پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه خرگوش باهوش

اشتراک:
قصه کودکانه خرگوش باهوش کودک و نوزاد
قصه کودکانه خرگوش باهوش به کودکان می آموزد که چگونه با دیگران با زیرکی و هوش و ذکاوت خود رفتار کنند و آن ها را غافلگیر کنند

باهوش و زیرک بودن همیشه خوب است اما در برخی از موارد باید از همه ی هوش استفاده نکرد
بلکه باید مقداری از آن را از طرف مقابل قایم کرد تا در مواقع حساس آن هوش را رو کرد
قصه کودکانه خرگوش باهوش به کودکان می آموزد که چگونه در برابر دیگران باهوش و ذکاوت خود
بهترین رفتار را از خودشان نشان بدهند و چگونه بهترین اعمال را برای خود انتخاب کنند
. قصه کودکانه خرگوش باهوش را در پشین وی بخوانید.

بررسی قصه کودکانه خرگوش باهوش

خرگوش باهوش
یک روز روباه مکار به گر گ گفت : من نقشه جالبی دارم و این دفعه می توانیم خرگوش را
شکار کنیم.

گرگ گفت : چه نقشه ای ؟

روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا که قارچهای سمی رشد
می کند و خودت را به مردن بزن.من پیش خرگوش می روم و می گویم که تو مردی.
وقتی خرگوش می آید تا تو رو ببیند تو بپر و او را بگیر.
گرگ قبول کرد و به همانجائی رفت که روباه گفته بود.

روباه هم نزدیک خانه خرگوش رفت و شروع به گریه و زاری کرد.

با صدای بلند گفت : خرگوش اگر بدونی چه بلائی سرم آمده و همینطور با گریه و زاری ادامه داد
، دیشب دوست عزیزم گرگ پیر اشتباهی از قارچ های سمی جنگل خورده و مرده اگر باور نمی کنی برو
خودت ببین.

و همینطور که خودش ناراحت نشان میداد دور شد.

خرگوش از این خبر خوشحال شد پیش خودش گفت برم ببینم چه خبر شده است.

او همان جائی رفت که قارچهای سمی رشد می کرد.از پشت بوته ها نگاه کرد و دید گرگ پیر روی
زمین افتاده و تکان نمی خورد.

قصه کودکانه خرگوش باهوشبررسی قصه کودکانه خرگوش باهوش

متن قصه کودکانه خرگوش باهوش

خوشحال شد و گفت از شر این گرگ بدجنس راحت شدیم.خواست جلو برود و نزدیک او را ببیند اما قبل
از اینکه از پشت بوته ها بیرون بیاید پیش خودش گفت :‌ اگر زنده باشد چی ؟ آنوقت مرا یک
لقمه چپ می کند.
بهتر است احتیاط کنم و مطمئن شوم که او حتما مرده است.

بنابراین از پشت بوته ها با صدای بلند ، طوریکه گرگ بشنود گفت : پدرم به من گفته وقتی گرگ
میمرد دهنش باز می شود ولی گرگ پیر که دهانش بسته است.

گرگ با شنیدن این حرف کم کم و اهسته دهانش را باز کرد تا به خرگوش نشان بدهد که مرده
است.

خرگوش هم که با دقت به دهان گرگ نگاه می کرد متوجه تکان خوردن دهان گرگ شد و فهمید که
گرگ زنده است.بعد با صدای بلند فریاد زد : ای گرگ بدجنس تو اگر مرده ای پس چرا دهانت تکان
می خورد.
پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت.
و با سرعت از آنجا دور شد.

بد نیست بدانید که : قصه کودکانه خرگوش باهوش و هویج

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب
و هوایی زندگی می‌کرد .

یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و
با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .

خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد .

او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :

“خرگوش مهربان ، بچه‌هایم گرسنه هستند. ممکن است یکی از هویج‌هایت را به من بدهی؟”

خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر
برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.

سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت :

“خرگوش مهربان، داشتم به بازار می‌رفتم تا برای بچه‌هایم هویج بخرم، خیلی خسته شده‌ام
و هنوز هم به بازار نرسیده‌ام . ممکن است یکی از هویج‌هایت را به من بدهی ؟ ”

خرگوش یکی دیگر از هویج‌هایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .

اینبار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت :

“خرگوش مهربان، آیا تو می‌دانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویج‌هایت
را به من می دهی؟ ”

خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویج‌ها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای
خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .

ماجرای قصه کودکانه خرگوش باهوش و هویج

او از جلو خانه‌ی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت :

“خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجه‌هایم به دنیا می‌آیند و من هنوز هیچ
لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن است این هویج را به من بدهی ؟ اگر روی تخم هایم
بنشینم حتما جوجه های بیشتری به دنیا خواهم آور”.

خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد .

آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با
خود فکر می‌کرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد .

خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در است ؟”

صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ”

خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آنها گفتند :

“امروز تو هویج‌هایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”.

خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید :

قصه-کودکانه“چه غذایی پخته اید ؟”

همه با هم گفتند : ” سوپ هویج ”

سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند.

تبیان ، بیتوته

 

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس