جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

گزارشی خواندنی از متن و حاشیه دهمین «جشن نفس» / تصاویر

اشتراک:
گزارشی خواندنی از متن و حاشیه دهمین «جشن نفس» / تصاویر مهارت های زندگی
  سلامت :  دکتر علی‌اکبر ولایتی در این مراسم با بیان اینکه پیشرفت‌های علم و فناوری پزشکی در کشور قابل‌توجه است، پیوند عضو را قله پیشرفت‌های پزشکی سال‌های اخیر دانست و از تلاش‌های تیم پیوند اعضا در بیمارستان مسیح دانشوری قدردانی کرد. در این همایش که روز جمعه با برگزاری جشن نفس ادامه یافت، خبرهای […]

 

سلامت :  دکتر علی‌اکبر ولایتی در این مراسم با بیان اینکه پیشرفت‌های علم و فناوری پزشکی در کشور قابل‌توجه است، پیوند عضو را قله پیشرفت‌های پزشکی سال‌های اخیر دانست و از تلاش‌های تیم پیوند اعضا در بیمارستان مسیح دانشوری قدردانی کرد.

در این همایش که روز جمعه با برگزاری جشن نفس ادامه یافت، خبرهای خوبی از بهبود وضعیت اهدای عضو شنیده شد از جمله اینکه میزان رضایت برای اهدای عضو از سال ۸۴ تاکنون از حدود ۵ درصد رضایت به ۹۶ درصد رسیده است. این مراسم را هنرمندانی چون رضا کیانیان، پرویز پرستویی، مسعود رایگان، رویا تیموریان، جمشید مشایخی، محمدحسین لطیفی، محمد کاسبی، همایون ارشادی، گوهر خیراندیش، مجید مظفری و خانواده زنده‌یاد «عسل بدیعی» همراهی می‌کردند. طی مراسم، رضا کیانیان، رویا تیموریان و پرویز پرستویی به عنوان سفرای هنرمند جشن نفس انتخاب شدند و تندیس این مراسم را دریافت کردند. «موضوع ویژه» این هفته به اهدای عضو و گزارش این جشن اختصاص یافته است و لیلا افشار، حمید دهقان و بهروز میرزایی در تهیه این پرونده همکاری داشته‌اند.

تا سال ۸۴، فقط ۵درصد از ایرانیان راضی به اهدای عضو می‌شدند اما امروز این آمار به ۹۶ درصد رسیده

آمار اهدای عضو تقریبا ۱۰ برابر شده است

دکتر سا مرند سلیمی

روان‌پزشک، عضو کمیته رسانه و آموزش انجمن روان‌پزشکان ایران

حدود ۱۵ روز قبل، آقای دکتر جوان داروساز، جلال شهیری، بعد از ۳-۲ ماه دست و پنجه نرم کردن با تومور مغزی، جان خود را از دست داد و دچار مرگ‌مغزی شد.

او ۲فرزند داشت و مرگش برای خانواده‌اش بسیار غیرمنتظره و دردناک بود چون خیلی زود و در مدت کوتاهی اتفاق افتاد و دکتر شهیری فقط ۳۹ سال سن داشت. باوجود این، در نهایت این خانواده تصمیم گرفتند اعضای بدن او را اهدا کنند و سرانجام در بیمارستان مسیح دانشوری، حدود ۱۵عضو این داروساز جوان به انسان‌های نیازمند اهدا شد. خانواده دکتر شهیری، هم پدر و مادر و هم همسرش، از این تصمیم بسیار خشنود بودند و احساس خوبی داشتند. حتی پدرش به مردم می‌گفت: «تا امروز پسرم مال ما بود ولی از امروز بعد خوشبختانه دیگر متعلق به مردم است» و من هیچ وقت این تعبیری که به کار می‌برد، یادم نمی‌رود. این پدر و دیگر اعضای خانواده دکتر شهیری اگرچه بسیار سوگوار بودند و روزهای دردناکی را می‌گذراندند ولی من به عینه دیدم این کار چقدر باعث آرامش آنها شده بود.

یکی از معروف‌ترین نمونه‌های اهدای عضو که رسانه‌های زیادی به آن پرداختند، در سال ۲۰۱۲ اتفاق افتاد. قضیه از این قرار بود که نوجوان ۱۶ ساله‌ای به نام «هیث ایلند» در آمریکا وقتی در حال اسکیت‌برد بود، از ارتفاعی ‌افتاد و دچار مرگ‌مغزی شد. خانواده او تصمیم می‌گیرند اعضای بدن فرزندشان را به ۶ نیازمند عضو اهدا کنند و یکی از این اعضای اهدایی، قلب پسرشان بود. چند ماه بعد، آنها تصمیم می‌گیرند به دور آمریکا سفر و ۶ نفری که اعضای بدن فرزندشان به آنها اهدا شده، پیدا کنند. یکی از جالب‌ترین صحنه این ملاقات‌ها، دیدار پدر و مادر هیث با خانمی سیاه‌پوست بود که قلب به او اهدا شده بود. مادر دوست داشت صدای قلب پسرش را بشنود، بنابراین از او خواست با گوشی پزشکی به این صدا گوش دهد ولی بعد گفت دلش می‌خواهد با گوش‌های خودش صدای قلبی که اکنون در بدن آن خانم می‌تپید، بشنود و سرش را روی سینه او گذاشت و گفت: «احساس می‌کنم پسرم در وجود تو زنده است.»

تصمیم‌گیری دردناک: داستان اهدای عضو پس از مرگ مغزی، داستان بسیار پیچیده‌ای است و تصمیم‌گیری در این‌باره بسیار مشکل.

تا سال ۸۴، فقط ۵درصد از خانواده‌های ایرانی حاضر می‌شدند اعضای عزیز از دست‌رفته‌شان را اهدا کنند ولی خوشبختانه امروز این آمار به حدود ۴۰درصد رسیده است. یکی از موفق‌ترین‌‌ها در این زمینه هم دانشگاه شهید بهشتی است که با به کارگیری تیمی بسیار مجهز، توانسته میزان پذیرش این کار را در خانواده‌ها بالا ببرد اما باید بدانیم این تصمیم‌گیری بسیار دردناک است و باید به خانواده‌هایی که نمی‌‌توانند به راحتی چنین تصمیمی بگیرند، به دلایل زیادی حق داد ولی از آن سو چند عامل را باید در نظر گرفت؛ مثلا اینکه معمولا این تصمیم باعث می‌شود خانواده داغدار با دیدن اینکه اعضای بدن عزیزشان در بدن دیگری وجود دارد و همه آن زیر خاک نرفته، التیام پیدا کنند. علاوه بر این، این کار باعث پذیرش سریع‌تر مرگ عزیز از دست‌رفته می‌شود و زودتر بازماندگان را به آرامش می‌رساند.

در جوامع شرقی، به‌خصوص ایران، اعتقاد به اینکه «از هر دست بدهی از همان دست می‌گیری» و دریافت پاداش معنوی کارها وجود دارد بنابراین خیلی‌ها معتقدند اهدای اعضا هم باعث آرامش روح و روان بازمانده‌ها می‌شود و هم اگر آنها در موقعیت حیاتی و مشابهی قرار بگیرند، چنین کمکی را دریافت خواهندکرد. این اعتقادها باعث می‌شود تمایل به اهدای عضو در جامعه ایران در حال افزایش باشد. البته باید از چند بعد به این قضیه و این ایجاد تمایل نگاه کرد:

• نقش پزشکان: پزشکان بیمارستا‌ن‌هایی که بیمار دچار مرگ مغزی در آنجا بستری است، در این زمینه نقش مهمی دارند اما متاسفانه گاهی پزشکان در بیمارستان‌هایی که بخشCCU یا ICU دارند یا آنهایی که بیماران تصادفی به آنجا مراجعه می‌کنند، وقتی با بیمار دچار مرگ مغزی مواجه می‌شوند، به مراکز پیوند اعضا گزارش نمی‌کنند در حالی که گزارش آنها بسیار مهم است.

ضرورت توضیح مفهوم مرگ مغزی: بحث دیگر، نحوه صحبت پزشک با خانواده بیمار درباره مرگ مغزی است. معمولا خانواده‌ها تجسمی از مرگ مغزی ندارند چون می‌بینند بیمارشان به دستگاه وصل است، نفس می‌کشد، قلبش می‌تپد و پوست تنش همچنان گرم است بنابراین پذیرش اینکه مرگ مغزی نشانه مرگ است، برایشان سخت است. خیلی از مردم ایستادن قلب از تپش را نشانه مرگ می‌دانند و اینکه وقتی مغز کار نمی‌کند معنایش مرگ است، برایشان غیرقابل باور است؛ در حالی که مرگ مغزی در واقع مرگ یک انسان است، حتی اگر قلب و دیگر اعضای بدنش کار کنند. البته این موضوع را باید تیمی از پزشکان شامل جراحان مغز و اعصاب، داخلی، قانونی و… بررسی و تایید کنند و تشخیص آن فقط به عهده یک پزشک نیست.

شیوه خبردهی به خانواده: از اینجا به بعد، نقش پزشک معالج در اعلام مرگ مغزی فرد به خانواده‌اش و توضیح اینکه مرگ مغزی چیست، بسیار اهمیت دارد. بعد از این مرحله، مشاور یا مددکاری به تدریج خانواده را برای صحبت در مورد اهدا آماده می‌کند. این نحوه خبر دادن و آموزش دادن و نحوه صحبت کردن بسیار مهم است. باید به خانواده افراد دچار مرگ مغزی این احساس داده شود که آن تیم کنارشان است نه اینکه احساس کنند عده‌ای منتظر ایستاده‌اند تا اندام‌های عزیزشان را از آنها بگیرند و بعد به امان خدا رهایشان کنند.

خطاهای رایج: متاسفانه برخی عقاید ناصواب و شایعه‌های نادرستی هم در این‌باره وجود دارد که گاه باعث مخالفت اعضای خانواده با اهدای عضو می‌شود؛ مثلا اینکه اگر اعضای بدن بیماری به درد پزشکان بخورد، شاید دیگر نخواهند مراقبت بیشتری انجام دهند و زودتر می‌خواهند او را از دستگاه جدا کنند تا عمل پیوند انجام دهند ولی معمولا این‌گونه نیست. بعضی هم تصور می‌کنند قرار است پیکر عزیزشان تکه‌تکه شود در حالی که این‌‌طور نیست و روش کار این است که از زیر استخوان جناق سینه تا بالای ناف را حدود ۲۰ سانتی‌متر برش می‌دهند، آن هم با رعایت همه اصول و موازین یک عمل جراحی پزشکی و همه نکته‌های استریل و همه آنچه برای جراحی یک انسان زنده انجام می‌شود. هیچ کدام از اعضای بدن اصلا به حال خود رها نمی‌شود و حتما محل برش را با نخ‌های مخصوص جراحی پلاستیک می‌دوزند، به نحوی که انگار این کار برای آدمی که دلش می‌خواهد شکمش کاملا سالم باشد، انجام شده است و در نهایت پیکر را سالم تحویل خانواده می‌دهند. یکی از موارد مهم دیگری که خانواده‌ها می‌خواهند خیالشان از بابت آن راحت باشد، این است که حین و بعد از عمل جراحی، تیم پزشکی و کارکنان بیمارستان بسیار محترمانه با بدن عزیزشان رفتار کنند و این جزو حقوق آنهاست. ممکن‌است خانواده بخواهند قبل از اینکه تصمیم نهایی بگیرند یا این کار انجام شود، چند ساعتی را کنار عزیز از دست‌رفته‌شان بگذرانند و باید این حق به آنها داده شود. حتی شاید بخواهند مدت زیادی بدون حضور هیچ‌کس با بیمارشان تنها باشند و باید اجازه داد این کار را انجام دهند.

• داشتن کارت اهدا کافی نیست: مساله دیگری که بسیار اهمیت دارد، این است که داشتن کارت اهدای عضو خیلی وقت‌ها باعث نمی‌شود حتما اعضای فرد دارنده کارت اهدا شود چون علاوه بر آن، رضایت خانواده و اولیای بیمار بسیار مهم است و تا این رضایت از آنها گرفته نشود، با وجود داشتن کارت اهدای عضو، این کار انجام نمی‌شود. پس خیلی مهم است کسانی که تمایل به اهدای عضو پس از مرگ مغزی دارند، حتما خانواده‌شان را در جریان این تصمیم قرار دهند و به آنها بگویند از انجام این کار رضایت دارند یا حتی آن را به صورت مکتوب بنویسند و به همسر، فرزندشان و والدینشان بدهند. همچنین خیلی از مردم فکر می‌کنند اندام‌های انسان‌های مسن دچار مرگ مغزی شده، قابل‌اهدا نیست اما این‌طور نیست و بسیاری از اندام‌های افراد مسن هم مناسب است. تنها موارد منع پیوند عضو، مبتلا بودن به سرطان و ایدز است.

از منظر منتظران ببینید: نکته بسیار مهم دیگر این است که خانواده‌هایی که می‌خواهند در این زمینه تصمیم بگیرند، باید مساله را از دید مادر، پدر یا همسری که فرزند یا همسرش به قلب یا دیگر اعضای حیاتی نیاز دارد و با آنها جان دوباره‌ای می‌گیرد، بنگرند و لذتی که آنها از بهبود عزیزشان می‌برند، درک کنند. در واقع عزیزی که از دست داده‌اند و اعضایش اهداشده، پیکری بی‌ارزش نیست و کسی است که با اعضای بدنش به دیگران زندگی می‌بخشد. این یک فرایند برداشت و کاشت مجدد است؛ انگار یک محصول طبیعت را از جایی برداشت کنی و در جای دیگری بکاری تا از آن استفاده کنی.

برادرم زنده است

می‌گوید اهدای عضوبرادرش نادر ابتدا برای آنها هم بار روانی زیادی داشته و نمی‌توانسته‌اند به راحتی آن را قبول کنند اما به واسطه حرف‌های یکی از اعضای خانواده می‌پذیرند درد مرگ او را با بخشش اعضایش و جان دادن به دیگران کمی کم کنند. می‌گوید نادر تنها برادرش بوده و این بخشش، هم برایش شادی بسیار بزرگی داشته و هم غم بسیار سنگینی را در وجود او و پدرش که در کنارش نشسته، زنده می‌کند. او درباره گیرنده‌های اعضای برادرش که سال گذشته در همین مراسم آنها را دیده است می‌گوید: «آنها گیرنده‌های خیلی خوبی هستند. با آنها در تماس هستیم و گاهی همدیگر را می‌بینیم. الان ۳-۲ تا برادر دارم که در بد‌ن‌‌هایشان کبد و کلیه برادرم زنده است.»

آرزوی مرگ کسی را ندارم

کارگر ساختمانی بوده اما الان نزدیک ۲ سال است خانه‌نشین شده و طی کار ریه‌هایش آسیب‌ دیده و دیگر با دارو قابل‌درمان نیست و باید پیوند شود. برای حضور در جشن نفس از شهرستان‌ سیرجان به تهران آمده و کارت در «انتظار» به گردنش آویزان است. در صندلی کنارش همسر و پسرکوچکش نشسته‌اند و دخترکوچک دیگرش پیش یکی از اعضای خانواده است. کنار دستش کپسول بزرگ اکسیژن است؛ کپسولی که دیگر بدون آن نمی‌تواند زندگی کند. می‌گوید: «زندگی‌ام خیلی سخت است؛ گوشه‌ خانه افتاده‌ام و جز اکسیژن‌گیری و حل جدول کاری نمی‌توانم انجام دهم. زندگی‌ام فقط با یارانه‌هایی که می‌گیریم، می‌گذرد اما آرزوی مرگ هیچ کس را ندارم. هیچ وقت در سخت‌ترین شرایط هم از خدا نخواسته‌ام برای کسی اتفاقی بیفتد تا من گیرنده اعضایش شوم. زندگی سخت است اما امیدم به خداست…»

جمله‌های داغ

جشن نفس ۱۰‌ساله شد

«جشن نفس» را جمعیت حمایت از اهدای عضو هر سال برگزار می‌کند و خانواده کسانی که اعضای عزیزانشان را اهدا یا فرم اهدای عضو را پر کرده‌اند و همچنین کسانی که عضوی را دریافت کرده‌اند یا در فهرست انتظار دریافت عضو هستند، در آن شرکت می‌کنند. این جشن که امسال ۱۰ ساله شد، برنامه ویژه‌ای برای بزرگداشت عسل بدیعی داشت که سال گذشته مهمان جشن بود و اوایل امسال بر اثر مرگ‌مغزی جان خود را از دست داد و خانواده‌اش اعضای او را اهدا کردند.

علی‌اکبر ولایتی: به استاندارد جهانی نزدیک شده‌ایم

علی‌اکبر ولایتی، رییس جمعیت حمایت از پیوند اعضای ایرانیان، در این همایش از افزایش تعداد پیوند اعضا در کشور خبر داد و آن را یکی از نمادهای پیشرفت علم و فناوری دانست. او با بیان اینکه تعداد افرادی که در سال‌های اخیر داوطلبانه کارت اهدای عضو دریافت کرده‌اند افزایش داشته است، گفت:‌ «میزان موفقیت و درصد مرگ‌ومیر در پیوندهای قلب و ریه به استانداردهای جهانی نزدیک شده است.» او اعلام کرد از سال ۱۳۸۳ تاکنون، ۸۶۰بیمار دچار مرگ مغزی به بیمارستان مسیح‌دانشوری منتقل شده‌اند و از این تعداد حدود ۲۴۰۰ عضو پیوندی به مراکز پیوند در سراسر کشور ارسال شده است. دکتر ولایتی با اشاره به دستاوردهای جدید پزشکان و محققان کشورمان در اعمال جراحی، پیوندهای قلب، ریه، کلیه و کبد را جزو پیوندهای با موفقیت‌های بالا دانست و از پیوند اجزای یک عضو مانند دریچه قلب و نسوج نیز خبر داد.

سردار مؤمنی: بررسی درج اهدای عضو در گواهینامه‌های رانندگی

رییس پلیس راهنمایی و رانندگی کشور هم که از حاضران در این همایش بود، افرادی را که در تصادف‌های جاده‌ای آسیب می‌بینند، بیشترین اهداکنندگان و دریافت‌کنندگان اعضای اهدایی دانست و گفت: «کشورمان در چند سال گذشته رتبه‌های نخست تصادف و مرگ‌ومیر جاده‌ای در جهان را داشته و ‌سالانه بیش از ۲۷ هزار نفر در جاده‌ها بر اثر تصادف در کشور جان خود را از دست می‌دادند که این رقم با تلاش گروه‌های مختلف به کمتر از ۱۹ هزار نفر کاهش یافته است.» سردار سرتیپ مومنی، درباره موضوع درج داوطلب بودن اهدای عضو در گواهینامه‌های رانندگی گفت: «این موضوع در حال بررسی است.»

دکتر ابوالقاسمی: سومین اهداکننده جهان هستیم

دکتر ابوالقاسمی، رییس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، ‌کشور ما را سومین کشور در زمینه اهدای عضو دانست و گفت: «اهدای عضو و پیوند موفقیت‌آمیز آن نشانه‌ای از شکوفایی علمی است.» مدیرعامل جمعیت حمایت از پیوند اعضای ایرانیان هم از ۲۵ تا ۳۰ عمل اهدای عضو در بیمارستان مسیح دانشوری تهران خبر داد و اظهار داشت:‌ «آمار رضایت‌گیری از خانواده‌های مرگ مغزی بیش از ۹۶ درصد است.»

رضا کیانیان: هنرمندان سفیران اهدای عضوند

در این همایش رضا کیانیان، رویا تیموریان و پرویز پرستویی به‌عنوان سفرای هنرمند این جشن انتخاب شدند و تندیس این مراسم را هم دریافت کردند. رضا کیانیان از امضای فرم اهدای عضو برای خودش خبر داد و گفت: «یک انسان باید بسیار بخیل باشد که حتی پس از مرگش نیز حاضر به اهدای اعضای خود نباشد. من به واقع خود را شایسته دریافت چنین تندیسی نمی‌بینم زیرا عضوی اهدا نکرده‌ام و باید این تندیس را به خانواده‌های اهداکننده تقدیم کنند.»

جمشید مشایخی: دردتان به جانم!

جمشید مشایخی که یکی دیگر هنرمندان مدعو و از سخنرانان این همایش بود، گفت: «در کودکی‌، هنگام ابتلا به بیماری مادرانمان با ما همدردی می‌کردند و می‌گفتند: «الهی دردت به جانم» و حالا من از تمام مادران اجازه می‌خواهم که به آنها بگویم: «درد شما به جانم!»

پرویز پرستویی: لایق این تقدیر نیستم

پرویز پرستویی هم بعد از گرفتن تندیسش گفت: «این جشن را به تمام ملت ایران که زندگی را به افراد نیازمند تقدیم می‌کنند، تبریک می‌گویم.»

او ادامه داد: «من سخن همکارم رضا کیانیان را تکرار می‌کنم و می‌گویم لایق چنین تقدیر و دریافت چنین تندیسی نیستم و باید از خانواده‌هایی که زندگی را به افراد می‌بخشند، تقدیر شود. ما از استادمان جمشید مشایخی آموخته‌ایم که بگوییم ما خاک پای ملت ایران هستیم.»

رویا تیموریان: جزیی‌ترین کار را انجام داده‌ام

رویا تیموریان هم که دیگر سفیر این جشن بود، گفت: «در برابر عظمت رنج بیماران و شکوه حرکت خانواده‌های اهداکننده، کمترین و جزیی‌ترین کار را انجام داده‌ام. دست تمام پزشکان را می‌بوسم.»

در مراسم «جشن نفس» امسال چه گذشت؟

مرگی که زندگیست

سارا جمال‌آبادی

صابر ابر: فرصت زیادی نداریم

«زمان کم داریم؛ فرصت برای زندگی کردن، عشق ورزیدن، همدیگر را بغل کردن کم داریم» اینها را صابر ابر می‌گوید، بازیگر جوان و خوشنامی‌ که جزو اولین مهمان‌های جشن نفس است و سال‌هاست این برنامه را همراهی می‌کند. صابر که مثل مهمانان دیگر این جشن بغض و خنده‌اش به هم گره خورده، با این جمله‌ها حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: «خوش به حال کسانی که تا هستند قدر زندگی را می‌دانند و عشق می‌ورزند و لذت می‌برند و ۱۰۰ هزار برابر بیشتر خوش به حال آدم‌هایی که وقتی نیستند هم عشقشان به زندگی ادامه دارد. همین آدم‌هایی که اعضای بدنشان بعد از مرگشان به دیگران بخشیده می‌شود تا حیاتشان ادامه پیدا کند.» صابر ابر از حاضران خواست تا بایستند و به احترام این عاشقان یک دقیقه سکوت کنند. همه ایستادند و سکوت کردند و بعد… صدای دست‌زدن‌ها بود که سکوت را شکست.

پدر عسل بدیعی: از پاره‌های تن جگرگوشه‌ام محافظت کنید

«سر صحنه وقتی که کارگردان برای من توضیح می‌داد، گریه‌ام می‌گرفت و واقعا وقتی شرایط بیماران را می‌دیدم، تحت‌تاثیر قرار می‌گرفتم» اینها را عسل بدیعی می‌گفت، بهتر است بگوییم زنده‌یاد عسل بدیعی که سال گذشته بر این صحنه ایستاد و حرف زد و از اهدای عضو گفت و در ابتدای امسال خودش اعضایش را بخشید و رفت. عسل بدیعی که اولین کارش را با فیلم «بودن یا نبودن» عیاری شروع کرده بود، بی‌آنکه بداند پایان واقعی زندگی‌اش با نبودن خودش و بودن دیگران رقم خورد.

ردیف اول مهمان‌های این جشن، خانواده او بودند. پدرش با موهای سپید و شانه‌هایی که از اشک می‌لرزید، مادرش که برق اشک چشم‌هایش را روشن‌تر کرده بود، خواهرش غزل و شوهر خواهرش رضا داودنژاد.

رضا داودنژاد که خودش هم سال گذشته عمل پیوند کبد انجام داده گفت: «یک سال و نیم است که روزگار سختی داریم اما امروز سخت‌ترین روز است. بلاتکلیفم! نمی‌دانم باید به خاطر بخشندگی عسل خوشحال باشم یا به خاطر از دست دادنش ناراحت و غمگین؟ من درست جایی ایستاده‌ام که سال پیش غزل ایستاد و خبر سلامت من را به شما داد و حالا من….»

غزل بدیعی هم با گفتن اینکه نمی‌داند شادی کند یا ناراحتی گفت: «ما در هر ۲ جایگاه ایستاده‌ایم؛ هم دهنده اعضا و هم گیرنده؛ عسل خواهرم اعضایش را بخشید و در بدن رضا، شوهرم، کبد کس دیگری است. امروز شوهرم را از بخشش دیگری دارم و خواهرم را ندارم… خیلی سخته….»

و باز بغض و اشک بود که خطِ حرف‌های غزل را می‌برید که با صدای لرزانش می‌گفت: «از کسانی که اعضای عسل در بدنشان است، فقط یک چیز می‌خواهم؛ از اعضای عسل خوب نگهداری کنند؛ خواهش می‌کنم!»

پدر عسل هم گفت: «من سر تعظیم مقابل این همه بخشندگی و سخاوت فرود می‌آورم. کسانی که با از دست دادن عزیزانشان و با بخشندگی به بیماران نیازمند زندگی را هدیه کرده‌اند. من سال گذشته هم اینجا بودم و کنار عسل گفتم بخشندگی و اهدا جزو ذات خداوندی است و این خصیصه به لطف پروردگار در وجود بعضی از ما به ودیعه گذاشته شده… مثل ودیعه‌ای که خدا در وجود دخترم عسل هم قرار داده بود و عسل توانست با اعضا و نسوج بدنش جان ۱۷ انسان را نجات دهد.»

شاهرخ بدیعی که هر کلمه‌اش خیس اشک بود، بعد از گفتن این جمله به قسمت جلویی سن آمد و رودرروی مهمانان گفت: «پاره‌های تن جگرگوشه من در بدن شماست؛ خوب از آنها محافظت کنید، خوب محافظت کنید!»

با تمام شدن صحبت‌های خانواده بدیعی، صدای دست زدن و موسیقی درهم پیچید و عکس‌های اهداکنندگان مثل ستاره‌هایی آسمان تاریک شب را پر کرد.

مادر آوا: امید ما ناامید شد

چرا امید دیگری را ناامید کنیم؟

آوا کریمی، کودک ۱۱ ماهه را یادتان هست؟ فکر نمی‌کنم اما شاید مجموعه «خداحافظ بچه» را که سال گذشته ماه رمضان با بازی «شهرام حقیقت‌دوست» و «مهراوه شریفی‌نیا» روی آنتن رفت، به خاطر داشته باشید. آوا دختر کوچولویی بود که این زوج از بیمارستان دزدیدند. او که خواهر دوقلویی هم به نام «آیدا» دارد، دیگر در این دنیا نیست اما کلیه‌های کوچکش در بدنی دیگر زنده‌اند و زندگی می‌کنند.

آوا و خانواده‌اش در راهی تصادف می‌کنند؛ آوا دچار مرگ‌مغزی می‌شود و مادرش تا مرز قطع ‌نخاع شدن می‌رود. برای مادری که در بستر افتاده، قبول درد مرگ فرزند کوچکش سخت‌تر از سخت است. مادر آوا با اشک درباره آن روزها می‌گوید: «آوا پاره‌تنم بود؛ امیدم بود اما امیدم ناامید شده بود. با خودم گفتم چرا امید دیگری را ناامید کنم؟ چرا امید کس دیگری را از او بگیرم؟» پدر آوا هم می‌گوید: «تصمیم سختی بود؛ هنوز نمی‌دانستیم چه اتفاقی برایمان افتاده اما یاد مادرم افتادم… ۸-۷ سال پیش بود؛ مادرم همیشه می‌گفت اگر مردم، اعضایم را اهدا کنید و مدام این خواسته‌اش را تکرار می‌کرد اما مرگ مادرم طوری نبود که این اتفاق بیفتد. آوا که این وضعیت را پیدا کرد، مدام به یاد مادرم بودم و با خودم فکر کردم با این کار روح او هم شاد می‌شود. این بود که به اهدای اعضای آوا رضایت دادیم.»

پروانه بدیعی: ۶ بار تا پای عمل رفتم و برگشتم

طی عمل پیوند اعضا، روال به این‌گونه است که خانواده اهداکننده و خانواده گیرنده از نشانی‌های هم مطلع نمی‌شوند مگر در موارد خاصی مثل برگزاری مراسمی‌ چون جشن‌نفس که از میان اهداکنندگان و گیرندگان اعضا برخی برای معرفی به همدیگر انتخاب می‌شوند. یکی از گیرندگان امسال خانم پروانه ودیعی، گیرنده کبد بود.

او در معرفی خودش گفت: «من یک سال و نیم نارسایی کبد داشتم. ساکن خوزستان بودیم اما برای اینکه در نوبت پیوند بودیم، به تهران آمدیم و خانه‌ای اجاره کردیم. ۶ بار برای عمل پیوند با من تماس گرفتند اما هیچ‌کدام از کبدها به من نخورد تا اینکه بار هفتم، پیوند موفقیت‌آمیز انجام شد.»

بعد از پایان صحبت‌های گیرنده، در حالی که همه منتظر خانواده فرد اهداکننده عضو بودند، نام خانواده‌ای دیگر خوانده شد. خانواده خوئینی و دختر ۷ ساله‌شان ریحانه که سال گذشته خانه‌شان در آتش سوخت و جان ریحانه را آتشنشان جوانی نجات داد که ماسک اکسیژنش را به دهان ریحانه زد و جان خودش را بر اثر مرگ مغزی از دست داد. این آتش‌نشان «امید عباسی» بود؛ جوانی که پیش از مرگ، فرم اهدای عضو پر کرده بود و کارت اهدا داشت. هرچند بر اثر شدت حرارت و آسیب‌دیدگی بسیاری از اعضای بدنش قابل اهدا نبود اما کبد و کلیه او جان ۳ نفر را نجات داد که یکی از آنها خانم ودیعی بود. کسی که ۶ بار تا پای اتاق عمل رفته و ناامید بازگشته بود.

پدر ریحانه درباره روزی که این حادثه رخ داد، گفت: «بیست و چهارم اردیبهشت ماه بود که خبر دادند خانه‌مان آتش گرفته. وقتی خودم را به خانه رساندم، دیدم همه خانه سوخته؛ اولین کاری که کردم این بود که سراغ بچه‌ها را گرفتم و دیدم همه سالم و سرحال هستند. همسایه‌ها گفتند آتش‌نشانی که برای پیدا کردن ریحانه چند بار توی خانه رفته و بیرون آمده و آخر ریحانه را در بالکن خانه همسایه پیدا کرده، حالش بد است. اول فکر کردم که امید عزیزمان دچار یک ازحال‌رفتگی ساده شده اما بعد در بیمارستان متوجه شدم که حالش بد است و دچار مرگ‌مغزی شده است. امید به خاطر اصرارهای خانم من که می‌گفته ریحانه در خانه است، چند بار داخل خانه رفته و ریحانه را پیدا کرده بود. امید، دخترمان را به ما برگرداند اما خودش بازنگشت.»

بعد از صحبت‌های پدر ریحانه، از خانواده امید عباسی خواسته شد تا روی صحنه بیایند. پدر، مادر، برادر امید و رامین راستاد، بازیگر و پسر عمه او، روی سن آمدند. جمعیت آنها را با تمام وجود تشویق می‌کرد.

برادر امید درباره او گفت: «ما به امید افتخار می‌کنیم، او جان چند نفر را نجات داد… امید همیشه با ماست!»

مادر امید هم در حالی که اشک صورتش را پر می‌کرد گفت: «من مادر شهید امید عباسی هستم. امید برای من تک بود، فداکار بود. امید خیلی خوب و دوست‌داشتنی بود. او به همه خدمت می‌کرد. از امید راضی‌ام!»

پدر ریحانه هم که تحت‌تاثیر وضعیت مادر امید قرار گرفته بود، گفت: «برای من دیدن این صحنه خیلی سخت است. من احساس می‌کنم مقصرم. او در خانه من به شهادت رسید، برای نجات جان دختر من! امید نه فقط امید را به خانواده من اهدا کرد که با این کارش امید را به تمام جامعه داد. من از همه اعضای خانواده‌اش و از روح بلندش که می‌دانم الان نظاره‌گر ماست، متشکرم.»

پدر امید هم در حالی که حرف زدن برایش دشوار بود گفت: «آخه چی بگم؟ من اصلا نمی‌توانم حرف بزنم… امید بچه خوبی بود… کمک ما بود، دست ما را می‌گرفت. امید برای نجات جان این بچه ۲بار این طبقه‌ها را بالا و پایین می‌رود تا پیدایش کند. نه کپسول داشته و نه پله اضطراری آنجا بوده. امکانات زیر صفر بوده. امید ماسکش را هم به دهان این دختربچه می‌زند تا نجاتش بدهد و خودش می‌افتد و می‌میرد.» صحبت‌های پدر غم و شادی بین جمعیت را بیشتر می‌کند. قاب عکس‌ها بالا می‌رود و صدای دست زدن‌ها سکوت شب را می‌شکند.

رامین راستاد: امید عین فیلم‌ها بود

رامین راستاد، آخرین نفری است که درباره امید -پسردایی فداکارش- حرف می‌زند. او درباره امید می‌گوید: «همیشه دنبال انجام کار خیری بود. همیشه دست‌هایش زخم بود. یک بار که جفت دست‌هایش شکسته بود، با همان دست‌های گچ گرفته رفته بود و کپسول‌های گاز را از طبقه بالای خانه‌شان بیرون آورده بود تا به کسی صدمه نخورد. به فکر جان همه بود جز خودش، کاری که ما ممکن نیست انجام بدهیم مگر اینکه صددرصد بدانیم ضرری برای خودمان ندارد، امید انجام می‌داد. او یک قهرمان واقعی بود. دهقان فداکار در مقابل امید کاری نکرد. او فقط لباسش را آتش زد اما امید خودش را به آتش کشید. امید عین فیلم‌ها بود.»

احسان حدادی: ما قهرمان نیستیم

بعد از تقدیر از خانواده عباسی، احسان حدادی قهرمان پرتاب دیسک، روی صحنه آمد و گفت: «وقتی ما در مسابقه‌ها برنده می‌شویم، به ما لقب قهرمان و پهلوان و قهرمان قهرمانان می‌دهند اما قهرمان اصلی همین کسانی هستند که جان خودشان را برای نجات جان دیگری دادند.»

نامه دختر ?? ساله

«اشکان به خاطر نبودنت مادر گریه می‌کرد. مادر خیلی گریه می‌کرد. خیلی ناراحت بود تا اینکه بعد از چند سال به جشن‌نفس آمدیم و تو را در بدن دختری که اسمش فرحناز بود، پیدا کردیم و خوشحال شدیم.»

دختر ۱۰ ساله‌ای است. نامه‌ای نوشته برای برادرش که نیست. برادری که اعضایش را بخشیده‌اند و قلبش در سینه دختری به نام فرحناز می‌تپد. نامه را برای برادرش می‌خواند و جمله‌هایش میان صدای دست‌زدن‌های مهمان‌ها، اهداکنندگان، گیرندگان و افرادی که در انتظار هستند، می‌پیچد. «اشکان! اسم من و مامان در جشن نفس برای سفر مکه درآمد. اشکان جان! روحت شاد برادرم.»

قاب‌های عکس، آسمان را پر می‌کنند. زن، مرد، پیر، جوان، بچه و شادی و غم چنان همدیگر را محکم در آغوش می‌کشند که تشخیصشان از هم ممکن نیست.

یک بیتا رفت، سه بیتای دیگر جان گرفتند

مادربزرگ بیتا می‌گوید: «بیتا بیمار نبود. تصادف نکرد. فقط دندان‌هایش خراب بود و چون با دندان‌پزشک همکاری نمی‌کرد گفتند باید بیهوش شود. او را به کلینیکی بردیم. بیهوشش کردند ولی دیگر به هوش نیامد.

دندان‌پزشک گفت من همه‌ کارهایم را انجام و او را تحویل پزشک بیهوشی‌ داده‌ام. پزشک بیهوشی‌ هم نگفت که چه مشکلی‌ پیش آمده؛ خدا می‌داند! اما بچه را به بیمارستان مفید منتقل کردند. ۱۰ روز بیمارستان در بخش ICU بستری بود که گفتند مرگ مغزی شده. گفتند وقتی آمپول بیهوشی به او زده‌اند، قلبش ایست کرده و اکسیژن به مغزش نرسیده. گفتند اگر می‌خواهید، اعضایش را ببخشید.

دخترم اول قبول نمی‌کرد اما بالاخره راضی شد. حالا وقتی می‌شنود کسی دچار چنین اتفاقی شده، پیدایشان می‌کند، تلفن می‌زند، گریه می‌کند و راضی‌شان می‌کند تا جان دیگری را نجات دهند. دخترم می‌گوید بیتا رفت اما الان همه جای خانه پر از بیتاست چون بیتا جایی زنده است.»

تک‌پسرم بود اما راضی‌ام

عکس پسر جوانش را در دست دارد. لبخند بر لبش می‌نشیند و اشک چشم‌هایش را پر می‌کند. مادر محمدعلی غیری است که سال ۸۷ بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده است. تک‌پسرش بوده و ۶ روز برای اهدای عضو دست نگه داشته چون هنوز مرگ او را باور نداشته اما بعد از ۶ روز در یک لحظه تصمیم می‌گیرد و دیگر شک نمی‌کند و به پدر خانواده می‌گوید: «اعضایش را ببخشید، هر آنچه را که می‌شود، ببخشید.» مادر محمدعلی می‌گوید: «کمی دیر شده بود و دیگر نمی‌شد ریه‌هایش را به کسی اهدا کنند حتی تا تاندون‌ها و چشم‌هایش هم اهدا شد و الان خدا را شکر می‌کنم که اگر محمدعلی را از من گرفت، با مرگ خوبی او را از من گرفت و الان خیلی خوشحالم و آرامش دارم. مرگ تنها پسرم خیلی سخت بود و هست و امیدوارم خدا برای کسی نخواهد اما مرگ تعارف ندارد و می‌آید و اگر الان هم برای یکی از دخترهایم اتفاق بیفتد، بدون هیچ درنگی اعضایش را می‌بخشم چراکه این کار آنقدر خداپسندانه و آرامش‌بخش است که نمی‌توانم توصیفش کنم.»

کمر خانواده می‌شکست اگر اعضایش را نمی‌بخشیدیم

عکس زن جوانی را در دست دارد. عکس خواهر ۲۶ ساله‌اش زهرا عیسی‌زاده که یک سال قبل در راه مشهد تصادف می‌کند و دچار مرگ‌مغزی می‌شود. رضا می‌گوید: «زهرا، خواهرکوچک ما اما تکیه‌گاه همه بود و بیشتر از سنش می‌فهمید. هر کس مشکلی پیدا می‌کرد، زهرا دستش را می‌گرفت اما وقتی این اتفاق افتاد، شاید باور نکنید ما همه دعا می‌کردیم که زهرا تا تهران برسد تا بتوانیم اعضایش را اهدا کنیم چرا که این، خواسته خودش بود. با اینکه زن جوانی بود و خودش دختر کوچکی داشت اما همیشه می‌گفت دلم نمی‌خواهد وقتی مردم، اعضایم را با خودم زیر خاک ببرم. همه اعضای خانواده ما قبل از این اتفاق کارت اهدای عضو گرفته بودند اما وقتی کارت اهدای عضو زهرا آمد، شماره شناسنامه‌اش را اشتباه وارد کرده بودند و زهرا چقدر این قضیه را پیگیری کرد تا کارت اهدای عضوش را تصحیح کند. زهرا رفت و جایش خالی است. دختر کوچکش مادر ندارد اما الان مادرهای زیادی با اعضای بدن او زنده‌اند و زندگی می‌کنند و کودکشان را در بغل می‌گیرند. زهرا رفت و جایش خالی است اما مرگش، مرگ افتخارآمیزی بود. اگر او کنار جاده جان می‌داد، کمرمان می‌شکست اما حالا وقتی فکر می‌کنیم او به چند نفر همان‌طور که خودش می‌خواسته، جان بخشیده آرام‌ می‌شویم.»

دایی‌ام بخشنده بود

روی صندلی کنار دستش، ‌عکسی است از مردی میانسال که بر صورتش لبخندی دارد. درون قاب‌عکس، تصویر دایی بزرگش پرویز ستوده‌ازناوه است که هنگام برگشت از عزاداری امام‌حسین(ع) دچار خونریزی و سکته می‌شود و تا او را به بیمارستان می‌رسانند، دچار مرگ مغزی می‌شود. خانم محمودی می‌گوید: «برای مادرم خیلی سخت بود تا با مرگ دایی و اهدای اعضایش موافقت کند اما همه به او فکر کردیم که در زمان حیاتش تا چه حد دست و دلباز بود و به قول معروف از آدم‌هایی بود که خودش نمی‌خورد اما نان سرسفره دیگران می‌برد.

بارها پیش آمده بود که لباس تنش را به مستمندی داده بود. حتی یک‌بار پا برهنه به خانه برگشت و فهمیدیم در راه کفشش را به نیازمندی بخشیده است. این بود که با اهدای اعضا موافقت کردیم به شرطی که هیچ پولی از کسی نگیرند.» خانم مرجان محمودی که بغض و اشک راه حرف و نگاهش را گرفته، می‌گوید: «من فکر می‌کنم خدا این آدم‌ها را انتخاب می‌کند، آدم‌هایی که بعد از مرگشان هم بخشنده هستند. آنها کسانی هستند که در این دنیا دست ‌دهنده دارند و از ته‌دل می‌خواهند همه را شاد کنند.»

می‌خواهم پایتان را ببوسم

پسر جوانی است؛ نامش امیر فتحی‌شاملو است و از تبریز به تهران‌ آمده. بر گردنش کارت گیرنده آویزان است. حالا خوشحال و سرحال است اما تا چند سال قبل کودکی بود که حتی توان راه رفتن هم نداشت. نارسایی قلبی شدید داشت، قلبش را عمل کردند، برایش باتری گذاشتند اما باتری برای قلبش جواب نمی‌داد.

در کمتر از یک هفته، مرگ پسری جوان و اهدای قلبش، به امیر جانی تازه بخشید. امیر می‌گوید: «دنیا را به من داده‌اند. حالا می‌توانم از نو زندگی کنم. آرزویم دیدن پدر و مادر اهداکننده‌ام است. می‌خواهم دست و پایشان را ببوسم و بگویم چه کار بزرگی برای من کرده‌اند.»

پدرم کوه بود

عکس پدرش را چنان در دست گرفته، انگار دست‌های او را در دست‌هایش دارد. انگار کاسه سفالی قدیمی در دست دارد و می‌ترسد بیفتد و بشکند. پدری که در ۴۶سالگی تصادف کرده و دچار مرگ‌مغزی شده است و حالا در خاک خوابیده اما اعضای بدنش زنده‌اند و قلبش در بدن کسی می‌تپد. مریم خلجی، دانش‌‌آموخته پرستاری است و در بخش اهدای اعضا فعالیت می‌کند. درباره آن روزها می‌گوید: «قاطعانه می‌گفتم اعضای بابا را اهدا کنیم اما خانواده‌ام رضایت نداشتند. آنها می‌گفتند شاید پدر برگردد چراکه مثل خیلی‌‌ها معنای مرگ مغزی را نمی‌دانستند. از طرفی پدر و مادرم زندگی عاشقانه‌ای داشتند اما مادرم رضایت داد. خودش می‌گوید هنوز هم نمی‌داند چگونه دلش راضی شد اما یکدفعه به زبانش آمد که اعضایش را ببخشید. ما به پدرم خیلی وابسته بودیم. پدرم کوه خانه بود. ۵ دختر و یک پسر بودیم و با مرگ پدر زندگی‌مان زیر و رو شد اما با اهدای اعضایش انگار تحمل درد نداشتنش برایمان راحت‌تر شد. اگر بابا به مرگ عادی می‌ر‌فت، پذیرش آن خیلی سخت بود اما الان با اهدای اعضایش مرگ او برای ما جنبه دیگری پیدا کرده. حالا هر وقت به مرگش فکر می‌کنیم و اشک می‌ریزیم، به زندگی‌ای که به دیگران هم بخشید فکر می‌کنیم و لبخند می‌زنیم.»

 

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
مهارت های زندگی
بیشتر >
آرون گروپس