پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

اشعار به مناسبت عید قربان (۲)

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
اشعار عید قربان (۲) عید قربان آمد ای جانم به قربان تو بادجان من ای همدم من برخی جان تو باد عید قربان است و بهتر نیست زین عیدی مرادر چنین عیدی دل و جانم به قربان تو باد سر چه باشد تا نثار مقدم جانان کنمجان ناچیزم چو اسماعیل ارزان تو باد ننگم آید […]

اشعار عید قربان (۲)

عید قربان آمد ای جانم به قربان تو بادجان من ای همدم من برخی جان تو باد

اشعار به مناسبت عید قربان (2)

عید
قربان
است و بهتر نیست زین عیدی مرادر چنین عیدی دل و جانم به قربان تو باد

سر
چه باشد تا نثار مقدم جانان کنمجان ناچیزم چو اسماعیل ارزان تو باد

ننگم آید در برت حرفی زما
و من زنمهرچه ما راهست یا رب جمله از آن تو باد

گر مرا شمس و قمر روزی تباریکی کشدپایدار
از بهر من نور درخشان تو باد

من بسی در حیرتم زان حسن و خوبی و کمالتا ابد ای کاش
جان مبهوت و حیران تو باد

تو گل من هستی و پائیز در راه تو نیستطایر جان و دل من
مرغ خوشخوان تو باد

ای خدا در عید قربان این بهین روز عزیزجان «مردوخ» گر پذیری خود به قربان تو
باد

عید قربان گرچه آیین خلیل آزر استملت اسلام را امروز زیب و زیور است

حبّذا عیدى که سرخ از
خون قربانى اوگونه اسلام و روى ملت پیغمبر است

حبّذا روزى که ابراهیم را در کوى دوست ذبح اسماعیل از
یک گوسفند آسان‎تر است

حاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه خانه حق را که گویى خال روى دلبر
است

سالى ار یک حج بود مر حاجیان را در حجاز در خراسان خلق را هر روزه حجّ اکبر است

خانه حق را اگر خواهى بپو راه حجاز ور بخواهى صاحب آن خانه در این کشور است

اندرین عیدى که
ملت را همه فرّ و بهااز نو آیین سنّت پاک خلیل آزر است

سعى تو مشکور باد و حجّ تو
مبرور باد در حریمى کز شرافت کعبه را تاج سر است

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحیفروغ وحدت و
توحید داده بر دل ها

ز خاک پاک منی سرکشد بدامن عرشنوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

در آن زمین مقدّس
زدند حلقۀ عشقبه اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

رسد باوج سماوات نغمۀ لبیکزکوه و
سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامشز اشک دیده پیغمبری
گرفته صفا

محمد و علّی و فاطمه حسین و حسننهاده اند رخ بندگی بخاک آنجا

صدای گرم مناجات حضرت مهدیطنین
فکنده در آن سرزمین بموج فضا

خوشا بحال دل محرمی که در آن جمعجمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

خوشا
بحال دل آنکه بشنود پاسخاز آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ایکه
با دعای امام زمان رود بالا

روند جانب مسلخ کنند قربانینه گوسفند بگو گرگ نفس و دیو هوی

دوباره زنده
شود خاطرات آن پدریکه زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فداکشیده کارد بحلق پسر که در ره دوست

کند سر
از بدن نوجوان خویش جداکشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد

که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانابه خشم
آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟

نمی بُری گلوی نازک ذبیح مرابه سنگ خورد لب تیغ تیز و
سنگ شکافت

که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند نداکه ای خلیل تو گوئی بِبُر چسان ببُرم

که نهی میکندم
ذات قادر یکتادراین مکالمه ناگاه گوسفند به دوش

رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سماکه ای خلیل خدا حبذا، قبول،
قبول

زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفابجای ذبح پس، گوسفند کند قربان

که هدیۀ تو پذیرفته شد
به درگه مابُرید سر زتن گوسفند و گفت دریغ

نریخت خون ذبیحم بخاک دوست چرا؟ندا رسید خلیلا به پیش رو،
بنگر

که راز مخفی ما بر تو می شود افشابه پیش روی نظر کرد و دید غرفه بخون

ذبیح فاطمه
را در منای کرب و بلاگشوده چنگ بسی گرگ های کوفه و شام

بقصد ریختن خون یوسف زهراز تشنگی زده
آتش بدامن گردون

صدای ناله اطفال سیدالشهداءرباب اشک فشان در کنار گهواره

گلوی نازک اصغر نشان تیر جفاسکینه بر لبش
از سوز تشنگی تبخال

دو دست گشته بریده از پیکر سقّاشکافته است جبین جوانش از دم تیغ

چنانکه فرق علی
در نماز گشته دو تابریز خار نهان لاله های گلشن وحی

به جستجو شده کلثوم و زینب کبریچو دید صحنۀ
آن محشر عظیم خلیل

دو دست غم بسر خویش زد، فتاد زپاندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو

فزون تر است
ز ذبح پسر به درگۀ ماکدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟

کدام روز بود همچو روز عاشورا؟مصائب همۀ انبیاست حق
حسین

که او به بزم ازل سر کشیده جام بلابه وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»

اگر زبان بِبُرندش،
دلش بود گویا

شعر و ادب

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس