آیریس».
حالا در آستانه سال نو، وقتی سال گذشته را مرور می کنید، ارزیابی خودتان از آن چگونه است؟
غیر از ازدست دادن رفیق خوبم عباس کیارستمی که جایگزین ندارد،
باقی مسائل مسائل همه خیلی خوب بودند و شکرگزارم. فقط جای آن مرد بزرگ به آسانی توی زندگی ما پر نمی شود.
چه شد که تصمیم گرفتید در نهمین فیلمتان «دل دیوانه»، که زمستان امسال در رامسر ,
جلوی دوربین بردید خودتان علاوه بر کارگردانی، بازیگری هم کنید؟
یکبار دیگر هم در «بوی کافور، عطر یاس» چنین تجربهای داشتید… .
بعد از «بوی کافور، عطر یاس» عباس کیارستمی تنها کسی بود که مدام به من میگفت,
دیالوگهایی که مینویسی را باید خودت بگویی و باید خودت در فیلمهایت بازی کنی,
منتها در این سالها به دلایل مختلف این کار را نکردم.
آخرین بار که در منزلش، یک هفته قبل از سفرش به فرانسه، با او صحبت میکردم،
بنا به عادت همیشگیمان که از کارهای هم میپرسیدیم،
وقتی از من پرسید چه میکنی به او گفتم که دارم روی سناریویی کار میکنم و میخواهم این بار خودم توی فیلمم بازی کنم.
به من گفت: «من که همیشه به تو گفته بودم خودت باید بازی کنی.
خیلی خوشحالم کردی که میخواهی خودت توی فیلمت بازی کنی».
بازی در «دل دیوانه» یک جورهایی عمل به وصیت دوستم عباس کیارستمی بود.
دوران نوجوانی بهمن فرمان آرا
تجربه مهاجرت در نوجوانی و شانزده سالگی برای شما چطور بود؟
تجربه تنها زندگی کردن در آن سال، در کشوری بیگانه برای شما چطور رقم خورد؟
البته من مهاجرت نکردم و برای تحصیل به انگلستان و بعد به امریکا رفتم.
یکی از بزرگ ترین اتفاقات زندگی من دنیایی بود که با آن سفر در مقابلم قرار گرفت.
اولین بار که سوار هواپیما شدم در همان سفر بود. پیش از آن هرگز به خارج از کشور نرفته بودم,
بنابراین سفر به لندن برای من یک تجربه سحرآمیز بود. چون موقعی که من به لندن سفر کردم یعنی سال ۱۹۵۸،
هنوز مدرسه سینمایی در لندن افتتاح نشده بود،
من اول به مدرسه هنرپیشگی رفتم. مدرسه هنرپیشگی هم تکلیف و مشق در خانه نداشت.
ساعات بعد از مدرسه، از این سینما به آن سینما می رفتم و غرق در اعجاز سینما بودم.
یادم هست که سال اول حدود دویست و هفتاد فیلم دیدم و این یک جور کیف محشری در زندگی من بود.
فیلمهای برگمان را برای اولین بار در لندن دیدم. فیلمهای آندره وایدا را آنجا کشف کردم.
در عین حال من در همان سن شانزده سالگی خبرنگار ستاره سینما در لندن بودم.
بنابراین افتتاحیه فیلمها را می رفتم و تجاربم محشر بود. مسئولیتی روی دوشم نبود و عیش مدام بود،
در کنارش درس و مدرسه هم بود که آن هم سراسر خوشی و لذت بود.
زندگی بهمن فرمان آرا در خارج از کشور
زندگی تنها سخت نبود؟
اوایل خیلی سخت بود. وقتی ایران بودم آنقدر دوستان نزدیک داشتم که روزهای اول ماهی بیست و پنج سی تا نامه داشتم ,
و من مقید بودم همه را جواب بدهم. همه را جمع کرده بودم و موقع تنهایی مرور می کردم.
ولی بعدا کم کم به تنهایی عادت کردم. برادر بزرگ تر من قبلا به انگلستان آمده بود,
و او در منچستر درس می خواند و چند پسردایی و دختردایی آنجا داشتم، پس خیلی احساس تنهایی نمی کردم.
به خصوص که سینما در مقابلم بود و تفریحم فیلم دیدن و مجله خواندن بود و مشغولیتهایم زیاد بود.
ضمنا چون من و برادرم جزو اولین شاگردهای کلاسهای زبان شکوه بودیم،
زمانی که این آموزشگاه دو اتاق بیشتر نداشت و این خواست پدرم بود که زبان یاد بگیریم،
پس ما موقع مهاجرت انگلیسی خوب صحبت می کردیم و گرفتاری های ندانستن زبان را نداشتیم.
در سالهای نوجوانی چه کتاب یا فیلمهایی روی شما تأثیر گذار بودند؟
فیلمهای بیلی وایلدر را خیلی دوست داشتم به خصوص فیلم «بعضیا داغشو دوست دارن».
آن فیلم را در نوجوانی چندین بار تماشا کردم. قبل از سفرم، وقتی در ایران به سینما می رفتیم,
یا به کانون فیلم سر می زدیم همیشه فیلمهای هنری تر را دوست داشتم.
برگمان بیش از هر فیلمسازی روی من اثر گذاشته و به وضوح تأثیر او را بر خودم توی کارهایم می بینم.
نظر بهمن فرمان آرا درباره دوستانش
چقدر اهل رفیق بازی بودید و وقتتان را با دوستانتان می گذراندید؟
در سالهای دبیرستان دوستهایی داشتم اما در خانه مان انضباط خاصی حاکم بود ,
و همیشه باید زودتر از پدرمان به خانه برمی گشتیم.
در سالهای دبیرستان آن حد ممکنی که ریسک می کردیم برای بیرون ماندن از خانه، تا ساعت هفت شب بود.
چون معمولا پدرم بین هفت تا هشت شب می آمد و ما ریسک نمی کردیم و حتما قبل از هفت خانه بودیم.
سر شام هم پدر مثل مدرسه حاضر غایب می کرد و اسم همه را می گفت:
بهرام، بهمن، بهروز… تا مطمئن شود همه سر شام حاضرند. بنابراین ما با وجود این انضباطی که رعایتش الزامی بود،
رفاقتهایی هم داشتیم که جانانه بود.
بد نیست بهمن فرمانآرا: جوانان پریشان زندگی میکنند
اکنون که هفتادوهفت سال دارم وقتی با خودم فکر میکنم میبینم از مرگ هم نمیترسم،
چون زندگی خوبی داشتهام. بیشترین چیزی که من را میترساند نامهربانی است.
آنچه به من آسیب میزند نامهربانی و دروغگفتنهاست. اینها واهمه من از زندگی است.
-مرگ آگاهی باعث میشود شما بهتر زندگی کنید، چون همه ما میدانیم مرگ یک بلیت یکطرفه است.
ترس من از مرگ نبوده است، بلکه آگاهی از این بوده که مرگ اتفاق خواهد افتاد.
-یکی از بزرگترین غمهای زندگیام این بود که وقتی مادرم به من نگاه میکرد من را مثل شیای میدید,
و محبت مادری در نگاهش نبود. انگار برایش آَشنا نبودم.
دغدغه ذهنی بهمن فرمان آرا
در این سن دغدغه ذهنیام آلزایمر است. درست میگویید، مسئله دیگر، این گمگشتگی است.
گمگشتگی در این جهان پهناور، که فقط رشتههای عاطفی ما را به هم وصل میکند تا احساس امنیت میکنیم.
در فیلم آخرم به این موضوع بهصورت جدی پرداخته شده است.
-من پریشانی جوانهای این مملکت را که میبینم، جوانهایی که بعضی موفقاند و بعضی نمیدانند باید چه کار کنند،
این احساس را دارم که باید دستشان را گرفت و کمک کرد.
بعضی وقتها عصبانی میشوم چون در همه چیز نابلد هستند. چون تجربه نداشتهاند.
بعضی از آنها که کمی مشهور میشوند با مردم برخورد ناشایست میکنند که من این را اصلا درک نمیکنم.
-به بچههایی که از من میپرسند چطور میتوانیم وارد سینما شویم، میگویم بیستوپنج درصد استعداد،
پانزده درصد روابط، شصت درصد پوستکلفتی. چون کسی کمکت نمیکند. این در حرفه سینماست.
روزی که تشییع جنازه هوشنگ گلشیری بود، پسرش باربد به من گفت،
عمو بیایید برویم سر خاک غزاله علیزاده که همانجا بود. زمان برگشتن جملهای به من گفت،
در «بوی کافور، عطر یاس» زن نویسنده تماس میگیرد و میگوید امیر مُرد،
باربد که آن زمان هجده ساله بود به من گفت عمو واقعا امیر مُرد؟ من خیلی منقلب شدم.
من از اتفاقاتی که میافتد الگو میگیرم.
هفته نامه چلچراغ , روزنامه شرق