چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه ی کوتاه و جالب آش خوشمزه

اشتراک:
قصه آش خوشمزه کودک و نوزاد
ما در این مطلب برای شما کوچولوهای عزیز قصه ی کوتاه و جالب آش خوشمزه را آماده کرده ایم

قصه ها می توانند کودکان را به عالم تفکر و خیال ببرند ما در این
مطلب از پرشین وی دو داستان بسیار زیبا و آموزنده را آماده کرده ایم
قصه کودک لجباز و بازیگوش و قصه آش خوشمزه را آماده کرده ایم تا انتهامطلب  همراه
ما باشید

قصه آش خوشمزه

آش خوشمزه آش خوشمزه آن روز خیلی زود رسید.بزبزک زنگوله پا بچّه هایش را صدا کرد و گفت :
« مواظب خودتان باشید.خانه را تمیز کنید، ظر ف ها را هم بشویید.من زود برمی گردم و برایتان یک آش
خو شمزّه می پزم.» و رفت.

درِ خانه باز مانده بود.گرگ وارد خانه شد و گفت:« بچّه ها، سلام! من خاله تان هستم.»

آش خوشمزه بزغاله
ها پریدند توی سبد، طناب را کشیدند و گفتند:« خاله جان سلام.مادرمان گفته بود که شما می آیید تا خانه
را تمیز کنید و برایمان آش خوشمزّه بپزید.به ما هم گفته این بالا بمانیم تا مزاحم شما نباشیم.»

گرگ
ناچار شد که خانه را جارو بزند و گردگیری کند، ظرف ها را بشویَد، آش هم بپزد.بعد هم از خستگی
روی تخت اُفتاد و منتظر شد که بزغاله ها پایین بیایند، امّا خیلی زود خوابش برد.

آش خوشمزه بزبزک زنگوله پا از راه رسید.گرگ را دید.جارو را برداشت.با آن، گرگ را زد و از خانه بیرون
کرد.بزغاله ها از سبد پایین آمدند.

بعد هم دور هم نشستند، آشی را که گرگه پخته بود خوردند و خندیدند.امّا بزبزک زنگوله پا، دلش برای گرگه
سوخت.یک ظرف آش هم برای او کشید و پشت در گذاشت.

قصه آش خوشمزهقصه آش خوشمزه

بیشتر بدانید از داستان کودک بد غذا

نادیا دختری بود که همیشه موقع غذا خوردن بهانه می گرفت و مادرش را اذیت می کرد، او بیشتر غذاها را دوست نداشت و به مادرش می گفت که برای من فست فود بگیر، مادرش از این موضوع بسیار ناراحت بود و وزن نادیا روز به روز بالاتر می رفت.

یک روز که نادیا در اتاقش مشغول بازی کردن بود دوستش به خانه ی آن ها آمد تا با او بازی کند، نادیا داشت با تبلتش بازی می کرد، ناگهان نازی گفت؟ نادیا بیا برویم حیاط و دنبال بازی کنیم، او هم قبول کرد و هر دو به حیاط رفتند.

قرار شد نادیا نازی را دنبال کند و او را بگیرد، او دوید و دوید، ناگهان به روی زمین افتاد و از حال رفت، نازی به سرعت به خانه رفت تا مادر نادیا را با خبر کند. نادیا وقتی چشمانش را باز کرد دید که بر روی تختی در بیمارستان دراز کشیده، از مادرش پرسید چه اتفاقی افتاده؟

داستان کودک بد غذاداستان کودک بد غذا
داستان کودکانه

تصمیم نادیا:
همان لحظه دکتر مهربان وارد اتاق شد و گفت: دختر عزیزم بدنت بسیار ضعیف شده و قلب کوچولوت تنبل شده، باید غذاهای مقوی بخوری تا بتونی مثل دوستت راحت و سالم بازی کنی، نادیا که بسیار ناراحت شده بود به مادرش قول داد وقتی که به خانه برگشتند به حرفش گوش کند و از غذاهای مقوی و سالمی که درست می کند بخورد.

نادیا از وقتی به خانه برگشته بود دیگر بهانه نمی گرفت و هر چیزی که مادرش می پخت را می خورد تا دیگر مریض نشود و بتواند راحت با دوستش بازی کند.

او در کنار خوردن غذاهای سالم و خوشمزه از مادرش خواسته بود تا او را به کلاس های ورزش ببرد تا بتواند از شر چاقی خلاص شود. نادیا فهمیده بود که اهمیت دادن به سلامتی از کارهای مهم در زندگی هر آدمی است.

تبیان

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس