زندگی نامه و رازهای مصطفی رحماندوست + عکس
همه ما کتابهای دوران مدرسه و کودکی خود را با شعرهایی به یاد ماندنی میشناسیم. مصطفی رحماندوست از شاعران و نویسندگان کتابهای کودک و نوجوان است که در ۱ تیرماه ۱۳۲۹ در همدان متولد شد. او معروف به شاعر شعر صد دانه یاقوت میباشد. شعری که همه ما حداقل یک بار در عمرمان آن را زمزمه کردهایم. از کتاب های او می توان به بازی با انگشتها ، قصه پنج انگشت ، ترانههای نوازش ، فرهنگ ضربالمثلها و فرهنگ آسان نام برد. در این شماره از زندگی افراد مشهور درباره بیوگرافی مصطفی رحماندوست بیشتر بدانید .
زندگی مصطفی رحماندوست
مصطفی رحماندوست رازهای کودکی همواره کودکانه میمانند و ما بزرگ میشویم و یک روز میایستیم و رو به عقب
نظاره میکنیم و آنچه را که پنهان کرده بودیم، چقدر بکر و دستیافتنی میبینیمش.
مصطفی رحماندوست برایمان از سه راز دوران کودکیاش پرده برمیدارد.
اما قصدمان فقط خاطرهنگاری نیست.
شاعر کودکان، رازهای کودکی و شخصیتهای خیالی و رفتار پنهانی را با هدایت خانواده، یک گشایش برای آینده کودک میبیند.
او از زمانی میگوید که اگرچه برای ما گذشته، اما برای نسل فعلی و آینده در استمرار و جریان است.
گپ و گفتم با او دوستانه و در فضایی شاد و پر از لبخند است…
مصاحبه با مصطفی رحماندوست
شما در کودکی چه رازهای داشتید؟ و با رازهایتان چگونه کنار آمدید؟ چهکسانی را در رازهای خود دخیل میدانستید؟ آیا این افراد در رازهای شما تاثیرگذار هم بودهاند؟
من مایلم به دوران دبستان اشاره کنم زیرا در آن مقطع چندین راز داشتم که تا امروز نیز در یاد
و خاطره من باقی ماندهاند.
یکی از دغدغهها و رازهایی را که به خوبی به یاد دارم این بود که دوست داشتم پول پس انداز
کنم، مایل هم نبودم کسی از داشتهها و ذخیره من مطلع باشد.
اما مشکلی که در این راه داشتم این بود که آن یک ریالی یا دو ریالی که از پدرم دریافت
میکردم را نمیدانستم کجا قرار دهم یا به اصطلاح آن را پنهان کنم.
زیرا یکبار کلاه بزرگی بر سرم گذاشته بودند؛ کلاس اول دبستان بودم، قلکی داشتم که تمام پساندازها و پولهایم را
داخل آن میگذاشتم، این قلک، سروصدای زیادی را نیز با خود به همراه داشت، بهگونهای که مادرم یکی از روزها
گفت قلکت را بیاور ببینیم چقدر داخلش پول هست تا برویم برایت روپوش خریداری کنیم، زیرا آن زمان پسران هم
برای حضور در مدارس باید روپوش تهیه میکردند و به تن میداشتند.
گفتم نه این پول من است و نمیخواهم آن را به کسی نشان دهم مادرم گفت عیبی ندارد تو بیاور
و فقط با هم آن را بشماریم! بههرحال شمردیم و پول را داخل یک پارچه قرار دادیم، پارچه را گرهزدیم
و گذاشتیم پشت یک آینه قدی، خیالم راحت شد که اتفاقی برایش نمیافتد!
صبح بیدار شدم رفتم به دنبال پولم
پشت آینه که دیدم پولم نیست و تبدیل به یک پیاز شده است! به مادرم گفتم پول من تبدیل به
پیاز شده! مادرم با تعجب به من نگاهی کرد و گفت: شاید خواب بودی پولت خود به خود تبدیل به
پیاز شده است.
عیبی ندارد این یک قران را بگیر یک قلک دیگر بخر و یک قرانی دیگری هم داد و گفت بینداز
داخلش.
بعدها فهمیدم که با آن پول روپوش مدرسهام را خریدند و پول من تبدیل به پیاز نشده بود!
این پول
قایمکردن در سالهای بعد تبدیل به یک راز برای من شده بود و تصمیم گرفتم از این به بعد پولهایم
را در جایی قایم کنم که دست کسی به آن نرسد.
پولم را در میان آجرهای بیرونی خانه پنهان میکردم و همواره روز بعد میدیدم که دوباره خبری از پولم نیست،
سالهای بعد دریافتم که من در آن زمان فکر میکردم این پول را در بلندترین جای ممکن روی دیوار میگذارم
اما فهمیدم آنگونه نیست زیرا من نسبت به قدی که داشتم تصور میکردم و همواره پولهایم را از دست میدادم.
این راز اقتصادی من بود.
دوران کودکی مصطفی رحماندوست
شما در دوران کودکی رازهای ادبی یا اجتماعی هم داشتهاید؟
راز ادبی من نوشتن انشا به نحو احسن بود که حتی در محله بهواسطه این موضوع برو و بیایی پیدا
کرده بودم اما مشکل من این بود که نوشتههایم را نمیتوانستم جایی غیر از کلاس و زنگانشا ارایه دهم زیرا
این توانایی را در خود نمیدیدم که کسان دیگری غیر از آن مجموعه، نوشتههای مرا بخوانند.
دلیلش چه بود؟
فضا این اجازه را نمیداد که نوشتههایم را به جایی ببرم یا بهکسانی نشان دهم!
کسانی این میان نبودند که شما را تشویق یا حمایتی از شما کنند؟
بله، معلمی داشتم که این
میان مرا تشویق میکرد و به من انگیزه میداد…
یکی از معضلاتی که همواره برایم در زنگ انشا یا زمانی که قصد داشتم شعری بخوانم وجود داشت، این بود
که معلمان به من میگفتند این را چه کسی نوشته است؟! من هم اکثرا سعی میکردم که بگویم کار خودم
است اما طی کردن این پروسه باعث میشد حسابی کتک بخورم و پشیمان شوم از گفتههایم.
در چه مقطعی این اتفاقات برای شما به وقوع پیوست؟
کلاس پنجم ابتدایی بودم که با آقای حسینی معلمی که بسیار به من لطف داشت برخورد داشتم.
روزی در کلاس ایشان شعری را خواندم، گفت این را خودت نوشتی؟ گفتم بله، کار خودم است!گفت باشد پس برای
این صندلی هم شعری بگو.
من هم شعری را سنبلکردم و گفتم، گفت تو شاعری!
بود مسافر یکی اندر به راه توشه کم راه فزون
بیپناه
این یکی از آن شعرهایی بود که آن زمان گفتم؛ کاری که آقای حسینی برای من کرد این بود
که به معلم بعدی من سفارش کرد و مرا بردند در انجمن ادبی پیر مردان.
پس راز دوم من این بود که نمیتوانستم بگویم اینها را من نوشتهام.
راز سوم من در دوران نوجوانی این بود که دوست داشتم کتاب بخوانم، اما خانوادهام مخالفت میکردند دلیل آنها هم
این بود که جای کتاب بهتر است به درسات برسی و تحصیل را مهمتر میدانستند زیرا من در زمان تحصیل
تا آن حدی که باید به درس اهمیت نمیدادم.
رازها و زندگی مصطفی رحماندوست
رازی داشتید که پدر و مادر از آن بیاطلاع بوده باشند؟
یکی از رازهایی که هیچوقت کشف نشد این بود
که کتابم را با خود به بالای پشتبام میبردم و آنجا مطالعه میکردم.
پدر و مادرم، بهار و تابستان در پشتبام استراحت میکردند و زمانی که برای خواب میآمدند، کتابم را پنهان میکردم
و میخوابیدم.
بد نیست برگردیم به معنای واقعی راز و بهخصوص رازهایی که بین کودکان است…
راز باید معنی خود را پیدا کند و دارای تعریفی صحیح باشد، زیرا کودکان تا ۶سالگی نمیدانند راز چیست و
اصلا رازداری یا رازداشتن به چه معناست و زمانی هم که میفهمند برایشان بسیار نامعقول است مانند همان پولی که
من از دست میدادم.
درباره بچهها، من اعتقاد دارم که اجازه دهیم آنها راز خودشان را داشته باشند، زیرا این موضوع هوش هیجانی آنها
را بالا میبرد.
مثال یا نمونهای دارید که در خانواده خودتان باشد یا فرزندتان رازی داشته باشد؟
بد نیست برای شما خاطرهای را
از دخترم بیان کنم.
زمانی که به مدرسه میرفت، همواره جلوی در خانه منتظر میماند تا سرویس مدرسه دنبالش بیاید و برود به سمت
مدرسه، یکی از روزها دیدم که به سمت باغچه توی حیاط رفته است و دستش را تا آرنج در خاک
و گل باغچه فرو کرده و تمام لباس مدرسه و دست و بالش گلی شده، به همسرم گفتم دخالت نکنیم
اجازه دهیم همینگونه برود مدرسه تا شب با او صحبت کنم.
شب که آمدم خانه متوجه شدم مدرسه هم بر خوردی با او نکرده و برایشان عادی بوده که بچهها چنین
وضعیتی داشته باشند خلاصه در خانه جاسوییچی داشتم که نور میداد و دینگدینگ…
صدا میکرد.
در اتاق چند بار این کار را کردم تا اینکه آمد و شروع کرد به سرک کشیدن، گفتم وای تو
دیدی و سریع پنهانش کردم، گفت نه باید به من بگویی چی در دستت داری؟
گفتم قول میدهی به کسی
نگویی زیرا این یک راز است!
خلاصه نشانش دادم و گفتم من باز چیزهایی دارم که راز است و کسی
از آنها خبر ندارد، میخواهی نشانت دهم؟
گفت آره.
حتما، خلاصه جعبههای مختلفی را آوردم و نشانش دادم و گفتم اینها گنج است و کسی به غیر از من
و تو نباید بفهمد که چهچیزهایی داریم!
آشنایی با دنیای بچه ها با کمک مصطفی رحماندوست
گفتم تو هم گنج داری؟
گفت دارم.
گفتم کجا پنهان کردی؟ گفت داخل باغچه حیاط.
گفتم آنجا که همه میفهمند بیا برویم و جایش را تغییر دهیم.
گنجش چه بود؟ و در چه سنی این راز یا گنج را برای خود پنهان کرده بود؟
دوم دبستان بود
که این کار را کرده بود و گنجش هم چند دانه تیله و یک موزاییک رنگی بود.
این کار باعث شد که تا سالها رازهایش را با من در میان بگذارد و با هم آنها را پنهان
میکردیم.
این موضوع مهم است زیرا به بچهها شخصیت و استقلال میدهد چون فکر میکنند که میتوانند درون خود چیزی را
نگه دارند.
شما در شعرهایتان از ارتباط بین کودکان با موضوعات مختلف هم چیزی را به میان آوردهاید؟
بله، از رابطه بین
کودکان و قیچی هم حتی صحبت کردهام، زیرا همواره بچهها با قیچی دست به خرابکاری میزنند، اما من در شعرهایم
این مسأله را بهعنوان یک بازی ارایه دادهام.
والدین با رازهای دوران کودکی خود چه کنند؟
راز دوران کودکی مختص به همان دوران کودکی است، یعنی رازی است
که در آن دوران راز و حایز اهمیت بوده.
من صحبت از تاثیرات اجتماع یا مسائل اینچنینی نمیکنم، راز مانند همان سکههای من است که امروز به آنها میخندم.
دنیای بچهها را چگونه به رسمیت بشناسیم؟
ببینید مسأله همین است به رسمیت شناختن دنیای بچهها با ویژگیهای روانشناختی که
در آنها وجود دارد، مهم است.
نباید به رفتارهای کودکانمان بزرگسالانه نگاه کنیم، اگر پدرومادر ویژگیهای فرزندانشان را به رسمیت بشناسند، این میشود یکنوع ویژگی که
زندگی را هم برای کودکان و هم والدین شیرینمیکند.
این رازها خطرساز نیستند؟
ببینید من راز را از ناهنجاری جدا میکنم، یعنی ممکن است کودکی مورد سوءاستفاده قرار گیرد،
حالا این سوءاستفاده گاهی مالی است و بعضی اوقات هم جنسی؛ این دیگر راز نیست، این خطر است!
مصطفی رحماندوست و روانشناسی کودکان
مخفیکاری همان رازداری است؟
نه، ببینید مخفیکاری که بزرگترها تحمیل میکنند چیز دیگری است.
این معضل است.
گرفتاری تربیتی است.
آن کودکی که تلفن را برمیدارد و پدرش با اشاره به او میگوید که بگو من نیستم، این راز نیست
این معضل است.
رازها به ما کمک میکنند یا ضربه میزنند یا اصلا باعث شکوفایی میشوند؟
رازها ویژگی زندگی هستند، اگر درست برخورد
کنیم به شکوفایی میانجامند، اگر بد برخورد شود، قطعا ضربه میزنند.
افشاگری رازهای دیگران برای چیست؟ آیا کودک میخواهد خود را نشان دهد؟
اگر در بازیها در ارتباط بین بچهها، کودک
دیگری میآید و راز بچهها را برملا میکند، از گرفتاریهای تربیتی است.
اگر این کار را میکند ما اینجا باید برخورد کنیم.
یعنی بچهای که آنتن میشود، معضلی برای دوستانش بهشمار میرود.
اتفاقا مادر و پدرها در آن میان منتظر هستند تا به دو صورت برخورد کنند یعنی راز کسی را متوجه
شوند و از کسی امتیاز کسر یا اضافه کنند.
برای مثال فرزند من در دبیرستان مدیر مدرسه از او پرسیده بود که کدامیک از همکلاسیهای تو دوستپسر دارند و
دختر من هم در جواب گفته بود من برای تحصیل در اینجا پول دادهام و نه برای جاسوسی!
این تأثیر
همان گنج داخل باغچه و رفتار آن روز من با دخترم بود.
گاهی ما بزرگترها میخواهیم تا فرزندانمان جاسوسی و افشاگری کنند که این باعث میشود تخریب شخصیتی برای خود بچهها شکل
بگیرد.
رازها بیضرر هستند؟
رازها اگر مناسب گروه سنی و ویژگیهای روانشناختی بچهها باشند کاملا بیضرر هستند.
شکلگیری دوستیهای مخفی و شخصیتهای خیالی در نبود چیست؟
داشتن شخصیتهای خیالی، یکی از ویژگیهای کودکان است.
در هر صورت کودکان یک شخصیت خیالی را برای خود همواره دارند.
حتی خرابکاریهایشان را بر گردن شخصیت خیالی که برای خود متصور هستند میاندازند.
با بهرسمیت شناختن شخصیت خیالی فرزندان در تربیت خود بچهها هم میتوانیم تاثیرگذار باشیم.
بنابراین پدر و مادر میتوانند تاثیرگذار باشند؟
من نوهای دارم، در خانه وقتی با او صحبت میکنم، میگویم با دوستت
صحبت کردهای و او هم میآید پیش من و کلی داستان از شخصیت خیالی که برای خود ساخته است صحبت
میکند و این طبیعی است…
روزنامه شهروند