استاد شهریار | شعر زیبای انتحار تدریجی
استاد شهریار
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیستمن از دو روزه هستی به جان شدم بیزارخدای
شکر که این عمر جاودانی نیستهمه بگریه ابر سیه گشودم چشمدراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه
بلکه به تدریج انتحار کنمدریغ و درد که این انتحار آنی نیستنه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و
بسبه بزم ما رخی از باده ارغوانی نیستببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانندبه جان خواجه که این شیوه شبانی
نیستز بلبل چمن طبع شهریار افسوسکه از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
شعر و ترانه