قصه کودکانه باغچه مادربزرگ

ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود..با قصه کودکانه باغچه مادربزرگ با ما همراه باشید

البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.

یک روز دوتا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.
یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل در دستش فرو رفت.

قصه کودکانه باغچه مادربزرگ خواندنی و کوتاه

دستش را کشید وباعصبانیت گفت:
اون گل به دردنمی خوره!
آخه پرازخاره.
مادربزرگ نوه ها را صدازد آن ها رفتند.

اما گل رز شروع به گریه کرد.
بقیه ی گل ها با تعجب به او نگاه کردند.

داستان باغچه مادر بزرگ

گل رزگفت:
فکرمی کردم خیلی قشگم اما من پراز خارم!

بنفشه بامهربانی گفت:
تو نباید به زیباییت مغرور می شدی.
الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هرکاری حکمتی دارد.
فایده این خارها اینست که از زیبایی تو مراقبت میکنند وگرنه الان چیده شده وپرپرشده بودی!

قصه کودکانه باغچه مادربزرگ

گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه و هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره.

بعد هم گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گلها

امیدواریم این داستان قشنگ را برای بچه ها بخوانید و به آن ها یاد بدهید داشته های خودشان را با دیگران مقایسه نکنند.

شهر کودک